۱ در گذر شب و روز این زمانه
ندانسته گشتم عاشق زنی بدکاره
۲گمانم که بود او پاک و طاهره
ندانستم که باشد هرزه و لجاره
۳ ز خیانتش بشد قلبم تکه و پاره
چه کنم در این ره ندارم چاره
۴ خواستم که آرام جانم باشد
بر این دل صبر و قرارم باشد
۵ خواستم در ره عشق مرا همسفر باشد
دل و جان دهم به او، تا مرا همسر باشد
۶ خواستم دهم به او تمام دل و تنم
عزیزم بود و برایم پاره تنم
۷ در ره عشقش میدادم جان و سرم
گفتمش فقط تو باشی یار و همسرم
۸ گفتمش بیا تا بینمت لحظهای
تا که کم گردد ز دلم غصه ای
۹ نیامد به سویم و رفت با دیگری
عشق من بود و برای دیگری میکرد دلبری
۱۰ خواستم تا خورم همیشه غمش
خواستم مال من باشد عشق و تنش
۱۱ ولی رفت و داد به دیگری جان و تنش
کردگارا تنم میسوزد ز این غصه و عطش
۱۲ یک سال چو پروانه بسوختم در آتش عشقت
به نیش طعن و کنایه بسی کشیدم خفت
۱۳ ندادی ز وجودت اندکی به من لذت
دگر هیچ نخواهم تو را ، روی به درک
(بنده سه سال پیش بعد مرگ پسرم از همسرم جدا شدم.
سال گذشته یک دل نه صد دل عاشق یک زنی به نام فاطمه
شدم، دوبار رفتم خواستگاریش، قرار بود دو ماهه دیگه عقد
کنیم، توی این یک سال بیشتر از هزار و دویست بیت شعر
براش در انجمن شاعران جوان سرودم،
بارها ازش خواستم بیاد تا ببینمش، ولی قبول نمیکرد،
بنده فکر میکردم بخاطر حجب و حیاشه که نمیاد
به خدایی که منو آفرید قسم میخورم، که حاظر بودم به
ازای یک دقیقه دیدن این زن، جانمو بدم و بمیرم
با همه این ماجراها قرار شد دو ماهه دیگه عقد کنیم
که یکی از دوستانم که مردی مومن و قدرتمندیست برام
آمار کارها و کثافتکاریهاشو برام در آورد،
دنیا روی سرم خراب شد، چهار روز نه آب خوردم و نه غذا،
از روز سوم سرم گیج میرفت و چشام همه جا رو سفید میدید
و از هوش رفتم، وقتی به هوش اومدم توی بیمارستان بهم سرم
وصل کرده بودند، یک ماه پیش روانپزشک رفتم تا به حال عادی
برگشتم.چه شبها که تا صبح براش با اشک شعر میسرودم
اونقدر شعر عاشقانه میسرودم که خودم لابهلای ابیاتش غرق
میشدم، حالا دیگه حالم از هر چی عشقه بهم میخوره
برادران و خواهران عزیزم که توی این انجمن با صفا، هستید
این ماجرای عشق من بود، فدای همتون بشم)
خوب بود و برو یکی دیگه پیدا کن