جمعه ۲ آذر
عشقِ هیژده سالگی
ارسال شده توسط نوید خوشنام در تاریخ : دوشنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۲:۳۱
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۹۳ | نظرات : ۰
|
|
هیژدهساله بود که از «او» خوشش آمده بود. چند کلاس آنورتر درس میخواند. آنوقتها آنقدیمها مثلِ حالا نبود بشود بروی جلوش را بگیـری اقرار کنی بگویی "عاشـقت شدهام". عشـق را باس ذرهذره میریختی توو خودت شبها باش گریه میکردی و صبحها باش بیـدارمیشدی لایِ نانِ صبحانه، پلوی ناهار، لقمهٔ شـام میگذاشتیـش و میـبردیش سرِ کلاس، مشـقِ عشق میکردی توی صفحاتِ جزوه ها درسهات.
مرد یک روز طاقتش طاق شد. رفت، صداش زد، جلوش را گرفت. دخترک گفت: "بلــه؟" از صداش، از تندیِ ذهنش شوکزده-برقگرفته، تَـنَش از صداش مورمور-یخبسته شده بود. با چشمهاش که پُر بودند از خیسیِ ذوق، توو چشـمهاش غرق شد، اقرار کرد. «او» ، لبخـند زد، مـکث کرد، گفت: "نـه." . «او» دو سالِ بعد ازدواج کرد. مرد بیستویک سالش که شد به یکی از همکلاسیهاش دل باخت. خیـلی شبیهِ «او» بود. رفت جلو بهش گفت دوسـتش دارد؛ ولی قبل از آن، کسی توو زندگیش بود. توی بیستوپنج سالگی از همکارش خوشش آمد؛ تُنِ صداش عجیـب شکلِ «او» بود. توی سیسالگی از دختر همسایهشان که شبیهِ «او» روزها در پنجـاه میخندید و توو. چهلسالگی از کارمندِ بانکِ آنطرفِ خیابان که مــوهاش را مثل «او» یک طرفِ صورتش میریخت آن سالـگی، نامِ «او» را رویِ دخترِ کوچکش گذاشته بود. وقتی او را صدا میزدند و برمیگشت و موهای مِشکیش را مثل موج میریخت لای مشکیهای بکار رفته توی ساحلِ صورتش، یادِ «او» میافـتاد. هفـتاد سالش که شد و همسـرش را با اشک دفن میکرد، یادِ «او» افتاده بود. گریه میکرد؛ و با دسـت، روی موجهای به گِل نشسته ی موهای دخترش میکشید. سالها که از پیِ سال گذشتند، به هشـتاد سال که رسید، دخترش رفته بود سرِ خانه زندگیش کشـورِ خارجه. وقتی که داشت شعـرهای جوانیهاش را که برای «او» نوشته بود میخـواند، وقتی که توی خیابان همه را شکلِ «او» میدید، وقتی بویی جز بوی ادکلنِ «او» نمیشنید، وقتی صداها همه صدای «او» بودند، وقتی پرنده ها اسمِ «او» را آواز میخواندند، یک روز دفتر شعرش را بست، توی چشــمِ یکی از همان «او»های تویِ خیـابان نگاه کرد؛ پر کشیـد. رفــت.
نوید خوشنام دوشنبه 7 تیر 95
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۹۲۷ در تاریخ دوشنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۲:۳۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید