سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 25 بهمن 1403
  • صدور حكم تاريخي حضرت امام خميني -ره- مبني بر ارتداد سلمان رشدي نويسندة خائن كتاب آيات شيطاني، 1367 هـ ش
15 شعبان 1446
  • ولادت حضرت قائم عجل الله تعالي فرجه، 255 هـ ق
  • روز جهاني مستضعفان
Thursday 13 Feb 2025

    حمایت از شعرناب

    شعرناب

    با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

    هر آيه‌اي از قرآن، خزينه‌اي از علوم خداوند متعال است، پس هر آيه را که مشغول خواندن مي‌شوي، در آن دقّت کن که چه مي‌يابي. امام سجاد (َع)

    پنجشنبه ۲۵ بهمن

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    چای فلاسکی
    ارسال شده توسط

    نوید خوشنام

    در تاریخ : دوشنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۹ ۰۴:۱۶
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۶۹ | نظرات : ۰

    گفت: "هوا بد است دیوانه‌جان." اخمو گفتم: "بارانی، نه بد." گفت: "هرچه؛ می­بینی که همه زیرِ سایبان منتظرند بند بیاید این آب‌بازیِ خدا."  گفتم: "دیگران به ما چه آخر دخترکِ بی ذوق؟ انگار نه انگار بارانِ پاییزی­ست و ما زوج."
    لجوج گفت: "خب دلم برای خودت می­سوزد با این لباسِ کم و آن کفشت که مثلِ آبکش آب­ها از توش رد می­شوند. وگرنه منِ سفت و سنگ هم گاهی نرم می­شوم پاییز که می­شود." گفتم: "نه بابا؛ چطور؟" گفت: "بارانش طلسم ‌می­شکند لاکردار." خنده‌لبخند گفتم: "تو در و دیوار و درخت و آب را نگاه کن که شعرها خلق شوند، لازم نکرده برا من خوش­زبانی کنی." روی‌آن‌طرف گفت: "اصلا تو‌ من را دوست نداری آقا، همیشه با من..." تمام ‌نکرده بود که چشم­ نازک­ نگاهش‌کردم. باقی حرفش را قورت داد. گفتم: "مسابقه بدهیم تا آن بالا؟" گفت: "با این‌کفش؟ زمینِ دربند گِل است و سنگ، می­مانی در گِل، می­خوری زمین ‌می­میری یک دنیا شاعرِ اجتماعی خلاص می­شوند از دستت."  گفتم: "تا همان‌جای همیشگی."  گفت: "خب! برسیم آنجا پولِ میز را بدهیم‌ چایِ فلاسکی بخوریم با قندِ مشترک؛ من بنشینم بغلت." یک‌دوسه نگفته دویدم. می­خندیدم. در میانِ نگاهِ مردمی که انگار دیوانه دید می­زنند بالا می­پریدم از سنگ­های دربند. همان‌جای همیشگی پشت میز خزیدم. داد زد گفت: "قبول نیست تقلب کردی لنگ‌دراز. یک‌دوسه ‌نگفتی چرا؟" گفتم: هروقت آمدی؛ هروقت واقعنی بودی؛ هروقت که خواستیم باهم بجهیم بالای سنگ­های لیزِ دربند؛ یک‌‌دوسه ‌میگویم؛ که من لحظه شماری می­کنم آمدنِ پاییز را؛ و‌ خودت میدانی تو که نیستی پاییز ثانیه‌هاش آرامتر از فصل­های دیگر می­چرخد. بیـا؛ که من هنوز یواشکی می­خواهمت و مادر کم کم دارد بو می­برد. نمازهاش و قنوت­هاش طولانی ­تر، و صدای گریه ­هاش بلندتر شده­اند. من برات چای می­ریزم و نیستی، یخ می­کند. بیا که باهم چایِ فلاسکی بخوریم پشت آن‌ میزِ همیشگی، که همیشه من این­طرفش هستم. که همیشه تو آن­طرفش نیستی.
     
    نوید خوشنام جمعه 27 شهریور 94
     

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۹۸۳۸ در تاریخ دوشنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۹ ۰۴:۱۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    1