پنجشنبه ۱ آذر
|
آخرین اشعار ناب آزاده پورصدامی
|
و امّا... «احوالم»!
می دردد هنوز
تازیانه یِ کِش بر گردنم
از نقابی که قاپیدی
دزد کدام گردنه بودی؟
با تو ام آیینه ی گویایِ خاموشم
نظاره گرِ حوله ام بر سَر و احْوَلی ام در سَر
حولِ تو می گردد
این ناپهلوانِ افتاده در زور خانه
سپرده است
از اویِ هیچ نمانده اش
تنی بپیچند در کفنی ارغوانی
همرنگ رد پایِ انگشتان زیر چشم آرزو.
چه خوب خواندی کتابِ نامطبوعش را
و دانستی...
کز تبار حاتم است
ولی بخیل در بخششِ خود
اقتدا می کند به ابن عربی
اما دینش همه ترس
بایزید را می ستاید
پوستش را بیشتر
و چسبیده است به آن
مثل تردید به جان.
هُل داده است بلالش را
از فرازِ کعبه
و منتظر است بیاید
طیراً ابابیلی به سنگسارش
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و شورانگیز بود