روی دنیــای خیـالات من اینـگونه نرقصید
دورِ قصـرِ آرزوهــای گــره خورده نچـرخید
آنقـدَر بست نشستم درِ خـانه ی امیـــدم
قدر کاهی به من از خرمـن شادانه نبخشید
با زمیــن و همه ی آنـچه سـر راه مـن آمد
شد گلاویز دلـم با دلِ ایــن خسته ، نجنگید
زخم من کهنه تر از هر چه غم و درد نهان شد
اینقدَر به زخـــم در خوابِ دلم نمـک نپاشید
قاب چشمانم از این هوای مه گرفته خشکید
آسمان هم ، به کویر تشنه ، قطــره ای نبارید
قصه زنـدگی ام را همـگان خوانده و افسوس
یک نفــر رازِ دلِ بی کـس و کار من نفهمید
هر سحـرگاه خودم را به میـان باغ بــردم
قطره ای شبنــم تــازه به رخ زرد ، نچسبید
تازیـانه های غـم ، گُرده ی دل را بدَرید است
بیـدلان ! بر دل صـدپاره ی این ساده نخندید
حالی امـروز شدم غـــــرق خیـالات خـودم
اینکه بگریزم از ایـن قصـرِ خیالی ، نپسندید !
من همـان" پونه " ی سرسبـز بهـاریِ شمایم
از منِ اسیـرِ طـــوفان و شکسته پَر نتـرسید
افسانه احمدی (پونه)
بسیار زیبا و جالب بود
جسارتا قوافی؟
«ید» حروف الحاقی نیست؟