پالیزبان
پالیزبان ،
گُلبانی میکرد و خوشه بانی ، دراین دنیای چون پالیز*
گرچه گُلهای رسیده ،
پَرپَرمیشدند به روی سنگهای قبر، با هجوم هرپائیز
پائیز، عمرهای چند روزه را با خود میبُرد
عمرها باید تبدیل به ابد میشد
حتی ، اینهمه جوانِ گُلِ همچون پانیذ*
سنگهای قبر، آنقدر زیاد شد به قبرستان
که اگر میخواستی به آرامگهِ آنهمه ناز، قدم ننهی
می دیدی که برای هرعبور، جای پا نیست
دنیا ، تنها ، عملکده ای ست برای ملتِ درهمِ این دولت
نتیجه و حقوق را ، در دنیای دیگر، میکنند واریز
این چه حالیست ، که به خود گرفته ای اِی دوست ؟
غم مخور، که این جهانِ با رژیم سلطنتی ،
یک شاهِ ازلی و ابدیِ عادل دارد ،
که دلمشغولی اش ، یاری ست
این باغ های پُر گُل و ریحان ،
فرشِ گسترده ی بارگاه اوست
اینهمه زیبا قدمگه ای که همچون قالی ست
و دراین دولتِ کریمه ،
اگر حال که به رودِ درگذرش افتادهای ،
درمسیرِعکس تقلا نکنی ، خواهی دید ،
که همگامی با آن شاه ، چه عالی ست
درمسیرعکس شنا کردن است که باعثِ زاریست
در مسیر او حرکت کردن است که ،
مُشت های عاقبت ها پُر
درغیر اینصورت یقین بدان که ،
بعد از این عمر، که شاید چند سالی ست ،
مُشت هایت بیشک ، خالی ست
و این نشانه ای نیست ز پختگی
اِی میوه ی آفتاب نخورده ی بیچاره !
نشانی ، ز کالی ست
یکی دراین میانه شده ست یک برنده ی مدال آویز
یکی هم دادزن شده است ، درمیانه ی جالیز
باغبان ،
دیگر خود هم پیر شده بود باید میرفت
او را دیدند در رؤیا ،
تن پوشی سبز به تن کرده
به تشبیهِ کشتزاری سرسبز
دیدند که بر کمر و به روی گردنش ،
زیبا و سبز، شالی ست
*پالیز = باغ ، کشتزار
*پانیذ = قندمکرر
بهمن بیدقی 1400/9/21
بسیار زیبا و آموزنده بود
موفق باشید