دل غمـدیـده را صـرفـاً کـنـی شـادانـه ؛ انـسـانـی
نـگیـری خـردهٔ بـیجـا بـه یـک بیـگانـه ؛ انـسـانـی
ارادت پــیـشـه بـا عــزم و اراده بــازگــردانــدی :
امــیــد نـاامـیـدی را امــیــدوارانــه ؛؛ انــسـانـی
نـیـازمـنـد و نـیـازش را مـصـمّـم بـرطـرف کـردی
شـدی همـدرد دردمنـد و جـوانمـردانـه ؛ انـسانـی
تـو مـظنونـی به یک بـاور کز آن چیزی نمیـدانـی
نـداری بـر هـمیـن ایـمـانِ کـورکـورانـه ؛ انـسانـی
اگـر پـامـال نـکـردی تـو بُــنِ حــقّ و حـقـوقـی را
رسـانـدی دسـت یـاری بـی ریـاکارانـه ؛ انـسـانـی
چـه اسـتـادانـه بـخشیـدی خـرد بـر لـودگان لـوچ
تو هـم عامـه پـسنـدی هـم خـردمنـدانـه انـسانـی
گرفـت آتـش سـرِ سـیخـی مشـو سیـخ سـرِ آتـش
جلـوگـیری کـنی از جـنگ پـر خصـمانه ؛ انـسانـی
بـسـی سـخـت و بــسـا دشـوارِ قـانـون فـداکـاری
به نـیکان سـر سپـردی تـو فـداکارانـه ؛ انـسـانـی
هنـر نیست خانهای ویران کنی آجر به آجر پس :
ز ویرانـه بسازی خشت به خشتـی خانـه انـسانی
بُلف زن بیشـمارست و دروغ بیحد و انـدازسـت
حذر جویی اگـر از ایـن دو محـتاطانـه ؛ انـسانی
نزن با چوب دری را چون زند درب تو را با سنگ
به گرد شمع خـویشانت شـدی پـروانـه ؛ انـسانـی
و امّا مقـطع و جان کلام وجـدان رسید و گفت :
تـفحّص کردمت یـزدان و خوشبـختانـه ؛ انسانی
نیکسرشت
یزدان_ماماهانی
سـرایـش۱۱_۶_۱۴۰۰
_🎼🎸گیـــتار بـیتــــار🎸🎼_
بیکران زیباست