جمعه ۲ آذر
نقد ترانه های مهدوی ( انتظار)
ارسال شده توسط سیدعلی اصغر موسوی در تاریخ : سه شنبه ۱۳ تير ۱۳۹۱ ۰۲:۴۰
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۶۲ | نظرات : ۰
|
|
به کجا چنين شتابان
نويسنده: سيد علي اصغر موسوي
***
/يادداشتي بر ترانه هاي هرم حضور/
***
کيست اين پنهان مرا در جان و تن/
کز زبان من همي گويد سخن/
شايد هيچ سرآغازي براي نقد بهتر از شناختن خود «نقد» نيست. اين که هدف از نقد چيست؟! و نقد چه حسي را براي اثر دنبال مي کند؟! اين که هر اثري را بايد در چارچوبي معين نقد کرد يا نه؟!
آن چه مسلم است، وقتي صحبت از نقد شعر – يا هر گونه نوشته منظوم و مخيل و آهنگين که به شعر نزديک، يا از جنس شعر باشد – پيش مي آيد؛ معيارهايي هم براي نقد در نظر گرفته مي شود. معيارهايي از قبيل: صنايع لفظي و معنوي، يا همان تکنيک و محتوا که هر کدام باز در نوع خود معيارهاي مشخص شده اي دارند. اگر ما مي خواهيم در موضوعي آزاد، اثري بيافرينيم؛ نمي شود در محتواي آن بحث کرد و به خاطر غنا بخشيدن به بار تکنيکي، محتوا هم گاهي فداي تکنيک مي شود. اما وقتي ما موضوعي را مطرح مي کنيم و آن موضوع داراي معيارهايي فراتر از معيارهاي نقد، بلکه فراتر از هر موضوع معمولي است بايد حد و مرزي هم براي ساختار شکني ها و نوآوري معين کنيم، بايد صريح تر بيان کنم: وقتي موضوع اثري؛ يک موضوع مذهبي و خاص – در عين عامه گرايي – باشد و آن را بخواهيم در قالب فولکوريک – عاميانه – مطرح کنيم؛ بايد با چه نگرشي به آن بپردازيم؟!
آيا، استفاده ابزاري از زبان – چه عاميانه، چه خاص – براي تمامي آثار مذهبي و غيرمذهبي بايد يک سان به کار برود؟! چگونه معيارهايي بايد براي آفريدن يک اثر مذهبي، به کار برود که در آن هم شأن ممدوح؛ هم تکنيک ضعيف نشود، هم ارزش اثر از بين نرود؟ هم احساس برانگيز باشد، هم اثر گذار. هم مورد عنايت عارف باشد هم مورد پذيرش عامي! اگر هم درباره موضوعي فاخر همچون انتظار سروده شده باشد! فرقي نمي کند در قالب غزل يا دو بيتي، به شکل ترانه، سرود، مدح و... باشد. تنها تفاوت هاي موجود در اشکال مختلف شعر، کاربردهاي تکنيکي آن است، نه محتوايي؛ که در آثار مذهبي اغلب وحدت محتوايي به چشم مي خورد. معمولاً کسي براي بيان يک حس مذهبي از سبک هاي رايج پُست مدرن، براي ابراز احساساتش استفاده نمي کند، چرا که با هم سازگاري ندارند.
نکته قابل توجه ديگر اين که، در آثار مذهبي و به خصوص آنهايي که براي مدح کسي ساخته مي شوند، عامل اصلي، شناختن، شأن و منزلت، عقايد و افکار و جايگاه ديني شخص ممدوح است که بر حسب آن، قالب سروده ها و نوشته ها تنظيم مي گردد. اين سخن، البته منافاتي با فرم و تکنيک گفتاري و نوشتاري ندارد، که مبين شناخت جايگاه و پيام و تأثير اثر است.
هر نوع ارتباطي چند جزء دارد: فرستنده، گيرنده، پيامي که رد و بدل مي شود، رمز مشترک که پيام را قابل فهم مي کند و نوع تماس يا فضاي مادي ارتباط که پيام در آن منتقل مي شود. براي ترکيب واژه، بايد به معادل هايي توجه کنيم که از لحاظ معنايي، وزني و آوايي، معادل هم باشند، در شعر بر خلاف گفتار معمول، واژه ها صرفاً در کنار هم قرار نمي گيرند که انديشه اي را منعکس کنند بلکه توالي آنها معطوف به انگاره هايي از شباهت و تقابل و توازي مي شود. که با استفاده از آوا، معنا، وزن و دلايل ديگر به وجود مي آيند.
اگر چه متون و نثرها، به مجاز گرايش دارند ولي اغلب آثار شعري، رمانتيک و نمادگرا – فارسي و غير فارسي – به استعاره پاي بند هستند.
نتيجه آن که براي انتقال پيام، انديشه، حس و يا هر نوع علاقه و شوري، نياز به ابزارهايي هست که در نوع خود، داراي کاربردهاي متفاوت هستند. در اين بين سرود – ترانه – که در طي چند ساله گذشته، اوج گرفته است توانسته به کمک موسيقي مدرن – پاپ – فضايي تازه در شعر کشور به وجود آورد. گرچه در آثار فاخر که شاعر و آهنگ ساز با بهره گيري از مضامين مناسب و فضاي سالم، اثري ماندگار و قابل توجه آفريده اند اما تقليدهاي بي جا و هم شکل و هم رنگ بودن و ترانه ها با فضاهاي نامناسب فارسي زبانان خارج از کشور، سطح ادبي و هنري آن را تنزل داده است. گاهي هم توجه عمدي به ملودي هاي کشورهاي مجاور، باعث تضعيف ملودي ها بومي و محلي شده است! آن چه اشاره شد، تنها در حوزه هاي ترانه هاي عمومي رخ داده است. حال اگر هنر و ادب آييني، مورد نقد و بررسي قرار گيرد با مذهب و آيين قبل از هر گونه توصيف هنري، بايد از لحاظ محتوايي، متناسب با حقايق و آرمان هاي آن آيين يا مذهب باشد. معمولاً آثار مذهبي براي ترويج و تبليغ آيين ها و آرمان ها به کار مي رود؛ حال اگر اثري خواسته و ناخواسته باعث تضعيف آن مذهب بشود، چه روي خواهد داد؟! شأن ممدوح، در آثار مذهبي بيشتر از ديگر موارد بايد رعايت شود.
حال به ذکر نمونه هايي از کتاب هُرم حضور – که ترانه هاي منتخب نخستين مسابقه سراسري هرم حضور است – مي پردازيم:
عدم رعايت شأن ممدوح
ماه پيشوني – که در فهرست کتاب هم با همين نام است – تا جايي که مي دانم يک کاراکتر کارتوني است!
عدم رعايت شأن ممدوح
آبي آسموني! با من غريبي نکن./
حضرت ماه پيشوني! با من غريبي نکن.../
حال غير از اين که فضاي ترانه، کودکانه و نامناسب با فضاي مسابقه است، اشکال هاي آوايي مثل «مي شمريم» حتي براي بيان ساده، مشکل به نظر مي آيد؛ چه اينکه مورد استفاده آوايي و آهنگين قرار گيرد و اشکال قافيه: «آسمون و پيشوني»! که اگر قرار باشد، قافيه اي به صورت عاميانه و فولکوريک استفاده شود، تنها فعل و اصوات آن، شکل عاميانه مي گيرند، نه اين که از هر قافيه به عنوان هم شکلي آوايي استفاده شود! هموني و آسموني را مي توان هم قافيه کرد ولي آيا پيشوني و آسموني که در دومي (ي) موصوله، ياي نسبت است، با اسم در کنار هم قافيه مي شوند؟! موارد مشابه اين موضوع در کتاب بسيار به چشم مي خورد.
عدم تناسب محتوا با موضوع اثر
ترانه منشور ظهوري که گويا همين يک بند از ترانه، متناسب با موضوع فراخوان بوده، ترانه اي با فضاي کاملاً لس آنجلسي! از همان نخستين کلمات، ملودي واژه ها تند مي شود، واژه هايي همچون: معبد عشق، اي حريق چتر خورشيد، فاتح طلسم،... تمام واژه ها از يک نظم اساطيري پيروي مي کنند، در صورتي که دين و ادبيات ديني از حقيقت متجلّي شده اند، نه افسانه و اساطير. حال اگر اصلاً بگوييم نماد و نمادي سازي متروک شده است، آيا براي هر فضايي بايد رفتاري نامناسب داشت، يا مناسب و متناسب؟!
اين مورد گاه به وفور در کتاب آمده است؛ به شکلي ديگر و حتي بسيار ضعيف: در غرور شرقي، واژه ها که به ظاهر داراي روح حماسي هستند. در باطن تمامي ابيات تنها مثل زنجير مکرر و متوالي به کلماتي پرداخته اند که انگار براي توصيف يک جوان عشاير به کار رفته اند.
گر چه مصرع آغازين ترانه، انصافاً شاعرانه و زيباست؛ اما در ادامه جز کلماتي ضعيف و منظوم حرفي براي گفتن ندارد!
داره دير ميشه يکي ديگر از آثاري است که مناسب با همين موضوع است، اين ترانه کمتر گرفتار کلمات اساطيري شده است و از همان آغاز به حماسه حضرت موعود مي پردازد، اما انتخاب وزن نامناسب براي ترانه مقداري از قوت کلمات کاسته است و گاه عدم تناسب ابيات و بندها با يکديگر و لنگ زدن زبان از لحاظ آوايي به چشم مي خورد، مثل: رنگ از رخ خورشيدمون پريده!
که در کنار هم قرار گرفتن حرف خ باعث آن شده است.
يا تو پسر علي و عدلي... ولي براي ترانه و تبديل آن به آوا و کلام آهنگين بسيار مشکل دارد.
ساختار شناسي آثار رديف و قوافي
الف: ضعف ساختاري آثار را از نخستين ترانه کتاب شروع مي کنيم. مث آفتاب قبل از آن نکته اي قابل توجه است که قافيه معمولاً شناسنامه شعر است و قوافي مخصوصاً در غزل، فضاي شعر را رقم مي زنند، حال اگر در قالب غزل ترانه اي گفته شود، بايد چه نوع قافيه اي را براي خوش آهنگي و انتقال پيام حسي مناسب انتخاب کرد؟
در مث آفتاب اين قوافي به اين ترتيب به کار رفته اند: زمستون – تابستون – بارون – ناودون – بيابون – ايوون – گلدون – سامون.
حال اين قوافي را با قافيه هاي ترانه عزيز بي نشونم مقايسه مي کنيم؛ در آن ترانه اين قوافي آمده اند: نگرانم – نمي دونم – بي نشونم – زبونم – مهربونم – آسمونم. با اين که جز دو سه مورد «م» ضمير در مورد شاعر به کار رفته خطاب به ممدوح است، شاعرانگي در دو ترانه با هم تفاوت دارند، اولي خواسته ضمن خيال آميزي، نمادسازي کند، اما انتقال حسي و همگرايي با ترانه سرا با دومي بهتر به نظر مي رسد؛ چون قافيه ها داراي حس هستند و قافيه هاي ترانه اولي، بدون حس شروع و پايان در ترانه دومي مناسب با موضوع فراخوان و در ترانه اول نامناسب و ضعيف است: به خصوص بيت پاياني آن، کاملاً کليشه اي و معمولي است.
... و نمونه هاي ديگر، ترانه دلم مي خواد پر بکشم و ترانه – چارپاره – وقتشه بياي.
ب: ضعف ساختاري آثار در قالب، شکل و تناسب.
نخستين ترانه با نام دلم گرفتارته که براي شنيدن و خواندن، مخاطب عمر نوح مي خواهد! حال اگر ملودي و آهنگ هم به آن اضافه شود، چه خواهد شد؟
ترانه ديگر بهونه عمر زمين تزاحم تصوير و تراکم موضوع، ترکيبي نامناسب ساخته است که اثر را از حالت آهنگين خارج کرده و به نظر مي آيد يک مثنوي ناخواسته، به صورت عاميانه سروده شده است. چه کسي مي تواند تصورش را بکند که در سرودي با مصرعي ضعيف به اين شکل برخورد کند:
در به در توان همه / با گريه هاي زير لب / در به در توان همه کفتراي اهل بقيع / نخلاي سرد بي رطب!
حال، گريه زير لب، نخل سرد بي رطب، چه مفهومي دارند و اصلاً از چه ذهنيت و عينيتي گرفته شده اند، جاي تعجب دارد. ترکيب گريه زير لب و نخل سرد و يک مصراع کاملاً سنگين از لحاظ آوايي با دو حرف (ياي) مشدد و همراه با کسره، ناکامي شاعر را در شناخت ترانه و ترانه سرايي به خوبي نشان مي دهد.
خونه به دوشي ترانه هاي ناکامو ببين و از همين شاعر، ترانه پسر فاطمه که در قالب چهارپاره، سروده شده، از لحاظ محتوايي، بين مرثيه و مدح، اسير است و گاه از دلتنگي مي گويد، گاه به مسجد مي پردازد، گاه به کربلا مي رود و گاه به جبهه، که اصلاً هيچ ارتباط معقولي با هم ندارند. در بيت دوم آغاز اين ابيات چهارپاره مي خوانيم: بس که لب غصه حوض مغرب / بغضامو هر شب پاره پاره کردم. معلوم نيست سخن از مغرب است يا شب، توجه شاعر به ساخت کلمات بي ربط، باعث غفلت او از شناسايي زمان شده است.
ترانه ديگري که باز مشکل ساختار آوايي در کلمات دارد، ترانه درد دل است باز هم با قالب چهارپاره. در بند سوم آن، شاعر مصرع نخستين را با اين کلمات شروع مي کند: شباي تو، شمسي يا قمري؟ انصافاً کدام خواننده مي تواند اين مصراع را آهنگين بخواند؟ يا کدام آهنگ ساز مي تواند با اين جمله سؤالي ضعيف، ملودي بسازد؟
و ادامه مي دهد: دل مون از اين هزاره ها پُره! ماه و خورشيد و بگو که تا بيان! کاسه صبر ستاره ها پُره!
چه کسي مي تواند بار آهنگين و عاطفي ترانه را تا به اين حد، به حرفي عاميانه و سخيف تنزل دهد؟!
نيما در جايي مي گويد: زبان عوام، آن قدر غني نيست و اگر شعر فقط در آن تفحص کند، سبک را به درجه نازل پايين برده، بالتبع معاني را از جنس نازل گرفته است، هر چند هم هنري در آن به کار رفته باشد. زبان عوام در حدود فهم و احساسات خود عوام است. اگر گاهي کلمه اي با موشکافي، معني را برساند و نظير آن را در زبان خواص پيدا نکنيم؛ نبايد فريب خورد. در عوض هزاران موشکافي، دقت و فهم عالي در خواص، کلماتي خلق کرده اند که در عالم کلمات عوام و اوباش نيست. (1)
حال با عنايت به گفتار نيما اين ما هستيم که اجازه مي دهيم، هر گونه کلمه و واژه عاميانه به فرهنگ شعري ما، اعم از ترانه، مدح، مرثيه، وارد شود. شايد بي اطلاعي ما از فرهنگ عامه، يا عدم آگاهي ما نسبت به شناخت فرهنگ است. هيچ گاه کلمات مخشوش و نامربوط و فاقد آهنگ را در آثار ترانه سرايان فرهنگ عامه، کساني همچون باباطاهر همداني و فائز دشتستاني نمي بينيد. حتي در فرهنگ ترانه سراياني همچون عارف قزويني و يا رهي معيري، يا از معاصرين هم روزگار، همچون استاد معلم و ديگر اساتيد، تا چه رسد به اين که بخواهيم مجموعه اي در شأن انتظار فراهم آورده باشيم. به نظر مي رسد بعضي از سرايندگان آثار، ترانه را با شعر و معيارهاي آن اشتباه گرفته اند. چون شعر بايد لزوماً جوششي باشد، ولي ترانه بايد حتماً کوششي باشد. در ساخت و پرداخت آن، اصولي رعايت مي شود که اجتناب ناپذيرند، از جمله توجه به وظيفه آوايي هارموني هر يک از حروف و واژه ها. در نگاه اجمالي به کتاب و مجموعه ترانه هاي موجود، مشخص مي شود، اکثر آنها به عنوان بدل از آثار سرايندگان گزينش شده اند، يعني اگر شاعري در دوبيتي تبحري دارد، قالب را دوبيتي، و آن که در چهارپاره تبحر دارد در چهارپاره و آن که در غزل، غزل و بعضي ديگر هم گسسته هايي را به هم پيوسته اند که ترانه نام گرفته است. اغلب آثار فاقد زباني جهان شمول و نمادگرا هستند؛ حتي در بعضي از آثار که به شدت برون گرا هستند، فلسفه اصلي انتظار موعود تا حد يک انتظار معمولي – وعده هاي سر کوچه اي – تنزل يافته است. به هر حال، انتظار بيشتري از ترانه، شعر، متن، نمايش، فيلم در قالب انتظار مي رود. البته ترانه هاي متعهد و غير غنايي – گرچه تمام ترانه هاي ساخته شده موجود در داخل کشور، عليرغم داشتن مجوز، حال و هوايي غنايي دارند – آنهايي که با موضوعات مذهبي ساخته مي شوند، بايد دقت وافي و کافي در شکل و محتوا برخوردار باشند.
ترانه هاي بررسي شده و ديگر آثار به صورت اجمالي، داراي يک اشکال اساسي هستند و آن، عدم توجه به موسيقي کلمات است و احساس فراتر از آن، در انتقال به مخاطب آن چه در شکل گيري ترانه مهم است، هم نوايي حروف با موسيقي جاري در رديف و قافيه است و همچنين همراهي ساختار ترانه با موضوع.
ترانه بايد همچون پروانه از دل ترانه سرا برخاسته و در دل مخاطب و شنونده بنشيند، چرا که زبان فارسي، زبان بهشت است و ترانه زيباي فارسي، معطر به شميم بهشت.
در بخش ديگري از نقد، مسئله را با نگاهي وسيع تر به ترانه هاي مجموعه، دنبال مي کنم که جاي توجه دارد و مهمترين مسئله در اين باره، نماد سازي در آثار مربوط به انتظار و مقام شامخ حضرت موعود – عجل الله تعالي فرجه الشريف – است؛ مثلاً وقتي صحبت از امام غايب مي شود در متون نيايشي و دعاهاي مرتبط به کلماتي چنين بر مي خوريم:
فرج – ظهور – غيبت – غايب – عدل – عدالت – ندبه – صلوات – جمعه – منجي – صالح – منتظر – منتقم – نصرت و ... .
و در متون ادبي به واژه هايي چنين:
حضور – ظهور – سحر – سحر عدالت – صبح آدينه – سپيده – سپيده موعود – آدينه – جمعه – ندبه – دعا – منتظر – انتظار – فلق – شفق – نور – آرزو – عدالت – دستگيري – کمک – نجات – جمکران – مسجد کوفه – حرم – مدينه – نماز – منجي – مصلح – صالح – مهدي – موعود و ... .
متأسفانه کمتر در ميان ترانه هاي منتخب در کتاب اين کليد واژگان ديده مي شود، اکثر ترانه ها به نوعي به حديث نفس درباره انتظار حضرت پرداخته اند؛ تا سعي در انتقال مفاهيم بلند آن داشته باشند. بنا به برداشت هاي معلوماتي سرايندگان گاه سرشار از معنويت و گاه تهي از هر گونه ذوق محتوايي و جذابيت تکنيکي است.
مواردي از آنها را با هم مرور مي کنيم:
ترانه بهونه عمر زمين که به علت تزاحم موضوع و ترکيب هاي گاه کليشه اي به هر دري زده که بتواند مثنوي عاميانه را جمع و جور کند، تقريباً خوب آغاز مي کند و خوب به پايان مي برد، اما نداشتن پيامي منسجم و گويا و فاصله هاي موضوعي ميان دو مصرع که ارتباطي بين هم ندارند باعث شده که اثر، تأثير و جذابيتي نداشته باشد مثل:
اين همه جمعه و غروب، اين همه سقف و پنجره/
دنبال تو يه شاعر ديوونه تا کجا بره؟!/
هيچ ارتباطي ميان موضوعات بيت وجود ندارد. جمعه و غروب، سقف و پنجره با شاعر ديوونه! و يا:
يه عالمه آرزوي پير با قداي خم داريم/
بدون تو، تو زندگي، ماه و ستاره کم داريم/
که هيچ ارتباط معقول چه عيني و چه ذهني ميان دو مصرع وجود ندارد. و ترانه روز رهايي اگر چه از برگزيده ها نبوده ولي جاي بحث دارد؛ اثر از فردي نام آشنا در شعرِ جوان است.
ترانه خوب آغاز نمي شود ولي خيلي خوب پايان مي پذيرد، معمولاً حروف به علت تکرار و در کنار هم قرار گرفتن، هارموني کلمات را دچار مشکل کرده اند مثل: مقصد و نمي بينيم ما (تکرار حرف ميم و در کنار هم قرار گرفتن آن)
يک بند در اين اثر هست که هم از نظر محتوايي هم تکنيکي جالب است:
بي نگاهت از آسمون هم / صبحش آفتابي نمي شه / هر چقد، روشو بشوره نگاهش آبي نمي شه؛ اين ترانه مشخصات ترانه اي دارد، از نظر پيام، مصداق عصر کنوني و چهره تيره روزگار است و نماد آبي که نشان صداقت و صافي و زلالي است و از نظر تکنيکي مراعات نظير آسمان، آبي، آفتابي، صبح و رو شستن که نشان از صبح است، با تمام سادگي، زيبايي جالبي دارد.
و اما بند ديگر آن که اين گونه شروع مي شود:
کو مسيح نفس تو / قحطي هواست اينجا / زندگي، به مرگ محکوم / واسه آدماست اينجا، که عدم ارتباط انفاس رحماني حضرت مسيح و تلميح آورده شده با قحطي هوا و زندگي محکوم به مرگ که خود نه تنها رنگ تقدس به ادبيات نمي بخشد، تيرگي کلمات حکايت از عدم دقت شاعر در يک دست بودن موضوع دارد. اما پايان ترانه از هر جهت بسيارزيباست:
يه روزي که دور و نزديک .../
يه روزي روز رهايي/
دل من روشن روشن/
مي گه که يه روز مي آيي .../
ترانه برگزيده جمعه آخر به همراه ترانه وقتشه بياي مابينِ شعر عاميانه و ترانه معلق هستند.
ابياتي از آن ترانه کلمات مخصوص ترانه است و ابياتي از آن دقيقاً شعر فولکور است که هر دو از قالب چهارپاره استفاده کرده اند. قالب چهارپاره اصولاً براي بسط و گسترش يک موضوع در شعر با بندهايي مجزا به کار مي رود و حالت روايي دارد و معمولاً انسجام عمودي آن خدشه ناپذير است. ما در اين دو قطعه موضوعات مختلفي را در بندها دنبال مي کنيم و هر دو سراينده به حديث نفس پرداخته و از نمادهاي ياد شده اصلاً استفاده نکرده اند. البته به غير از بند پاياني ترانه جمعه آخر که مي تواند به هر کسي تقديم بشود و مشخصه اي مقدس ندارد.
نمونه ديگر، ترانه جمعه ها که تو نيستي است که طول هر مصرع و بلندي آن به گمانم نفس هر خواننده اي را ببرد! چه بماند به پايان آن!
جمعه هايي که تو نيستي، تو دلم، انگاري آشوبِ روز محشره!/
يه جوري هواي غربت مي گيرم، انگاري غروب روز محشره!/
بسيار جالب بود که در محشر تجسم کنيم باز آفتابي طلوع خواهد کرد و بعد غروب خواهد کرد و بعد از آن شب خواهد شد و خداوند ملت ها را لخت و عريان به تماشاي ماه خواهد سپرد.
وقتي در فرهنگ آباد مملکت اسلامي ما، داورهاي پايتخت، افکار ناتوراليستي داشته باشند و معلومات و تجربيات داورهاي استان هم به تقليد از انواع پايتختي آن؛ به نام سراينده بيشتر از اثر اهميت بدهد، همين وضع هم پيش مي آيد که کسي فرق ترانه و شعر را نداند و به مرحوم قاآني بگويد ترانه سرا و به مرحوم عارف قزويني بگويد قصيده خوان!
از روزي که ليوان هاي يک بار مصرف باب شد؛ چاي مي خواهد سيلان باشد يا کلکته! سه خال لاهيجان باشد؛ يا دارجلينگ هندوستان! در لندن بسته بندي شده باشد؛ يا بازار مولوي. ديگر طعم زندگي نخواهد داد! چون کسي حوصله فرآوري آن را نخواهد داشت، ترانه هم در کشور ما به اين روز افتاده است، دم نکشيده، تکثير مي شود!
به اجمال نمونه هايي را با هم مرور مي کنيم.
نمونه جالبي از عدم رعايت محتوا و شأن ممدوح؛ ترانه مشق انتظار:
يک دو سه نسله هيچ کسي/
خبر نداره از چشات!/
از تو نگاه عابرا/
پاک شده لحن خنده هات.../
-----
اين روزا فصل آخره/
غيبت کبرايِ منه/
آخ! اگه تو يه روز بياي!/
آخ! اگه بارون بزنه!/
اما ترانه بيا و از سحر بگو از شاعري کارآزموده، که خوب شروع کرده و خوب به پايان برده است؛ که هم رعايت محتوا شده است و هم رعايت تکنيک. و هم رعايت نکات آوايي، به غير از يک بند بدين مضمون:
بايد يکي بيايد و باز/
دليل روشني بشه/
کسي که مثل هيچکي، نيس/
نه رستمه، نه آرشه/
که مشخص نمي کند آنکه به انتظارش نشسته ايم کيست؟ اما شروع ترانه، که اين چنين شروع شده است:
بيا و از سحر بگو/
اين شبا مهتاب نداره/
براي ديدنت، چشام/
يه عمره که خواب نداره/
و با پاياني دلپذير:
بايد يکي بياد و باز/
پنجره ها رو واکنه/
پرنده هاي عاشقو/
از تو قفس رها کنه/
ترانه غروب جمعه بين خيلي خوب و خيلي بد معلق مانده است و داراي بندهايي خوب و مناسب و بندهاي نامناسب است.
کاش مي شد غروب جمعه/
توي جمکران بشينم/
اون قدر دعا بخونم/
تا که آقا رو ببينم/
که در حقيقت صبح براي ديدار است به مصداق طلوع نه آغاز شب!
در ترانه قشنگ ترين روز خدا که از شاعري نام آشنا و کارآزموده است؛ هم مضامين محتوايي رعايت شده است، هم تکنيکي؛ که مي شود از بعضي از بندهاي آن ترانه هم بيرون کشيد.
مث يه پنجره رو به نسيم/
دلامون پُره از عشق و انتظار/
انتظاري که پر از شکفتنه/
پُره از خاطره هاي بي شمار/
اما مثنوي شرق بهشت، با بياني نامناسب و خراباتي، که حتي براي معشوق مادي و خاکي هم در خور شأن نيست؛ چه بماند به مدح سيد اوليا:
بوي سيب خنده هات، يه خرابات خراب/
چشم تو شرق بهشت، خشم تو لمس عذاب/
چارپاره روز آخر که مثل اغلب کارهاي ارائه شده تنها شعر عاميانه است:
ماهياي کوچيک تُنگ بلور/
آرزوشون مرگه تو حوضِ خونه/
ماهياي قرمز ميون حوض/
آرزشون مردنه تو رودخونه/
و نيز غزلي عاميانه – پيچکاي عاشق – که نه تنها مناسب مقام شامخ حضرت موعود نيست که هم چنان در خور شأن معشوق زميني هم نمي باشد.
ماه مي خواد تا جون داره به انتظارت بشينه/
تا شايد ببيندت يه شب، کنارت بشينه/
ترانه وقتشه آقا چارپاره اي مناسب مجلات ويژه نوجوانان که گويي اصلاً از شاعري چنان نام آشنا و پخته، اين اثر براي ترانه سروده نشده است:
بي کسي درد کمي نيس/
پر شد از غصه دلامون/
گلا پژمرده و زردن/
زمينه تشنه بارون/
ترانه اي که منشور ظهوري از نوع غنايي؛ که انگار از انواع خارجي آن، کپي شده است:
تو همون ميکده اي که عاقلا برات هلاکن/
صد تا دل، صد تا کبوتر، زير پاهاي تو خاکن/
اما ابياتي از ترانه بهار بي تو که شبيه ادبيات فولکور کودکان است؛ مثل اتل متل...
باز عمو نوروز اومده/
دوباره باز عيد اومده/
شکوفه ها هزار هزار/
سيباي سرخ تو سبده/
و از ترانه جمعه اي که داره مي آد که قضاوت درباره آنها را بر عهده خوانندگان مي گذارم. گر چه ترانه ديگر صاحب اثر، حال و هواي بهتري نسبت به اين ترانه بلند دارد:
دلم مي خواد داد بزنم/
يه عمري يه ديوونه تَم/
نشون به اون نشوني که/
کفتر جلد خونتم./
و در نهايت، ترانه تو بيا که جون بگيرم که نتوانستم ارتباط آن را با موضوع و مفاهيم عالي انتظار دريابم؟!
يه مترسک تو کويرم/
که تو چنگ غم اسيرم/
از خدا چيزي نمي خوام/
به جز اين که زود بميرم.../
آنچه براي آثار ناشي از مذهب مهم است، محتوا به همراه تکنيک است، چرا که تمام مؤلفه هاي آثار مذهبي، بر حسب واقعيت هاي عيني و ذهني موجود در همان آيين، محاسبه مي گردد؛ نه با مضامين و موضوعات اساطيري و افسانه اي يا همان مضامين ذهني و تخيلي. اساس شعر و ملحقات آن بعد از پيدايش اسلام، ترويج مضامين حکمي و عرفاني بوده که پالوده از هر گونه شرک گرايي و افسانه بافي است. در حوزه فکري يک آيين، دين يا مذهب خاص، اگر فعاليت هنري انجام مي گيرد، اصلي ترين مؤلفه در خلق آن، احساس تعهد به قوانين و اساس فکري همان آيين است تا خود معرف انديشه هاي آن باشد. در ساختار فرهنگ ها، هميشه دو مقوله به چشم مي آيد: يکي انديشه هاي پديدار گشته از مذهب است که با روح واقعيت، بيشتر سازگاري دارد و ديگري انديشه هاي تخيل آميز است که از متن افسانه ها پديد آمده است و بيشتر مجازي و غير پوياست. لذا آنچه در آثار مرتبط با دين، بيشتر بايد به چشم بيايد؛ قوت محتواست! محتوايي که با انديشه گرايي، باعث پويايي و ماندگاري اثر مي شود. براي مثال اگر روح مذهب و انديشه اهورايي را از شاهنامه بگيريم، زور آزمايي تکنيکي فردوسي و رستم به سالي فراموش مي شود. گرچه آثار زيباي هرم حضور باعث مي شود که تا قدري گسترده تر در مورد آسيب شناسي آثار مهدوي بيانديشيم؛ ولي اميدوارم آثاري همچون ترانه هاي منتخب هرم حضور زنگ شروعي براي رسيدن به مفاهيم بلند انتظار باشد؛ نه خط پاياني براي سروده هاي ناموزون آن! سعي دوستانمان پايدار. به اميد نيل به ادبياتي فاخر که قرن ها تلاش، صرف رسيدن به آن شده است.
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 11- فصلنامه آدينه شماره 2
/ن
****
http://saapoem-saa.persianblog.ir/tag/%D9%86%D9%82%D8%AF
****
http://rasekhoon.net/article/show-60623.aspx
//
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۸۶ در تاریخ سه شنبه ۱۳ تير ۱۳۹۱ ۰۲:۴۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید