سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 18 دی 1403
    8 رجب 1446
      Tuesday 7 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        سه شنبه ۱۸ دی

        و من خاکستر خود را برای باد میخواهم

        شعری از

        محمدعلی افضلی(خاکستر)

        از دفتر " زندانیِ سه نگاه " نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۹ مرداد ۱۴۰۰ ۲۱:۱۳ شماره ثبت ۱۰۲۱۲۱
          بازدید : ۳۵۲   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمدعلی افضلی(خاکستر)

         جهان بر خویش می لرزد....
        و شیطان میکُند افسونگری هرشب...
        در اینجا آتش و پروانه گمنام است...
        و در اعماق گورستان ،،،
        سکوتی در غمِ بودن پریشان است...
        به دور از چشمِ خیسِ مادری حیران...
        هوس با عقده  مانوس است...
        و دختر بچه ای مقتول؛
         که از او قطره هایی خون به روی شهوتِ  تاریک خشکیده...
        و خون آشام مینوشد .....
        چنین خونی که از معصوم میریزد.....
        جهان در حصرِ یک بیماریِ بیرحم؛دلگیر است......
        نسیمی با دعای خوبِ خود بهبودی عالم طلب دارد...
        و اما کاسبی؛
        در مرگ ناهنگامه این مردگان  آواز میخواند...
        شبی هم خاله ام میگفت...
        که مردی آنچنان شوق خدا دارد؛
         که با ذکر خداوند میرود از هوش...
        همه در صدق اعمالش پریشان حال...
        همه با چشم خیس دنبال او بودند...
        ولی هرگز کسی از کودکِ عریان نشد غمگین...
        همان کودک که از بی خانمانی رفته است از هوش...
        همان طفلی که از فقدان نانی داغدار است...
        کسی از ذکر گلدانها نشد هرگز پریشان حال....
        هوا سرد است.... 
        و گورستان همیشه ساکت و نمناک...
        و اینک مرده هایی در کفن آهسته میپوسند...
         گمانم عاشقِ دیوانه ای آورده اند امشب...
        که از این مرگ مسرور است...
         درون قبرِ خود آواز می‌خواند...
        و ناگه میزند فریاد....
        چرا دور آمدم؟ای وای....
        درونم از سوالِ بی جواب لبریز ابهامات...
        و گاه از خویش میپرسم؟
        چرا هر چانه گیری چانه ها را نیمه میگیرد؟
        چرا نانوا پریشان است؟
        سلامش میکنم اما جوابم را نمیداند..
         و شاید فخر میداند...
        سلامِ بی جوابم را....
         چرا پیوسته بیمار است؟
        ندارد رنگ در رخسار....
        تنش داغ است و دستش سرد...
        غبار مردگان بر چهره ها پیداست....
        خیابان مملو ازصف های طولانیست...
        و بوی نانِ سرما خورده در افکار می پیچد...
        هوای صحبتِ بی نوبتان گرم است...
        عجولان جز تقدم را نمی خواهند...
        و من خاکسترِ خود را برای باد میخواهم...
        نه من آب و نه او نانی....
        تمام است نان امروزم...
        کسی هم آخرِ صف سرد و آشفته...
         صدایش سخت می لرزد...
        و هر دم میزند فریاد:
        تمام روز را ایستاده ام در صف...
        من امشب نانِ خود را نقد میخواهم....
        کسی چیزی نمی گوید...
        و دعوایی!
        چه دعوایی؟
        و شاطر غرق در خون است..
        شبی بی برق و تاریک است...
        و شاطر  زخمِ سر دارد...
        خمیر  ناپخته میماند....
        و آه کودکی معصوم و درمانده...
         که هر دم میگزد لب را...
        و میگوید به زیر لب...
        من آن خاکستری هستم...
        که شاید در ورای باد بی رنگ است...
        و یا در قلب دریاها پریشان حال...
        چرا دور آمدم؟ای وای....
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ ۱۸:۴۲
        درود بزرگوار
        به شعر ناب خوش آمدید
        موفق باشید خندانک
        محمدعلی افضلی(خاکستر)
        محمدعلی افضلی(خاکستر)
        شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ ۲۲:۰۸
        درود بر شما استاد عزیز و گرامی...
        تشکر....
        برقرار باشید ..... خندانک
        ارسال پاسخ
        سارا (س.سکوت)
        شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ ۰۸:۴۳
        درود بر شما
        موفق باشید
        مانا قلمتان خندانک
        خندانک خندانک
        محمدعلی افضلی(خاکستر)
        محمدعلی افضلی(خاکستر)
        شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۲۷
        درود بر شما عزیز و بزرگوار....
        تشکر بابت نظر شما خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        خدیجه وفایی راد ( غریبه)
        شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ ۰۸:۵۳
        درود بر شما خندانک
        به شعر ناب خوش آمدید خندانک
        بسیار به زیبایی این درد را قلم زده‌اید خندانک
        شاعرانگی تان مستدام خندانک
        محمدعلی افضلی(خاکستر)
        شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۲۹
        درود بر شما عزیز و بزرگوار...
        ممنونم بابت حضور هنرمندانه شما...
        حضور هنرمندانه چون شما مایه فخر بنده هست...
        شادباشید خندانک خندانک خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۵۶
        بداهه ای تقدیم شعر زیبای شما
        شاعر گرامی
        شعر شما
        برای عاشق است،
        روی دریای عشق
        قایق است،
        در دشت صحرای عشق
        شقایق است،
        از یک استاد
        لایق و صادق است
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمدعلی افضلی(خاکستر)
        شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۴۲
        درود بر شما استاد فرهیخته و اهل قلم....
        تشکر بابت بذل محبت شما...
        هرچی که هست نتیجه مصاحبت و شاگردی عزیزی چون شماست...
        شاد باشید خندانک خندانک خندانک
        مسعود آزادبخت
        يکشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۳۹
        سلام و احترام
        ضمن خوش آمد گویی به جمع ادیبان شعرناب
        سروده تان وزن دلنشینی داشت و البته یک دوگانگی نیز وجود داشت ،
        ولی به هرحال زیبا بود و بنده لذت بردم
        خندانک خندانک خندانک
        محمدعلی افضلی(خاکستر)
        محمدعلی افضلی(خاکستر)
        دوشنبه ۱ شهريور ۱۴۰۰ ۲۳:۰۷
        درود بر شما استاد عزیز...
        تشکر بابت بذل محبتتون
        لطفا راجع به دوگانگی بیشتر توضیح بدهید
        تا در آینده بتوانم از نظرات عالی جنابعالی استفاده کنم
        شاد باشید... خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        چهارشنبه ۳ شهريور ۱۴۰۰ ۰۰:۲۵
        بنده کمتر از آنم که حتی لیاقت شاگردی اساتید سایت رو داشته باشم
        یک دوگانگی مفهومی احساس کردم و گاه فاصله ای منظوری بین شعرتان
        یک احساس ،یک مفهوم لای شعرت گم و یا خورده شده
        خندانک خندانک خندانک
        محمدعلی افضلی(خاکستر)
        دوشنبه ۱ شهريور ۱۴۰۰ ۲۳:۰۹
        خندانک خندانک خندانک
        محمدعلی افضلی(خاکستر)
        دوشنبه ۸ شهريور ۱۴۰۰ ۱۵:۰۱
        احسنت برشما....
        و اما هر احساسی قابل بیان نیست....
        فقط رابطه ای قلبی بین دل شکسته و خداوند هست...
        والبته افرادی خاص مثل جنابعالی هم متوجه میشوید...
        که دلیلش لطیف بودن روح شماست...
        شاد باشید عزیزم...
        یاحق
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3