وقتی هوای تو بر سرم می زند
دلم برایت تنگ می شود
نفس کشیدن برایم سخت می شود
اما تو رفته ای ...
و چه بیهوده اشکهایم
در هاون ماندنت می کوبند!
آه ...
راه فریب دل بسته است .
بیچاره دلم
همین روزهاست که ویرانه می شود
اما هنوز آرزوهایم
زیر انبوهی خاکسترنفس می کشند
به شوق لحظه ای که
نسیم مهربانی تو بر من بوزد
دلم برایت تنگ می شود
اما تو رفته ای ...
و من چه بیهوده
در خاکستر خاطراتت می دمم !
اما شعله ای نمی وزد و سرد شده ای ...
دلم برایت تنگ می شود
امشب آسمان در دلم
خُلق اش تنگ می شود
پرچم سرخ جنگ بدست می گیرد و
با لشگری از ابر زیر شلاق باران
با من وارد جنگ می شود
چشمهایم
با گریه گره خورده اند
اما چشم انتظار !
به شوق لحظه ای که به دست تو باز شوند و
به وصال روی تو رسند ...
دلم برایت تنگ می شود
دل که جای خود دارد بعد از این
دنیا برایم همچون سلول انفرادی
تنگ و تاریک می شود !
کاش می توانستم چشمی بخواب زنم
و خواب کنم تمام خواب های تلخ را ...
دلم برایت تنگ می شود
نفس کشیدن برایم سخت می شود
در آتش تنهایی ام
خاطراتت دود می شود
اما
باز آرزوی با تو بودن همچون ققنوسی
دوباره در من آغاز می شود
دلم برایت ....
نفس به عشق تو در سینه حبس می شود
راستی راستی
فصل دلتنگی های من آغاز می شود ...