پنجشنبه ۲۲ آذر
|
دفاتر شعر محمدعلی افضلی(خاکستر)
آخرین اشعار ناب محمدعلی افضلی(خاکستر)
|
هدف از سرودن این شعر حمایت از مجرم نیست...
بلکه یادآوری و رعایت اصول و قوانینی است که از تجمع افراد سالمند و خانواده مجرم و خصوصا کودکان و نوجوانان در محل اجرای حکم در ملا عام ممانعت شود...
تا مبادا بر روی آنها اثرات مخربی داشته باشد...
مجازات مجرمین به هر صورت طبق قوانین و کتاب خداوند...برای حفظ امنیت بوده و در مقام تحسین است...
☆شهر خلوت شده بود☆
خبر آمد که محکوم است یک مجرم...
و فردا بر سر میدانِ آبادی...
به جرمی می سپارد جان...
به چشم هر که مشتاق است...
گنه کاریست بیمقدار...
و فردا میشود اعدام...
زن و پیر و جوان...
کودک...
بیایید جملگی زیرا....
به میدان می شود این حکمِ مرگ اجرا...
که شاید عبرتی باشد..
برای هر بزهکاری...و بیماری...گنهکاری!!!!
مهیج بود گفتارش...
شعف در چهره ی مردم نمایان بود...
همه با شوق میگفتند:
فلان ساعت...
فلان میدان...
فلانی میشود اعدام...
و هرکس بی درنگ فحشی به سوی او روان میکرد...
فلان بر مادرش...بر جد وآبادش...
که مجرم پست و زالو بود..
و فردا کاسبی تعطیل....
تمام شهر خالی بود....
و شایدخلوت از فهم و محبت بود...
چه حالی دارد آن مادر؟
که قربانگاهِ فرزندش...
طناب و چوبه دار است...
چه زجری میکشد آن دم...
در آن غوغا نبودم من...
جنون میگیردش؟ یا می سپارد جان؟
هر آنکس میستاند جان...
گمانم سنگِ بیجان است...
یا مامور و معذور است....
و یک روز بعد از آن اعدام...
به هر جایی سخن از مرگ و مردن بود..
شنیدم لحظه یِ اعدام...
صدای دست و شادی بود....
عزیزش کنده صورت را ....
و ناگه رفته است از هوش...
به نزدش پاره ی جانش...
دو دست و چشمِ او بسته...
به چوبِ دار می لرزید...
و مادر کشته شد یک لحظه؛صدها بار...
درونِ جمعیت شور و شعف پیدا...
صدای شیون از آن مادرِ مظلوم ...
نگاه ننگ و نفرت از تماشاچی..
به حال زارِ آن مادر نمایان بود...
دلم خاکستر است اینک...
و از احساس میگویم...
که آنکس ناجی جان است...
وجودش قصرِ عرفان است...
خداوندی که ستار است...
بهشتی در درونِ عارفان دارد....
نوید صبحِ آگاهی .....
به شهد پاکِ افکاری نمایان بود؛
و تا فردای فرداها نمایان است...
ندا می آمد این ناجی....
به چشم عاشقان پیوسته سلطان بود؛
و عشق پیوسته سلطان است....
و آن کودک که پرپر میشود امروز...
نگین تاجِ فرداهاست...
هوای قلب او امروز...
هوای عشق و ایثار است..
از آن کابوسِ وحشتناک...
کسی چیزی نمیداند...
ولی در قلبِ آن مادر...
به احساساتِ هر کودک...
و یا در ذهنِ خاکستر....
چه ناهنجار میماند!!!!
خاکستر..نوزدهم مهرماه هزار و چهارصد
|
|
نقدها و نظرات
|
درود بر وجود نازنین شما شاد باشید استاد تشکر | |
|
درود بر شما سالار و هنرمند... شاد باشید | |
|
درود بر شما آقا علیرضا مرادی بزرگوار ممنونم از لطفتون شاد باشی عزیزم | |
|
درود بر شما جناب استاد عسکری عزیز و بزرگوار ممنونم از شما شاد باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بجا و زیبا بود