سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 17 خرداد 1404
    11 ذو الحجة 1446
      Saturday 7 Jun 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        شعر، پویشی جاودانه در جستجوی حقیقت است. فرانتس كافكا

        شنبه ۱۷ خرداد

        کوزه ای زد طعنه بر آن نابِ مِی

        شعری از

        احمدرضا زارعی

        از دفتر نشیند به دل نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱ ۲۰:۲۲ شماره ثبت ۱۰۳۳۷
          بازدید : ۷۶۹   |    نظرات : ۳۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر احمدرضا زارعی

        کوزه ای زد طعنه بر آن نابِ مِی
        کین تو آبی و مرا آتش به پِی
        هم به نرمی نرم گردید از ازل
        پَس به سختی سخت شد آن خاکِ تَل
        دستِ دادار آمد و شکلی پدید
        بر من آمد زان لطایف هم امید
        شکلِ آن چشمانِ شیرین بر تنم
        این منم زیبای عالم، این منم
        گِل ز خاکم شد پدیدار از دَرَش
        آبِ رحمت خورد بر خاکم بَرَش
        بین که اندر کوره معنا ساختند
        گِل به لَختی، بر تنم، تَش، تاختند
        سخت گردیدم که ماوایِ تو ام
        کیست چون من؟ گو که همپایِ تو ام
        مِی نگاهی بر سیاهِ روش کرد
        وان طلایِ لعلش اندر جوش کرد
        گفت تا ای خیره سر، بند آن دهان
        نیست چون تو جایَش اندر خان، بمان
        کان سیاهی را تو زان خاکستر است
        جوهَرِ ما را ببین کز آن سر است
        آتش ار بر روی تو بر تاختند
        آتش اندر خونِ من انداختند
        گر تو بر شکلی ز دستش گشته ای
        از برایم هر دلی شد خانه ای
        شکلِ جان سوزِ غم و اندوه، من
        شکلِ خونبارِ دل و عاشق شدن
        شکلِ دلداری که در چرخش بود
        هم به جامم، جام در گردش بود
        گر تو بینایی به معنایی ببین
        کیست چون من آن تو را همراهِ دین؟
        کوزه بی مِی هست آیا معنی اش؟!
        نیست گردد خمره گر شد خالی اش!
        باز کن چشمان و حق را می شناس
        دور شو زان کبر و زجرِ ناشناس!

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1