سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 دی 1403
    28 جمادى الثانية 1446
      Saturday 28 Dec 2024

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۸ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        آلبر کامو
        ارسال شده توسط

        بی نام

        در تاریخ : شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۸ ۰۳:۲۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۲۱ | نظرات : ۱

        صد و شش سال پیش، توی چنین روزی، آلبر کامو توی یک خانواده‌ی فقیر به دنیا اومد. دریا رو دید. آفتاب رو حس کرد. سوخت. خندید. بیمار شد. کتک خورد. دوید. خندید. ادامه داد. بزرگ شد. 
        باهوش بود و روشن. حساس بود و عاقل. بزرگ می‌شد و می‌فهمید و می‌فهموند. مهربون بود. لبخند می‌زد. می‌نوشت. مبارزه می‌کرد. آفتاب، توی ابری‌ترین و گرفته‌ترین روزها، شونه‌ به شونه‌اش قدم بر می‌داشت.
        پدر شد. عاشق شد. جنگید –چقدر جنگید؛ برای خیلی چیزها... برای نور، برای انسانیت، برای بچه‌هایی که توی جنگ‌ها تلف می‌شدن، برای عشق و کلمات و شرافت... برای شرافت جنگید. تنها بود.
        دوستش داشتن و تنها بود. عشق می‌ورزید و تنها بود. همه تنهاییم، اما تنهایی بعضی از ما کامل‌تر و زیباتره، غم بیشتری داره، شعف بیشتری... به قدری که «تنها» تبدیل به صفت می‌شه. تنها برای آلبر کامو، صفت بود، ویژگی بود؛ واژه‌ای که پابه‌پای آفتاب دنبالش می‌کرد. 
        با آفتاب و تنهایی و عشق نفس می‌کشید و زندگی رو می‌فهمید. با ریه‌های دردناک نفس می‌کشید، می‌سوخت، می‌سوخت، می‌سوخت و لبخند می‌زد و زندگی رو می‌فهمید. تا ته ناامیدی رفت و امید رو پیدا کرد. تا مرگ رفت و زندگی رو در آغوش گرفت. نوشت. نوشت و یاد داد. هنوز داره یاد می‌ده؛ کلماتش موندن. می‌مونن... 
        چون خورشید می‌تابه، سال‌ها و سال‌هاست که شب و روز به زمین می‌تابه؛ حتا اگر هیچ آدم بینایی روی زمین باقی نمونه. خورشید به توجه و نگاه نیاز نداشت. فقط اومد که گرم کنه، مواظب باشه، بزرگ کنه و عشق بورزه. دست تنها اومد که به دریا بتابه و بارون بباره. اومد برای زندگی. 
        چه چیزی از زندگی شگفت‌انگیزتره؟

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۵۱۰ در تاریخ شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۸ ۰۳:۲۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۸ ۲۲:۲۸
        درود آقای اخوان گرامی خندانک
        ممنون بخاطر پست خوبی که گذاشتین خندانک
        آلبرکامو یکی از شخصیتهای مورد علاقه منه خندانک
        "ایستاده مردن بهتر از زانو زده زیستن است" کامو
        شاد باشید خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2