انتظارشکن
اگر این حال که درونش یکریز
پرسه میزنم ،
حق نیست پس چیست ؟
اگر این دنیا ، که یکریز
در درونش ، پرسه میزنم ،
مثلِ دندانی لق نیست پس چیست ؟
چاره ی دندان لق ،
نخ است و دستگیره ی یک درب مثلِ یک شوریدن
گرچه وقتش برسد ،
روح دگر از جسم ، کنده میشود
آن نقد که به اندازه ی ، این نسیه که بد نیست
باید بگریزم ازهمه شلاقها
هیچ آبروریزی ای ، بهرِ تنِ من
قدرِ یک معصیت و، سپس یک جاریِ حدّ
حس اش بد نیست
شاید تجدیدی و شهریور و انگور،
یار و همدم باشند
اما هیچ چیز، به اندازه ی کارنامه ی اعمالی ردّ
بهرِ آشفتگیِ روحم ، بد نیست
چونکه تکرار، تلف کردنِ عمرست
باید از گذشته ، عبرتها گرفت
تاریخ ، کتاب خوبی ست قطور،
خوبی اش اینست که در دسترس است
هیچ چیز، به قدرِ کارنامه ای ردّ
بهرِیک عبور از پل صراط ، سد نیست
در حیات مان ، کلی درسِ "جَزر"ها را گذراندیم
دراین ماجرا ، انتظارشکن ،
بجز یک امیدی زیبا ، بجز ، یک " مَدّ " ، نیست
همیشه آرام میشوم ، وقتی میبینم به دنیا هیچ چیز،
بی حکمت نیست
بهمن بیدقی 1400/4/1
بسیار زیبا و پر معنی است
آموزنده