سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        شبنم فانی

        شعری از

        کریم جعفری (طبیب بی دردی)

        از دفتر عاشقانه ها نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۳:۵۶ شماره ثبت ۱۰۴۸۴۷
          بازدید : ۳۸۴۰۴   |    نظرات : ۱۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر کریم جعفری (طبیب بی دردی)
        آخرین اشعار ناب کریم جعفری (طبیب بی دردی)

        صدای ارسالی شاعر:
        هزاران قرن ناکافیست...
        تا ینبوعِ عالم را صدف،
        از شبنمِ فانی چو من
        دُرّ ِ بَهامندی به بار آرَد
        به الماسیّ ِ عشق...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۹:۴۳
        درود بزرگوار
        کوتاه و زیبا بود خندانک
        کریم جعفری (طبیب بی دردی)
        کریم جعفری (طبیب بی دردی)
        شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ ۱۵:۰۵
        سپاس از شما استاد عزیز خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۸:۴۴
        بسمه تعالی سلام محضر جناب جعفری
        آغاز کنم کلام خویش را با ابتدای دیباچه مرحوم استاد جامی اعلی الله مقامه الشریف در کتاب شریف بهارستان
        چو مرغ امر ذی بالی ز آغاز
        نه از نیروی حمد آید به پرواز
        به مقصد نارسیده پر بریزد
        فتد زانسان که هرگز برنخیزد
        هزاران داستان حمد و ثنا از زبان مرغان بهارستان عشق و وفا که از منابر اغصان فضل و احسان به حسن اصوات و طیب الحان علی الدوام خوانند و به مسامع حاضران مجامع قدس و ناظران مناظر انس علی مرالشهور و الاعوام رسانند.
        صانعی را که گلستان سپهر
        باشد از گلشن حسنش ورقی
        یا بود بهر ثنا خوانانش
        پر نثار در و گوهر طبقی
        جلت عظمة جلاله و علت کلمة کماله و هزار درود و تحیت و سرود از گلوی عندلیبان بستانسرای فضل وجود که مطربان بزم شهود و مغنیان عشرتخانه وجد و وجودند.
        هر گل روضه ابلاغ که هست
        گل این باغ ز رویش ورقی
        نیست زاوراق چمن مرغان را
        بجز اوصاف جمالش سبقی
        و علی صحبه و آله المقتبسین من مشکاة علومه و احواله امابعد

        بله اما بعد اثر حضرتعالی بنظر میرسد تک مصرع باشد نمیدانم چرا در قالب وزن نیمایی نهادید البته حقیر با قواعد وزن نیمایی چندان آشنا نیستم و جناب آزادبخت اطال الله عمره الشریف ممحض در نیمایی هستند البته اثر بوی بحر طویل میداد ولکن آن قافیه مند است بنابرین تک مصرع شاید باشد بدین نحو
        هزاران قرن ناکافیست تا ینبوع عالم را صدف از شبنم فانی چو من در بهامندی به بار آرد به الماسی عشق
        که وزنش میشود مفاعیلن(10) مفاعیل
        البته میتوان به این نحو هم نوشت تا تک مصرع نباشدبله سطربندی در قالبهای نو بسیار مهم است
        هزاران قرن ناکافیست تا ینبوع عالم را
        صدف از شبنم فانی چو من در بهامندی
        به بار آرد به الماسی عشق

        کلامی را از استاد خالقی بیاورم
        برای این‌که شعرهای نیمایی شبیه «بحر طویل» نشوند، درست آن است که اشعاری که رکن‌هایشان تکراری است، شعرهایی که دارای رکن‌هایی نظیر مفاعیلن یا فعولن یا مستفعلن... هستند، در هر سطر، یک «حرف» بیشتر از وزن در پایان هر سطر داشته باشند، تا این «حرف» سبب مکثی در هر سطر شود و و سطرها پشت‌سرهم و بحر طویل‌وار خوانده نشوند.
        می‌دانید که این‌گونه حرف‌ها اگر در پایان هر مصراع از اشعار کلاسیک نیز بیایند، بلامانع بود، و این امر از جمله اختیارات شاعری محسوب می‌شود؛ امری که در شعر نیمایی نیز چنین است؛ مثلا در بیتی از حافظ که می‌گوید:
        «سحر بلبل حکایت با صبا کرد»، حرف «دِ» در آخر مصراع اضافه بر وزن است، اما این کارکرد، جزیی از اختیارات شاعری است. در شعرهای نیمایی نیز چنین است. زیرا وقتی گفته می‌شود:
        «عود بسوزید/ شمع بیارید»، «د»های پایان هر سطر اضافه بر وزن است، اما وزن درست رعایت شده، چرا که شاعر از اختیاراتش استفاده کرده است.
        اما در شعر نیمایی اگر شاعری بخواهد یک سطر را با «فاعِلاتُن» تمام کند و سطری را با «فاعِلات»، نادرست نیست؛ حتی می‌تواند سطری را با «فاعِل» یا با «فا» تمام کند. لیکن باید در این نوع کارکرد، نظم و موسیقی کلام به‌درستی پیاده شود؛ یعنی شاعر باید بَلَدِ این کار باشد و احساسش توانایی آن را داشته باشد که نظم درونی و بیرونی اثر را از طریق این تنوعی که در پایان سطرها ایجاد می‌کند، رعایت کند. وگرنه بهتر است همان روش عادی و معمولی و ساده بی‌دردسر را دنبال کند که به پایان‌بردنِ سطرها با «فاعِلاتُن» یا با «فاعِلات»، یا با «فاعِل» و یا با «فا».

        اما به خود اثر بپردازیم
        ابتدا معنای ینبوع را از کتاب شریف دهخدا بیاورم
        ینبوع. [ یَم ْ ] ( ع اِ ) چشمه. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن جرجانی ص 108 ). چشمه بزرگ. ( دهار )
        تو ز صد ینبوع شربت می کشی
        هرچه زان صد کم شود کاهد خوشی.
        مولوی.
        نک منم ینبوع آن آب حیات
        تا رهانم عاشقان را از ممات.
        مولوی.
        گر توینبوع الهی بوده ای
        این چنین آب سیر نگشوده ای.
        مولوی.
        || جوی خرد بسیارآب. ج ، ینابیع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بچه دراج. ( دهار ).

        در حدیث هم داریم
        «مَن أخلَصَ لِلّهِ أربَعينَ صَباحا ظَهَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ/ هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص كند چشمه هاى حكمت از قلب وى بر زبانش جارى مى شود».
        عجیب شاهد درهم آمیختگی زبان های شیرین فارسی و عربی هستیم مقدمه مرحوم جامی هم گواه این مطلب است
        کتابهایی هم داریم با عنوان ینابیع چون
        یَنابیعُ المَوَدّة لِذَوی القُرْبی اثر سلیمان بن ابراهیم قُنْدوزی بلخی
        و ینابیع الحکمه اثر عباس اسماعیلی یزدی

        اما ملاحظات حقیر
        1- اعرابها و علائم سجاوندی را حذف کردم چون معتقدم ساحت شعر بالاتر از این حرفهاست و مخاطب باید خود سطح روخوانی خویش را بالا ببرد بعد وارد شعر خوانی شود البته جناب داریوش آشوری نظراتی در مقوله زبان و نحوه ی نگارش دارند که آنهم جای تاملست رجوع شود به بازاندیشی زبان فارسی و سایر آثار ایشان
        2- ضرورت وزن بسیار نظم طبیعی کلام را به هم ریخته است شبنم فانی ای چو من یا شبنم فانی، چو من؟ و قس علی هذا
        3-نمی دانم در بی بها داریم شاید حشو ملیح باشد

        اما در زمینه عشق درتاریخ ادبیات فراوان سخن گفته شده است
        نمونه ای بیاورم از لمعات مرحوم عراقی قدس سره
        اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است و عشق در مقر عزّ خود از تعیّن منزه است
        سلطان عشق خواست که خیمه به صحرا زند درِ خزاین بگشاد گنج بر عالم پاشید
        محبوب هفتادهزار حجاب نور و ظلمت بهر آن بر روی فرو گذاشت تا محب خوی فراکند و او را پس پرده بیند تا چون دیده آشنا شود و عشق سلسلهٔ شوق بجنباند به مدد عشق و قوَت معشوق پرده‌ها یکان یکان فرو گشاید. پرتو سبحات جلال غیریت وهم را بسوزد و او به جای او بنشیند و همگی عاشق شود چنانکه:
        هرچه گیرد از او بدو گیرد
        هرچه بخشد ازو بدو بخشد

        حسن ختام را قصیده ای ازمرحوم سنایی رضوان الله تعالی علیه که فرمودند
        سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
        لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
        ماهها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک
        شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن

        برگ بی‌برگی نداری لاف درویشی مزن
        رخ چو عیاران نداری جان چو نامردان مکن

        یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر
        یا چو مردان اندر آی و گوی در میدان فگن

        هر چه بینی جز هوا آن دین بود بر جان نشان
        هر چه یابی جز خدا آن بت بود در هم شکن

        چون دل و جان زیر پایت نطع شد پایی بکوب
        چون دو کون اندر دو دستت جمع شد دستی بزن

        سر بر آر از گلشن تحقیق تا در کوی دین
        کشتگان زنده بینی انجمن در انجمن

        در یکی صف کشتگان بینی به تیغی چون حسین
        در دگر صف خستگان بینی به زهری چون حسن

        درد دین خود بوالعجب دردیست کاندر وی چو شمع
        چون شوی بیمار بهتر گردی از گردن زدن

        اندرین میدان که خود را می دراندازد جهود
        وندرین مجلس که تن را می‌بسوزد برهمن

        اینت بی همت شگرفی کو برون ناید ز جان
        و آنت بی دولت سواری کو برون ناید ز تن

        هر خسی از رنگ گفتاری بدین ره کی رسد
        درد باید عمر سوز و مرد باید گام زن

        سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
        لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

        ماهها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک
        شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن

        روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش
        زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن

        عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع
        عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن

        قرنها باید که تا از پشت آدم نطفه‌ای
        بوالوفای کرد گردد یا شود ویس قرن

        چنگ در فتراک صاحبدولتی زن تا مگر
        برتر آیی زین سرشت گوهر و صرف ز من

        روی بنمایند شاهان شریعت مر ترا
        چون عروسان طبیعت رخت بندند از بدن

        تا تو در بند هوایی از زر و زن چاره نیست
        عاشقی شو تا هم از زر فارغ آیی هم ز زن

        نفس تو جویای کفرست و خردجویای دین
        گر بقا خواهی بدین آی ار فنا خواهی به تن

        جان‌فشان و پای کوب و راد زی و فرد باش
        تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن

        کز پی مردانگی پاینده ذات آمد چنار
        وز پی تر دامنی اندک حیات آمد سمن

        راه رو تا دیو بینی با فرشته در مصاف
        ز امتحان نفس حسی چند باشی ممتحن

        چون برون رفت از تو حرص آن گه در آمد در تو دین
        چون در آمد در تو دین آن گه برون شد اهرمن

        گر نمی‌خواهی که پرها رویدت زین دامگاه
        همچو کرم پیله جز گرد نهاد خود متن

        بار معنی بند ازینجا زان که در صحرای حشر
        سخت کاسد بود خواهد تیز بازار سخن

        باش تا طومار دعویها فرو شوید خرد
        باش تا دیوان معنیها بخواند ذوالمنن

        باش تا از پیش دلها پرده بردارد خدای
        تا جهانی بوالحسن بینی به معنی بوالحزن

        ای جمال حال مردان بی‌اثر باشد مکان
        وز شعاع شمع تابان بی‌خبر باشد لگن

        بارنامهٔ ما و من در عالم حس‌ست و بس
        چون ازین عالم برون رفتی نه ما بینی نه من

        از برون پرده بینی یک جهان پر شاه و بت
        چون درون پرده رفتی این رهی گشت آن شمن

        پوشش از دین ساز تا باقی بمانی بهر آنک
        گر برین پوشش نمیری هم تو ریزی هم کفن

        این جهان و آن جهانت را به یک دم در کشد
        چون نهنگ درد دین ناگاه بگشاید دهن

        بادو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
        یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن

        سوی آن حضرت نپوید هیچ دل با آرزو
        با چینن گلرخ نخسبد هیچ کس با پیرهن

        پردهٔ پرهیز و شرم از روی ایمان بر مدار
        تا به زخم چشم نااهلان نگردی مفتتن

        گرد قرآن گرد زیرا هر که در قرآن گریخت
        آن جهان رست از عقوبت این جهان جست از فتن

        چون همی دانی که قرآن را رسن خواندست حق
        پس تو در چاه طبیعت چند باشی با وسن

        چرخ گردان این رسن را می‌رساند تا به چاه
        گر همی صحرات باید چنگ در زن در رسن

        گرد سم اسب سلطان شریعت سرمه کن
        تا شود نور الاهی با دو چشمت مقترن

        گر عروس شرع را از رخ براندازی نقاب
        بی خطا گردد خطا و بی‌خطر گردد ختن

        سنی دین‌دار شو تا زنده مانی زان که هست
        هر چه جز دین مردگی و هر چه جز سنت حزن

        مژه در چشم سنایی چون سنانی باد تیز
        گر سنایی زندگی خواهد زمانی بی‌سنن

        با سخنهای سنایی خاصه در زهد و مثل
        فخر دارد خاک بلخ امروز بر بحر عدن
        کریم جعفری (طبیب بی دردی)
        کریم جعفری (طبیب بی دردی)
        شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ ۱۵:۰۳
        سلام و عرض ادب به محضر
        استاد گرانقدر جناب سیاوش آزاد
        استاد عزیز بی نهایت سپاسگزارم از اینکه این شعر رو قابل دونستید و چنین نقد زیبا و کاملی رو ارائه فرمودید...

        ضمن اینکه از این نقد استادانه لذت بردم بعنوان شاگرد کوچک شما به چند نکته اشاره میکنم:

        نکته اول:

        در مورد قالب شعر بنده با شما موافقم بیشتر تک مصراع هست تا نیمایی منتهی بخاطر اینکه چنین گزینه ای در این سایت نبود ، از طرفی چون بحر طویل هم نبود به نا چار شعر رو بعنوان نیمایی
        ارائه کردم

        نکته دوم:

        در مورد جمله ی "از شبنم فانی چو من" دو جوربرداشت میشه کرد:

        از یک شبنم فانی همچون من

        یا

        از شبنم فانی ای چون من

        که به گمانم هر دو صحیح به نظر میرسه


        نکته سوم :

        در مورد حذف اعراب گذاری هم
        شما صحیح میفرمایید به شرطی که شعر متعلق به یک شاعر معروف همچون شما باشه چرا که بنده اعراب گذاری کردم که اگر خواننده دچار ضعف شعر خوانی هست به حساب اشکال فنی شعر گذاشته نشه
        در کل ضمن قدر دانی از نقد استادانه و فنی شما
        بسیار لذت بردم از اشعاری که ارائه فرمودید از جمله قصیده زیبای سنایی
        ممنون از لطف شما خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ ۱۹:۱۴
        سلام استاد نیستم و گمنامم خواهش میکنم خواستم قدردانی بکنم از تمام زحماتی که در راه ادبیات کشیدید پنجره ای سبز بسیار ناقابل را پیشکش نگاهتان نمودم زنده باشید
        کریم جعفری (طبیب بی دردی)
        کریم جعفری (طبیب بی دردی)
        شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ ۲۲:۴۴
        قلمتان سبز و وجودتان سرشار از عشق... خندانک خندانک خندانک
        فاطمه بهرامی
        پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۹:۲۸
        درود بر شما
        کریم جعفری (طبیب بی دردی)
        کریم جعفری (طبیب بی دردی)
        شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ ۱۵:۰۴
        سلام درود
        سپاسگزارم خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        جمعه ۲۸ آبان ۱۴۰۰ ۲۲:۱۰
        در وجود ما هزاران گرگ و خوک

        صالح ناصالح و خوب خشوک

        حکم آن خورست کآن. عالی ترست

        چون که زر پیش از مس آند آن زرست

        ساعتی گرگی در آید در بشر

        ساعتی یوسف رخی. هم چون. قمر

        دل ترا در کوی اهل دل کشد

        تن تو را در حبس آب گل کشد

        هین غذای دل بده از هم دلی

        رو بجوی اقبال را از مقبلی

        آب گل خواهد در دریا رود

        گل گرفت پای آب را می کشد

        گر رهاند پای خود را از دست گل

        گل بماند خشک و او شد مستقل

        آب ما محبوس گل مندست هین

        بحر رحمت جذب کن مارا از طین

        سلام این شعر زیبا از حضرت مولا نا

        بس می گوید شیرین از حال ما

        کی شود ما از گل برمانیم جان

        سوی در یا رقس کنان چون موجها

        ما چه محبوس مانده ایم در نفس خیش
        بحر رحمت جذب کن مارا از طین

        کاش یر آن شتابیم تا نگردد در ما درشت

        چو در وجود ما می گردد تا به کشت
        و از فریدون مشیری

        هر که گرش را بیندازد به خاک

        رقته رفته می شود انسان پاک
        کریم جعفری (طبیب بی دردی)
        کریم جعفری (طبیب بی دردی)
        شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ ۱۵:۰۵
        سپاسگزارم بانو خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5