« نعمت حق »
آفرين بـر شيعيان ، صد آفرين بـر آن علي(ع)
رهبـرس بر مسلمين ، فرمانده در فرماندگي
تابش خورشيد روشن ، تا كه از حق ديده شد
از هماندم آن علي(ع)، حق را نمودس بندگي
تا ابد مي گويم از آن درس علم و معرفت
چونكه او با معرفت، از حق نمودس بندگي
من همين شعري كه گفتم:بر علي(ع) من قائلم
كافرم گـر معتقد نَـبْوم1، بـر اين گويندگي
من در ايام جواني ، بَـد به كس نـاكرده ام
تا به پيري ام نـباشد ، خجلت شرمندگي
گر به علم و معرفت، من پي نبردم بر علي(ع)
در طريق معرفت ، بـر من حرامـس زندگي
گر مُحبِ دين و مذهب نيستي ، آماده باش
قهر حق را ، با همان قهاري و غُرندگي2
قهر حق كوبنده است،بنگر خود و نيروي خود
هيچ باشد طاقتـت ، در زير آن كوبندگي
جان من ،در راه دين و مذهبت كاهل3 مباش
تا كه باشد رونق كار تو در بهبودگي
پاسدار دين بشو، جانا چو موسي(ع) مي شوي
تا در آخر نـايدت ، مانند فرعون زندگي
كار دانايي حق را ، كي توان تنظيم كرد
آدم بي دانش و بيـچاره در درماندگي
هر كه دستورات دين، فهميد و رفتارش نكرد
آن مكافاتـش بُوَد ، از درگه حق راندگي
هر كه بر راه ديانت ، معتقد شد مي توان
راه دين خود بـجويد ، در ره سازندگي
هركه با دقت وضو بگرفت و خود طاهر نمود
رشته ي ايمان او را نيستـش فرسودگي
اي خوشا آن اهل ايمان،كز خدا ترسيده اند
در قيامت نيستند ، در وهله ي4 ترسيدگي
ملت ايران ، مگر از دين حق بر گشته اند
سر بـرهنه كودكان، بار آورند از كودكي
كودكان را چون حسين وچون حسن بار آوريد
نقطه ي توحيدن آنها ، دين دهند پايندگي
شاعران در بُعد حقند،صحبت از حق مي كنند
صحبتي را در رديف آرند و در ارزندگي5
قابض ارواح6 عالم را ، ترحّم بايدش
ورنه سختـس بر بشرها، وهله ي جان كندگي
شاعران گر از خوراك وخواب خود كمتر كنند
اي حسن ، اين نعمت حق آورد سر زندگي
٭٭٭
1- نباشم 2- خشم آلود 3- تنبل– تن پرور 4- نوبت- ترس 5- داراي ارزش 6- عزرائيل
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
سپاس از اشتراک سخنهای ناب
روان استاد دهنوی شاد