سی و سه پل
صورتت چه حکایتی ست
چشم هایی مثلِ دو برگ و،
بینی ات ساقه
لبهایت ، بهمراهِ چشمها و بینی ،
غنچه ای وارونه
اندیشه ات راهرویی ست
مستقیم و دو سویَش پُر از درب
معلوم نیست در اتاقهایش چه خبرست !
راهرویی که مرموزست و بی انتها ،
شبیه به دالونه
مسیرش چه ترسناک باشد و چه پُر از امنیت ،
مهم اینست که با همه واقعیت و تخیل اش ،
بی صداست ،
همچو آتشِ زیرِ خاکستر
چقدر آرومه
طراوت ، کولاک میکند درونِ رفتارت
هر وقت که می نگرم ،
حالِ شرجیِ قلبِ دریایی ات را طوری می یابم ،
که مخصوصِ هوای پس از بارونه
یک هوای مرموز که ،
گاه امنیت و، گاه وحشت ام را
ز این دنیای بی وفا ،
می تارونه
میچِلونه خیسیِ اشکهای روز و شب ام را و،
روی بندِ پل صراط ِ تفننیِ دنیا ، پهن میکند
تا آرام و پر از سکون ، خشک شود ،
تا بهتر ببیند دنیا را
چشمانی که بی صبری میکنند و یکریز،
بر از دست دادگانش زارونه
اینقدر به من نگو ای دنیا !
مرد که گریه نمی کند
قبول ندارم این حرفِ سخیف ات را
جاریِ اشکِ شوقِ طبیعت ز یادم نمیرود ،
درعبورش از پلِ خواجو
وقتی که مسیرِ زلالش را
بسویی که خودشان میخواستند عوض کردند
سی و سه چشمِ سی و سه پل ،
نگاهش به بسترش خشک شد
همان خیره ماندنِ ناباورانه ای که ،
محلِ نیش های غریب ،
بر احساساتِ مردمانِ زیاندیده را
دیگر بدجور،
میخارونه
بهمن بیدقی 1400/9/6
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
دستمریزاد