سه شنبه ۱۸ دی
|
دفاتر شعر محمدعلی افضلی(خاکستر)
آخرین اشعار ناب محمدعلی افضلی(خاکستر)
|
جهان بر خویش می لرزد....
و شیطان میکُند افسونگری هرشب...
در اینجا آتش و پروانه گمنام است...
و در اعماق گورستان ،،،
سکوتی در غمِ بودن پریشان است...
به دور از چشمِ خیسِ مادری حیران...
هوس با عقده مانوس است...
و دختر بچه ای مقتول؛
که از او قطره هایی خون به روی شهوتِ تاریک خشکیده...
و خون آشام مینوشد .....
چنین خونی که از معصوم میریزد.....
جهان در حصرِ یک بیماریِ بیرحم؛دلگیر است......
نسیمی با دعای خوبِ خود بهبودی عالم طلب دارد...
و اما کاسبی؛
در مرگ ناهنگامه این مردگان آواز میخواند...
شبی هم خاله ام میگفت...
که مردی آنچنان شوق خدا دارد؛
که با ذکر خداوند میرود از هوش...
همه در صدق اعمالش پریشان حال...
همه با چشم خیس دنبال او بودند...
ولی هرگز کسی از کودکِ عریان نشد غمگین...
همان کودک که از بی خانمانی رفته است از هوش...
همان طفلی که از فقدان نانی داغدار است...
کسی از ذکر گلدانها نشد هرگز پریشان حال....
هوا سرد است....
و گورستان همیشه ساکت و نمناک...
و اینک مرده هایی در کفن آهسته میپوسند...
گمانم عاشقِ دیوانه ای آورده اند امشب...
که از این مرگ مسرور است...
درون قبرِ خود آواز میخواند...
و ناگه میزند فریاد....
چرا دور آمدم؟ای وای....
درونم از سوالِ بی جواب لبریز ابهامات...
و گاه از خویش میپرسم؟
چرا هر چانه گیری چانه ها را نیمه میگیرد؟
چرا نانوا پریشان است؟
سلامش میکنم اما جوابم را نمیداند..
و شاید فخر میداند...
سلامِ بی جوابم را....
چرا پیوسته بیمار است؟
ندارد رنگ در رخسار....
تنش داغ است و دستش سرد...
غبار مردگان بر چهره ها پیداست....
خیابان مملو ازصف های طولانیست...
و بوی نانِ سرما خورده در افکار می پیچد...
هوای صحبتِ بی نوبتان گرم است...
عجولان جز تقدم را نمی خواهند...
و من خاکسترِ خود را برای باد میخواهم...
نه من آب و نه او نانی....
تمام است نان امروزم...
کسی هم آخرِ صف سرد و آشفته...
صدایش سخت می لرزد...
و هر دم میزند فریاد:
تمام روز را ایستاده ام در صف...
من امشب نانِ خود را نقد میخواهم....
کسی چیزی نمی گوید...
و دعوایی!
چه دعوایی؟
و شاطر غرق در خون است..
شبی بی برق و تاریک است...
و شاطر زخمِ سر دارد...
خمیر ناپخته میماند....
و آه کودکی معصوم و درمانده...
که هر دم میگزد لب را...
و میگوید به زیر لب...
من آن خاکستری هستم...
که شاید در ورای باد بی رنگ است...
و یا در قلب دریاها پریشان حال...
چرا دور آمدم؟ای وای....
|
نقدها و نظرات
|
درود بر شما استاد عزیز و گرامی... تشکر.... برقرار باشید ..... | |
|
درود بر شما عزیز و بزرگوار.... تشکر بابت نظر شما | |
|
درود بر شما استاد عزیز... تشکر بابت بذل محبتتون لطفا راجع به دوگانگی بیشتر توضیح بدهید تا در آینده بتوانم از نظرات عالی جنابعالی استفاده کنم شاد باشید... | |
|
بنده کمتر از آنم که حتی لیاقت شاگردی اساتید سایت رو داشته باشم یک دوگانگی مفهومی احساس کردم و گاه فاصله ای منظوری بین شعرتان یک احساس ،یک مفهوم لای شعرت گم و یا خورده شده | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید