سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        داستان : آقا معلم کلاس ما
        ارسال شده توسط

        صابرخوشبین صفت

        در تاریخ : پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۹ ۰۴:۰۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۴۱ | نظرات : ۰

         
        نیمه های سال تحصیلی بود و معلم کلاس پنجم ما که مرد نسبتا آرامی بود و به خاطر مشکلی که برایش پیش آمده بود ، در یک صبح سرد زمستانی به کلاس آمد و بعد از سلام و احوالپرسی ، آخرین درس آن روز را هم داد و زنگ دوم با حالتی گرفته و ناراحت رو کرد به ما و گفت :
        بچه های عزیز ، همانطور که خودتان هم در جریان هستید ، من یک مشکل خانوادگی برایم پیش آمده و از حالا به بعد جای خودم را به یک معلم جدید می دهم و از خدمت شما دانش آموزان خوب و عزیزم که بچه های خوب و درس خوانی بودید ، مرخص می شوم .
        بعد در حالی که آثار ناراحتی در چهره اش کاملا نمایان بود ، از تک تک ما خداحافظی کرد و در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود ، از کلاس بیرون رفت و ما ماندیم و خاطرات خوبی که از آقا معلم مهربان و خوب داشتیم . 
        من در حالی که به شدت برایش ناراحت بودم ، به کنار پنجره رفتم و خودم را با تماشا کردن درختان و فضای سبز مدرسه مشغول کردم .
        برف که از صبح زود شروع به باریدن کرده بود هر لحظه داشت سنگین و سنگین تر می شد و حیاط مدرسه و پشت بامش را سفید پوش می کرد .
        از کنار پنجره به سمت میز رفتم و در حالی که می خواستم بر روی جایم بنشینم ، نگاهی به بچه های کلاس کردم و احساس کردم که همه مثل خودم ناراحت و گرفته هستند .
        سعید که بعل دست من نشسته بود نگاهی به من کرد و گفت : آرش بنظرت چه کسی جای آقا معلم می آید ؟
        و من که اشک در چشمانم حلقه زده بود ، سرم را پایین انداختم و گفتم :
        سعید جان بلاخره یکی جای آقا معلم می آید ولی بنظرم هر کسی هم که به جایش بیاید ، نمی تواند برای ما مثل آقا معلم باشد و ما به او و خوبیهایش عادت کرده بودیم و آنقدر خوب و مهربان بود ، همه ی ما به خاطر حرفها و مهربانیهایش ، درس می خواندیم و حتی سیاوش و رضا هم که بچه های درس نخوان و تنبلی بودند ، به خاطر آقا معلم که مرتب و هر روز ما را نصیحت می کرد ، پیشرفت داشتند و خودشان را در درس به پای بچه های دیگر کلاس رساندند و تلاش زیادی کردند .
        همین مسعود و مرتضی و اضغر ، چقدر فضول و بازیگوش بودند . ولی حرفهای آقا معلم آنها را از آن رو به این رو کرده بود .
        سامان و وحید چقدر بی انظباط بودند و چه روزهایی که به کلاس نمی آمدند و اگر هم می آمدند ، دیر می آمدند و زود می رفتند و آقا معلم چه راحت با آنها صحبت کرد و آنها دیگر مرتب و درست و حسابی در کلاس حاضر می شدند .
        خیلی چیزهای دیگر هم بود که همه ی اینها به خاطر تلاش خستگی ناپذیر آقا معلم به بار نشست و به همه ی ما درس زندگی و آینده آموخت .
        در حالی که داشتم با سعید حرف می زدم ، بچه های دیگر ساکت و آرام روی میزهای خود نشسته بودند و انگار حال و حوصله ی حرف زدن نداشتند .
        زنگ کلاس زده شد ولی همه ی ما که به خاطر رفتن آقا معلم ، ناراحت بودیم ، هیچ کدام از کلاس بیرون نرفتیم و در همان حال و در حالی که روی میز نشسته بودیم ، فقط به همدیگر نگاه می کردیم و حوصله ی حرف زدن نداشتیم .
        زنگ تفریح به پایان رسید و صدای دانش آموزان دیگر به گوش می رسید که داشتند به کلاسهای خود وارد می شدند .
        اما ما دانش آموزان کلاس پنجم در همان حال نشسته بودیم و فقط به همدیگر نگاه می کردیم .
        زنگ آخر هم به پایان رسید و در حالی که همه از رفتن آقا معلم ناراحت بودیم ، کیف خود را به دست گرفتیم و با ناراحتی و بی حوصلگی از کلاس خارج شدیم .
        حیات مدرسه از برف پر شده بود و ما که همیشه موقع باریدن برف بازیگوشی مان گل می کرد ، آن روز حتی حوصله ی خود را هم نداشتیم و با ناراحتی از مدرسه بیرون زدیم و به سمت خانه حرکت کردیم .
        پایان
        صابر خوشبین صفت
        اهواز : 21 فروردین 1399

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۸۷۷ در تاریخ پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۹ ۰۴:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2