سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 دی 1403
  • سالروز تشكيل نهضت سوادآموزي به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
  • شهادت آيت الله حسين غفاري به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1353 هـ ش
27 جمادى الثانية 1446
    Friday 27 Dec 2024

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۷ دی

      « داستان من »

      شعری از

      مجید ابتدایی(شمع)

      از دفتر یک سودا و هزار سر نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۳ تير ۱۴۰۰ ۱۹:۴۳ شماره ثبت ۱۰۰۹۳۰
        بازدید : ۱۵۷   |    نظرات : ۳

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      آخرین اشعار ناب مجید ابتدایی(شمع)

      تنش را رایگان می داد
       در دستانِ  مستِ بادِ سردِ شب
      دو ساقش را هوسناکانه می بوسید،  رسوایی
       لبِ سردِ شبِ تاریک،  می بوسید لب هایش
       فشار زِبرِ لبهای نمی‌دانم،  نفس را بُرد از یادش
      چرا می‌خواست این سان عشق بازی را؟
      نمی دانم
       نگاهِ شهوت آلودی،  تو گویی هر قدم،  او را طلب می‌کرد
       آری،  ماه هم،  دزدیده بر اندامِ عریانش تماشا کرد
      تنم ارزانیت ماها
       از آن بالا ببین،  آیا
      نمی بینی تو دلدارم؟
      همو کز بویِ  گلبرگم ، هزاران بار می میرد
       تنم ارزانیت ماها
       بهارم را تو پیدا کن
       بگویش ماندم تنها
       گل تنها
      گل تنها، سحر همچون شب پیشین
      زِ دردِ تن،  نمی آسود
       تنش،  دستمالی باد و مَه و شب
       و جان،  در حسرت یک عشق
       محبت بود زندانش
      ز شرم آنگاه،  فرو می‌بست چشمانش
       من امّا، زین صبوری ها
      زدم فریادها،  ای داد
       چرا این سان تنت را رایگان بخشیده ای  با هیچ؟
      چرا در انتظار هیچ بی تابی؟
       چرا از نارفیقان چهره ی  آیینه می خواهی؟
       و گل خندید:
      افسوس از برایت می خورم ای دوست
       که تو هرگز نمی دانی
      ( کِه را،  من چشم در راهم)
      همورا، کَز تنش،  امّید می خواهم
      وفادارم تمنّا از نگاهش را
      اگر بخشیده ام این سان
      تنم را دست بیگانه
       برای آنکه راحت،  آنکه جانم را طمع دارد
       به دور از فتنه ی  شب
       یا ستاره
      یا که ماه و باد
       مرا آغوش بگشاید
       کند از این قفس آزاد
      تو آیا جای من بودی
       برای لمس آزادی
       تو آیا تن نمی دادی؟
      چرا ای گل،  تو می دانی چه سان بودن،  شدن، باید
       نمی دانی
       نمی دانی که من هم،  جان و تن دادم برای دوست 
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      پنجشنبه ۲۴ تير ۱۴۰۰ ۱۵:۴۱
      درود بزرگوار
      بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
      سرشار از احساس خندانک
      قربانعلی فتحی  (تختی)
      پنجشنبه ۲۴ تير ۱۴۰۰ ۱۶:۰۵
      درود برشما
      بسیار عالی
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      طوبی آهنگران
      پنجشنبه ۲۴ تير ۱۴۰۰ ۱۷:۰۴
      سلام بزرگوار شعری بسیار زیبا
      سروده اید
      احسنت بر شما
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1