ز کودکی شر و شیطان بود این مغزم
هرگاه تقی به توقی میخورد
دگر کار نمی کرد این مغزم
جاهل بودم که دیدم یک آهوی گریزپا
در آنجا بود رفتش دگر این مغزم
حرف دل این بود که رو به سمتش
اما نمیدانم چرا هیچ نگفت این مغزم
دل بگفتا شجاع و دلیر باش
فکرکنم کامل تعطیل شدبود این مغزم
رفتم به سمت درد حال این دل
درآنجابودکه فقط یک کلمه گفت مغزم
گفتا برو اما من دیگر یک علف هرزم
مانده ام بین دو راهی بازهم
به حرف کدام گوش بدهم قلبم یا مغزم
فک کنم عاشق شد باز این قلبم
حرفه کسی هم در کتش نمی رود
انگار خل و چل شده این قلبم
هر گاه که بوی یار به مشام میخورد
120را پر میکند این قلبم
رفتم به سوی ملا تا مشورت بگیرم
نمی دانم ک چرا گفت بروم به سمت قلبم
تصمیم خود را در راهم دگر گرفتم
خواستم بروم به سمت قلبم
که به یک مرتبه آمد وسط مادرم
او هم حرف آن را ادامه داد حرف مغزم
حال دگر مانده ام که چه کنم
به سمت که بروم نمی دانم
به سمت حرف مادرم یا که قلبم
نخواستم دلش را بشکنم خوب مادر است
در آنجا بود که یک ندا آمد
خدا بود بگفتا و به والدین احسانا
خدا هم رفته بود پشت آنها
فقط من مانده بودم و قلبم
خدا و مادر و مغز به یک طرف
ناله هایش به یک طرف ناله های قلبم
کم کم داشت سر عقل میآمد
فک کنم این جدال به پایان رسید بود جدال قلبو مغزم
کنار آمده بود این قلبم خوب مغز است
پیروز میدان شد آخر این مغزم
برای شعر شدن به عروض و قافیه و ... نیاز دارد