دلخوشی
میدونم هیشکی نمونده توی شبهام
میدونم سرد و سیاهه همه دنیام
میدونم رنگ غروبه ته حرفام
میدونم خسته راهه دل تنهام
میدونم .
اما دلخوشم به فردا....... تا شاید رنگی بگیره
تا شاید بغض نفسهام..... عطر آهنگی بگیره
تا شاید خدای عالم.........که نشسته روی ابرا
رسم آیینه کشو نو ........از دل سنگی بگیره
میدونم قحطیه خوابه توی شبهام
میدونم مکر و فریبه همه دنیام
میدونم یأس وسرابه ته حرفام
میدونم گنگ و غریبه دل تنهام
میدونم .
اما دل خوشم به فردا ......گرچه فردای نباشه
گرچه مرگ روز و شبهام .......رو دلم سردی بپاشه
اما دل بجای فردا ........... قاب خالیشو می زاره
چون میدونه بختک شب ...........نا امیدیم از خداشه .
با سلام امروز دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
بعد از اینکه پدرم رو بردم واکسن زدم ۳۰ روز بعد به علت ایست قلبی فوت کرد ۷ مرداد پدرم رو به خاک سپردم و ان شب سوغات قبرستان چیزی نبود جز کوید ۱۹ که مادر ۸۲ ساله ام را آلوده کرده خلاصه بعد از سه روز از این بیمارستان به اون بیمارستان در بیمارستان البرز بستری شد الان مادرم جلولی چشمام درد میکشه و من فقط زر میزنم که رو حیه بگیره و پنهانی اشک میریزم
۱۸ / ۵/ ۱۴۰۰ بیمارستان البرز
خداوند پدر بزرگوارتون رو قرین رحمت کنه
دعا میکنم مادر عزیزت هر چه زودتر و با سلامت کامل از بیمارستان مرخص بشه.🙏🙏🙏
در خانواده ی من هم چند نفری درگیر بیماری شدند.امیدوارم بالاخره روزی شاهد ریشه کن شدنش باشیم
قوی باشو قوی بمون🌺🙏🌺