سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        معلم مانده ام

        شعری از

        محمد علی رضاپور

        از دفتر قالب شعری سروش نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۰ ۲۲:۱۴ شماره ثبت ۱۰۵۵۸۴
          بازدید : ۴۴۹   |    نظرات : ۱۹

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        آخرین اشعار ناب محمد علی رضاپور

        تخته ام سیاه
        شکیبم پناه
        بر خرابه ی کهن شهر فرهنگ
        آه! آه! آه!
        معلم مانده ام. 
        شعر پیشرو
        شعر سروش
        محمدعلی رضاپور
        ۸
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ ۱۰:۴۸
        درود بزرگوار
        دلنشین و زیبا بود خندانک
        محمد علی رضاپور
        محمد علی رضاپور
        سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ ۲۲:۵۸
        درود و سپاس خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ ۲۲:۲۶
        درود جناب رضا پور.
        سروش زیبایی بود .
        آفرین .
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        محمد علی رضاپور
        محمد علی رضاپور
        سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ ۲۳:۰۰
        سلام و درود و سپاس فراوان خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        عليرضا حكيم
        سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ ۲۳:۴۲
        خندانک خندانک خندانک
        با درود فراوان
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ ۱۹:۲۳
        سلام
        متاسفانه به دو علت از کل دوران مدرسه و کودکی ام خاطره خوبی ندارم . یکی اش انشایی بود با موضوع فلسطین که کلاس اول راهنمایی بودم و حق را به اسراییل دادم که بماند چه بر سرم آوردند .

        دوم فیلم جنگجویان کوهستان بود که کاراکتر نقش لین چانگ برای بچه های آن موقع جذاب بود . ما دو گروه شدیم و زنگهای آخر همدیگر را می زدیم . از گروهی که من عضوش بودم یکی یکی به علت ترس از تعداد بالای گروه مقابل ، به آنها می پیوستند و من هر روز تنهاتر می شدم تا اینکه بعد از دو هفته من ماندم و دو گوشم . و سی نفر که عین لشکر ابابیل دوره ام می کردند . با همه ی اینها تا آخر سال تسلیم نشدم و اگرچه هر روز بیشتر از روز قبل کتک می خوردم اما جنگیدم . و این تنهایی و بی کسی در طالعم ماند ، چنانکه در زمان سربازی هم با اینکه همگی عهد می کردند که مقابل ستم فلان فرمانده اعتراض کنند ، اما روز موعود که می رسید فقط من بودم که به پا می خواستم . همینطور در بسیاری از شرکتهای پفیوز ایرانی که از آنور منشور کوروش کبیر ، پروفایل مدیرانشان بود و از اینور دست شان به رنج و خون و عرق کارگران آلوده بود و حق شان را می خوردند . و باز فقط من بودم که اعتراض می کردم و اخراج می شدم ... من معتقد بودم یک مرد نباید از چیزی بترسد و پا پس بکشد و عهد بشکند حتا به قیمت جانش . اما این مرد علاوه بر اینکه همسنگری نداشت ، همسری هم نداشت که پناه بی کسی و قوت بازوان و تسکین خستگی اش باشد . از همین رو اینقدر از آمدن گلاله خوشحال بودم و او را نعمتی از آسمان می دانستم که آمده کنارم بماند ..... از اینها که بگذریم اگرچه معلم حرمت دارد و شان و منزلتش بر کسی پوشیده نیست . اما نباید تابوسازی کنیم و اشتباهات دستگاه آموزش را لاپوشانی نماییم . فراموش نکنیم که اینهمه دزد و شارلاتان و متقلب و متجاوز و دروغ گو و پفیوز و ظالم ، در مدارس و دانشگاههای ما درس خواندند . و دستکم بخشی از تربیت آنها از محیط آموزشی بوده . معلمان ما اغلب جرات عبور از کتب درسی را نداشتند و فکر می کردند اگر بنده تاریخ مشروطه یا جمع و تفریق یا سرگذشت سقراط را یاد بگیرم دیگر کار تمام است . در حالیکه بسیاری از ما نیازمند مهارتهای زندگی و گفتگو و ارتباط و تعامل بودیم . ما حتا نمی دانستیم که عشق چیست و چطور می شود که لیلی و مجنون جذب هم شدند ؟ ما را از دوست داشتن می ترساندند . ما را از دشمن از قیامت و جهنم ، و از خیلی چیزها می ترساندند . برای اثبات خدا از راههای سست و مضحکی به نام برهان نظم و علت وارد می شدند که سالها پیش منسوخ شده بود . آخر سر هم سر از ولایت فقیه در میاوردند .
        ۹۹٪ آن درسها در زندگی ما به کار نیامد
        ما نمی دانستیم چرا باید سر صف علیه آمریکا شعار بدهیم و مثلا چرا علیه چین و روسیه چیزی نمی گفتیم ؟ ما فکر می کردیم اسراییل بچه های فلسطینی را می خورند و کلیه شان را می فروشند و فکر می کردیم در انجا همه گرسنه اند !!!
        ما را با هیچ هنری آشنا نکردند . نه موسیقی فهمیدیم و نه دانستیم رقص چیه و نه از سینما و تئاتر چیزی دستگیرمان شد . همه ی اینها را بعد از مدرسه یاد گرفتیم . ما نفهمیدیم چرا زنهای توی کتاب در خانه خودشان روسری سرشان است ؟ در کتابهای ما علیه پهلوی ها و قاجارها سخن می گفتند و آنها را افرادی فاقد لیاقت و صلاحیت می دانستند اما نگفتند چرا همین دو سلسله نزدیک به دو قرن حکومتشان ادامه داشت ؟ و چطور به هر پروژه ی عمرانی این مملکت نگاه می کنیم ، کلنگ آن را شاه و پدرش زده اند ؟
        معلمها ما را کتک می زدند . اینقدر سخت گرفتند که ما قسم و دروغ را چاره کار می دانستیم . حال آنکه یک معلم قبل از هر چیزی باید شخصیت های آزاده بار آورد که عزت نفس داشته باشند . اما وقتی شرعیات را با طعم معاد دستغیب توی حلقوم مان فرو می کردند وقتی یک انشای ساده با فکر مستقل نمی توانستیم بنویسیم ، چگونه از ما جز ملتی یائسه و توسری خور ، چیز دیگری بار می آمد ؟؟
        بله معلم مقامی ست گرامی و باید که شریف ترین و باسوادترین و شجاع ترین مردمان را معلم فرزندان یک ملت نمود . اما آیا واقعا اینگونه بود ؟؟؟
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ ۲۱:۴۱
        با درود


        جناب مانا کسی را بخاطر همراهی نکردن سرزنش نکرده‌اند، امّا در تقارن با آنجایی که عملکرد خویش را به کیفیتی از "مرد بودن" می‌رسانند نوعی ملامت غیر احساس می‌شود.

        در سخنتان، نام کورش آمده. کسی هرگز نخواهد گفت "انشتین کبیر" ... گروهی جوگیر تا مدّتی می‌گویند "شاملوی کبیر" و ...، امّا کورش و چند نفری مانند او برای همیشه انسان پس از خود را در هر سطحی از پیشرفت علمی و فرهنگی به کرنش وامی‌دارد.
        نه بخاطر اینکه فردی مردم‌مدار و مترقی بوده است. بلکه زیرا آنها منجی مردمان محکوم به شکست و نابودی بوده‌اند. آنها مسائلی را حل می‌کردند که امثال انشتین جرأت فکر کردن به آن را هم ندارند و راهی جز فرار از آن به آنسوی آب‌ها نمی‌یابند.

        جمعیت فعّال امروز از جمعیت فعّال 25 قرن پیش، خیلی بیشتر است. امروز در مقایسه با آن زمان ابزارهای بسیار پیشرفته‌تری برای مقابله با طغیان مردم در اختیار سلطه‌گران است. و به دلایل دیگری از این‌دست، با گذر زمان مسئله‌های اجتماعی پیچیده‌تر می‌شود.
        پس به گمانم کسی که مردم امروز را نجات دهد، از کورش هم والاتر است چون مسئله‌ی دشوارتری را حل نموده.

        از زاویه‌ای اینچنینی، بخشی از زندگی‌مان، فرصتی‌ست تا تلاش کنیم حججی‌ای، طوسی‌ای، انشتینی، حافظی، کورشی و یا شاملویی دیگر یا بیشتر شویم.

        و به گمانم، در روزگاری که مانند همیشه سرها در گریبان است، عیار مردی(فارغ از جنسیت) به شهامت و صراحت درونی ما در برخورد، کنار آمدن منطقی و یافتن راه‌حل برای این پرسش است:

        چرا موافقان این نقد و نوشتار، چنین برداشت نکنند که این سخنان مانند فنول‌فتالئین‌ است برای آشکارسازی موضع و گرایش ایشان در یک بازی تکراری و قدیمی؟

        ارسال پاسخ
        محمد علی رضاپور
        محمد علی رضاپور
        سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ ۲۲:۵۸
        سلام و درود و سپاس فراوان خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد علی رضاپور
        محمد علی رضاپور
        سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ ۲۲:۵۹
        خندانک خندانک خندانک
        سیده نسترن طالب زاده
        سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ ۲۲:۲۲
        درودتان جناب رضاپور گرامی
        سروش نیکویی بود ..
        به راستی معلم بودن و معلم زیستن ، مسئولیت گرانیست ..چه معلمان مهدها و چه معلمان مدارس و و بعد دانشگاه ها ..

        ما معلمانی داریم ، که رنج آپارتاید را چشیده اند اما ، به فرزندان معنوی شان برابری را می آموزند ..در همین دوران و همین وطن ...نیازی نیست غیری بیاید و مرزهای سیاهو سفید را تبیین کند و سخن از آپارتاید در اسرائیل و فلسطین باشد ..
        همین که در این زمانه صعب ، اندیشه مان را مقهور ندانیم آزادیم .. اینکه کنشهای رفتاری ما عقلانی و متعادل باشد ، به حریم ارزنده ی انسانهای دیگر تعرض نکنیم ، حدود و اندازه ی خود را تشخیص دهم ، از اوهام و اختلافات نژادی و قبیله ای و دینی وارسته باشیم ،با طغیان زشتی های خودمان ، زلالینه ی اخلاق دیگران را متهم نکنیم ، احکام وضعی ادیان را ، لااقل محترم بشماریم ، بانیان تفکر اعلا و بسیط و برتر را آماج سخنهای گزافو دون قرار ندهیم ، خودمان را با دیگری ، دیگری را با آن دیگری و هیچ انسانی را با انسان دیگری قیاس نکنیم ، تشدیدکننده ی آلام جوانان مان نباشیم (با قیاس های نابجا ، با تحقیر ،تفحص در اعتقاداتشان ، تفحص در علایق. احساساتشان ، با تحریک به خشونت و یا بی بندوباری ، با تهدید به تنبیه و آزار )٫ آزورزی و حقد خودمان را کنترل کنیم تا سنگی بر عواطف و احساسات جوانان نباشد ، شاهدان علم و هنر و ادبیات و ورزش و ...را بستاییم به جای آنکه برانیم و حسد ما و گره های حقارت ما آنها را برنجاند و ناامید کند ... برتری افراد دیگر را ، در زمینه های گوناگون بپذیریم ، ازانها بیاموزیم ، الگو بگیریم بر پوشال هیچ بنیان پوچ نگذاریم،، اندیشه کنیم ، اندیشه کنیم ، اندیشه کنیم ، ما آزادیم و آبادیم ..
        گرچه بر این باورم که معلمی حرفه نیست ، تقدس است و خود نیز هرگز حساب اقتصادی برتدریسم باز نکردم ،معیار سنجش ما باید فراتر از این باشد که امروز در مدارس و دانشگاه ها شاهدیم و لایه های فرهنگی ما نیز باید به ازین ها ساخته شود باری...کوتاه سخنی بود با دانش آموزان و معلمان عزیز.
        هماره معلم مانید دوست پرارج
        با مهر
        محمد علی رضاپور
        محمد علی رضاپور
        سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰ ۲۳:۰۰
        سلام و درود و سپاس فراوان خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        اعظم قارلقی
        چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۰ ۰۶:۳۰
        سلام و درود بی نهایت
        با آرزوی موفقیت برای معلمان فرهیخته ی سرزمینم
        خدیجه وفایی راد ( غریبه)
        چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۰ ۰۷:۵۵
        درود بر جناب رضا پور گرامی
        زیبا قلم زده‌اید
        مانا باشید خندانک
        محمد علی رضاپور
        چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۰ ۱۲:۵۶
        سلام و درود و سپاس فراوان بزرگواران خندانک خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۰ ۱۵:۲۵
        درود ها استاد عزیز خندانک
        سیاوش آزاد
        چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۰ ۲۰:۵۵

        سلام مرحوم حمیدی

        صبح است و گاه شادی و هنگام خرمی
        شب از چمن گذشته و گلبرگ شبنمی

        آوازخوان چکاو خوش آهنگ در هوا
        گیسوکشان بنفشه ی سرمست برزمی

        ریزد نسیم گل ز دهان سپیده دم
        بر کوهسار شادی و بر دشت خرمی

        گسترده مهر جامه ی زرین به تیغ کوه
        فرخنده کرده باغ به فرخنده مقدمی

        خرم کسی‌که شادی این صبح زآن اوست
        وز تاب مهر نیست چو من خاطرش غمی

        گامی زند به مستی و آزادی و امید
        وز دیو_بچگان نبرد رنج همدمی

        دو مرگ بود آنچه مرا پير كرد و كشت
        بيداد عشق بود و بلای معلمی

        گر بستمی به تربيت سگ ميان خويش
        بهْ بود تا به تربيت نسل آدمی

        سگ، مردمی به سر برد و آشنا شود
        وز آدمی نيايد جز نيش كژدمی

        در كشوری كه اين ثمر دانش است و علم
        پيداست كان ديار كجای است و مردمی

        نفرين برآن كسی‌كه درین ره چو من بَرد
        زجری بدين گرانی و ، اجری بدين كمی

        به نقل از فضای مجاز و البته اثر شاید 70 سال پیش سروده شده است
        محمد علی رضاپور
        جمعه ۳ دی ۱۴۰۰ ۱۹:۳۵
        سلام ها و درود ها و سپاس ها یتان خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0