سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        کارگاه نقد بی رحمانه!
        ارسال شده توسط

        رضا سلطان

        در تاریخ : سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۰۴:۲۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۲۶۳ | نظرات : ۷۱

        با سلام و احترام
        در این کارگاه میتونین انواع نوشته ای ادبی خودتون رو اعم از شعر داستان کوتاه و ترانه قرار بدین تا به طور کامل موشکافانه و بی رحمانه مورد بحث و بررسی قرار بگیره
        اینجا خبری از تعاریف گول زننده و تعارفات مرسوم نیست
        لطفا دوستانی شرکت کنند که براشون پیشرفت در کارشون در اولویته تا تمجید و تملق 
        دوستان میتونین درباره کارهای یکدیگر هم نقد های سازنده خودشون رو بیان کنند
        درود و سپاسخندانک
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۳۰۰ در تاریخ سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۰۴:۲۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۶۴ شاعر این مطلب را خوانده اند

        سید حاج فکری احمدی زاده(ملحق)

        ،

        عليرضا حكيم

        ،

        فاطمه غیبی پور

        ،

        سمانه باقرزاده

        ،

        رضا سلطان

        ،

        احسان کریمیان علی آبادی

        ،

        عباسعلی استکی(چشمه)

        ،

        مجتبی شفیعی (شاهرخ)

        ،

        فواد محمدزاده

        ،

        جمیله عجم(بانوی واژه ها)

        ،

        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        ،

        نیلوفر (دختر پاییز)

        ،

        عیسی نصراللهی

        ،

        علی اسماعیلی

        ،

        زهرا مددی(نسترن)

        ،

        مجید خوش خلق سیما

        ،

        فریباایازی روزبهانی

        ،

        مرصاد رسولی(آسف)

        ،

        فلاح رمضانی(عاشق)

        ،

        مجید کریمی پرنیان(صبا)

        ،

        مدیر ویراستاری

        ،

        علی رفیعی

        ،

        م فریاد(محمدرضا زارع)

        ،

        متين مرادي

        ،

        مهدی مطهری منش(جابر)

        ،

        مهدی مطهری(جابر)

        ،

        هومن کوچک پور

        ،

        موسی عباسی مقدم

        ،

        سعید علی زاده

        ،

        محمدعلی رضاپور(مهدی)

        ،

        اعظم قارلقی

        ،

        جواد رفیعی (جواد)

        ،

        محمد جواد عطاالهی

        ،

        منوچهر منوچهری (بیدل)

        ،

        لیلا امرباس(پریسا)

        ،

        ابراهیم حاج محمدی

        ،

        حمید رفیعی راد (کوروش)

        ،

        کبری یوسفی

        ،

        اهورا (دل سوخته)

        ،

        ایمان اسماعیلی راجی

        ،

        صحبت پارکی ( صُبی )

        ،

        حامد شهیر مهرآبادی

        ،

        پریسا منصوری(پپورا)

        ،

        آصف عیانی(منوچهرسلگی)

        ،

        سیده منیژه عنایتی

        ،

        مهرداد عمران

        ،

        زهرابیگم محمدی پور

        ،

        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)

        ،

        رضا زمانیان قوژدی خلو دخو

        ،

        رحیم نبی

        ،

        علی مهدوی

        ،

        احمد مسعودی

        ،

        برین بهار

        ،

        شهرام مودب

        ،

        ساراشیخ محمدی(سیندخت)

        ،

        لیلا احمدی

        ،

        منصور شاهنگیان

        ،

        الیاس امیرحسنی

        ،

        مسعود میناآباد

        ،

        مهدی برآهویی

        ،

        مهدی سالوند (مهدی)

        ،

        مجنون ملایری

        ،

        ابوالفضل زارعی

        ،

        علی احمدی( م امین)

        نقدها و نظرات
        احسان فلاح رمضانی
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۱۴:۵۳
        با سلام و درود....نقد منصفانه شنیده بودیم اما نمیدونم نقد بیرحمانه چه صیغه ای هست که شما بیان کردین....به نظرم در همین بکارگیری عنوان شما نقد وجود داره....شما گفتین نقد موشکافانه و بلافاصله گفتین نقد بیرحمانه...خوب خود همین تعارضه در بیان شما....فکر میکنم شما دچار اشتباه محاسباتی شدین که فکر میکنین نقاد درجه یک هستین...میشه بگین تخصصتون چیه چون چیزی رو عنوان کردین....در ضمن کسی میتونه وارد نقد زبان اصیل پارسی بشه که روی بلوز اون پر از کلمات انگلیسی نباشه....امیدوارم زیاد دچار هیجان زدگی نشین...موفق و پیروز باشید
        احسان فلاح رمضانی
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۱۷:۴۱
        از مفردات عربی پرکاربرد در شاهنامه موارد زیر را می‌توان ذکر کرد: سنان، رکیب (=رکاب)، عنان، غم، قطره، هزیمت، جوشن، سلیح (=سلاح)، منادی، قلب، نعره (معرب ناره)، مزیح (=مزاح)، نظاره، ثریا، نبات، حصار، سحاب، عقاب، برهان، فلک، حمله، مبتلی، درج، صف، میمنه، جاثلیق، صلیب.

        شاهنامه در این بیت از پنج واژه عربی استفاده می‌کند:[۳]

        قضا گفت: گیر و قدر گفت ده فلک گفت: احسنت و مه گفت: زه.

        دوست عزیز باید بگم اطلاعاتت خیلی کمه...درسته در شاهنامه لغات عربی کمتر به کار برده شده ولی این دلیل بر عناد فردوسی نبوده بلکه فردوسی از منابعی استفاده میکرده در سرایش شعر حماسیش که هنوز دچار تحولات زبان عربی نشده بودن...لطفا مطالعتونو بیشتر کنین...بعد حالا یک کلمه بعنوان مثال از بلوز شما گفتم در مثل مناقشه نیست....چرا زمین و زمان رو به هم میدوزین و وارد مباحث دیگه میشین....متاسفم که داعیه نقد کردن دارین.
        علی رفیــــعی وردنجانی
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۲۰:۰۵
        دوست گرامی سلام :
        بنده کمترین هم از موافقان نقد منصفانه یا هر چیز دیگری که شما و دوستان بزرگوار دیگر صلاح بدانند اسمش را بگذارند هستم ولی متاسفانه از لحن پاسخ های شما متوجه شدم نقدی که مورد نظر شماست با آنچه در این انجمن شعری ایجاب می نماید از زمین تا آسمان تفاوت دارد. نام بردن از افرادی که اصولاً حضور ندارند و طرح بحث های خارج از موضوع و جسارت به آنها و از این شاخه به آن شاخه پریدن و طرح بحث های قومیتی صرفنظر از آنکه چقدر حرف ها درست و مستند باشد یا برگرفته از نظرات برخی افراد خاص فکر نمی کنم بلحاظ اخلاقی کار پسندیده ای باشد و کمکی به رشد و پیشرفت نماید البته این نظر شخصی بنده است که شاید درست هم نباشد . ضمن آنکه پیشنهاد مینمایم با توجه به آنکه جنابعالی خود را در زمره غزل سرایان معرفی نموده اید لااقل یکی دو غزل از خود قبلاً منتشر میکردید تا شاید ارتباط بهتری با شاعران حاضر برقرار می نمودید و موجب نمی شد کارگاه نقد شروع نکرده ابتر بماند و بصورت طرح مسائل غیر ادبی و صحبت کوچه و بازاری تنزل یابد واقعاً اگر خودتان یکبار نوشته های خود را بخوانید کاملاً متوجه عرایض حقیر خواهید شد .در عین حال امیدوارم با صبر و تحمل بیشتر از یک طرف و پذیرش سخن حق منتقد روند نقد اشعار در جهت پیشرفت و اعتلای هر چه بیشتر فرهنگ نقدپذیری تلاش نماییم . موفق باشید خندانک
        مهدی مطهری(جابر)
        چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۰۰:۱۱
        خندانک خندانک خندانک خندانک عرض سلام خدمت آقای سلطان عزیز...
        خیلی خوشحالم که می بینم شما این کارگاه رو راه انداختین چون واقعاًخودم به شخصه از تعارفات بیجا خسته شدم و به نظرم تنها موجب این میشود که عیوب پنهان شود و انسان ها بیش از مقداری که هستند بزرگ شوند،امیدوارم گامی باشه برای تابو شکنی نقد و پیشرفت اعضا.
        اگر لطف کنید نقد های خود را راجع به شعر«کشته...»بنده بنویسید،منتظر قدم های مهربانتان هستم.
        دیگر دوستان هم لطف می کنند که شعر مرا به چالش بکشند.
        رضا سلطان
        رضا سلطان
        چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۰۰:۵۶
        سلام اقای مطهری خوش امدین و ممنون بابت مشارکت و بلند نظریتون

        دربار این زبان قدیمی که انقدر روش تاکید دارم یه خاطره کوتاه بگم من خودم از اول که شروع به نوشتن کردم رو اصول خیلی پایبند بودم مثلا تو همون سیزده چهارده سالگی یه هجای اضافی تو نوشته هام پیدا نمیشد یا قافیه ها هم صحیح انتخاب میشد ولی زبان شعرام همینطور بود مثل همین واژگانی که شما و سایر دوستان دارین یه چند مرتبه قدیمی تر یه واژه هایی که یه سریشو الان بگی معنیشو یادم نیست فکر میکردم هرچی این کلمات بیشتر باشه یعنی شعرم قوی تره
        اولین شعری که تو یه جمع خوندم یه انجمنی بود شعرم که تموم شد جمله استادش یادم نمیره گفت اگر نمیگفتی این شعر برای خودته من قطعا فکر میکردم شعره سعدیه و یه سری چیزای دیگه که یادم نمیره ما هم یه بادی به غبغب انداختیم و بعدش هرکی هر ایرادی میگرفت میگفتم این اصلا شعر نمیفهمه چیه استادش میگه شعرام مثه سعدیه حالا شاگرد میخواد ایراد بگیره گذشت تا یه بار یه مسابقه شعری برنده شدم رفتم جایزشو بگیرم یکی از داوراش اونجا بود خواستم کلاس بزارم چند تا شعرامو دادم بخونه لذت ببره خندانک یه سری تعریفات کرد که کثلا اینش خوبه اونش خوبه و اخرش گفت زبان شعرت خیلی قدیمیه و دلایلشم گفت که چرا خوب نیست منم گفتم همین شما مونده بود ایراد بنی اسراییلی بگیری از ما جایزه رو بده بریم خندانک ولی بعدش اومدم تو جایزه هام یه کیف بود و یه سری کتاب شعر خوندم شعراشو تازه فهمیدم اون بنده خدا چی میگفت و شعر چیزه دیگس اون حرفش همیشه اویزه گوشم موند و رعایتش کردم و بعد از اون فهمیدم که همه ی ادما اشتباه دارن بهتره به حرف بقیه گوش داد و خوبیاشو گرفت

        اما در مورد شعر شما اقای مطهری بعد زبانه قدیمیش قافیه معشوق کشت هم قافیه بدی نیست که انتخاب کردین و جای کار داشت ولی نتونستون تصویر بدیع و شاعرانه و خلاقانه ای بسازین تو کل شعر یه سری چیز هاست که میگین این ها باعث کشته شدنه معشوق شده ولی هیچ تصویری نمیسازین یا بازی زبانی یا شاعرانگی
        چرا باید یه نگاه ساده معشوق عاشق رو بکشه؟یه چیزی باید بیاد که اینو توجیح کنه مثلا یه اتفاقی یه ضربه ای
        یا چرا باید خنده بی جا معشوق رو بکشه
        در کتاب عشق یک جمله معشوق کش دیدین خب این چه اتفاق شاعرانه ای درش افتاده چه کمکی به پیشبرد شعر کرده؟
        بودن در سایه هم مثل دو بیت اول
        بعد بی اندازه معشوقم ترکیبه بی معنی و غلطیه که متوجه نمیشمش
        بیت اخرتون هم استاندارت ترین بیت شعرتون هست
        سعی کنیدبیشتر رو معانی کلمات و عبارت و و ترکیب ها بازی کنید تا یه اتفاقی از توش در بیارین نه صرفا یه قافیه انتخاب کنید برای اون چند تا جمله ردیف کنید
        کلمات باده و شهزاده و سایر کلمات هم قافیه نیستن با هم اگر میدونید طریقه هم قافیه بودن کلمات رو سعی کنید حتما رعایت کنید چون اولین چیزیه که به چشم میاد چ سنجیده میشه اگر هم نمیدونید کامل مطلب زیاد پیچیده ای نیست یه سرچ بزنید متوجه میشین تقریبا
        یه مبحثی داریم تو فیلم نامه نویسی که اگه بیننده فیلم و دید و اخرش گفت خب که چی ، باختی تو شعرم قابل تعمیمه این که کاری کنیم مخاطب برای لحظاتی لذت ببره
        در اخر یک غزل عاشقانه میارم براتون که دقت کنید به تصویر سازی ها و اتفاقات شاعرانه ای که افتاده درش

        این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

        کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است



        مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو

        بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است



        بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم

        نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است



        بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

        خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است



        عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

        نرده ی پنجره ها میله زندان شده است



        عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز

        چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است



        عشــــق دانشـــکده تجــــربـــــه ی انسانهـــاست

        گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است



        هر نو آموختــه در عالـــم خود مجنون است

        روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است



        ای که از کوچـــه معشوقـــه ی ما می گذری

        بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

        پایدار باشید خندانک

        (پوزش اونور نزاشتم نخواستم زیر پستتون رو شلوغ و خراب کنم)
        ارسال پاسخ
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۳۱
        درود بر شما خندانک
        خب بذارید اول از عنوان نقدتون شروع کنم خندانک
        طوفان زده شمعم من در قرن سیاهی ها
        خاموش شدم من تا فریاد زمان گشتم
        حقیر م. فریاد هستم و زورم نمیرسه از خسروان باشم خندانک
        در مورد ارتباط دو مصرع:
        فهم و درک انسان از دو دریچه ممکنه صورت بگیره:
        یکی عقل و دیگری دل.
        فک کنم همین اشاره کافی باشه تا ارتباط دو مصرع بیت اول رو متوجه بشید.
        حقیر عقیده دارم شرح اثر هنری توسط پدیدآورنده ی اثر، لذت هنری کنکاش و کشف مخاطب رو کم میکنه و درواقع بستن دست مخاطبه پس دیگه در مورد بقیه شعر چیزی نمیگم.
        این جمله که در خیلی از کامنتهاتون دیدم: زبان شعر قدیمیه،
        یه جمله ی کلیشه ای برای نقده و این روزها در نقدها زیاد به چشم میخوره ولی موقعی اعتبار داره که مصداق داشته باشه در شعر، و در مورد شعر حقیر مصداقی نداره، و فک میکنم نوعی شیفتگی نسبت به غزل نو بخصوص نسبت به آقای کاظم بهمنی در شما بوجود اومده که شما رو دچار نوعی پریشانی و خروج از طریق انصاف کرده و اگه در این مسیر انحرافی پیش برید نمیتونید منتقد منصفی از آب در بیاید...
        در اینکه اشعار کلاسیک این حقیر زبانی میانه داره شکی نیست ولی شعری که اینجا برای نقد گذاشتم از معدود شعرهای منه که زبانش مبری از هرگونه کهنگیه، و خطای شما اینجاست که اشعار دیگه ای از منو احتمالاً خوندید و ناخودآگاه زیر این شعر نوشتید زبانش کهنه ست...
        نقد شما نقد نیست سلیقه ست و خب سلیقه تون محترمه ولی نافذ نیست چون مبتنی بر اصول نقد نیست و بنابراین بر عقل تاثیرگذار نیست و نهایتاً میتونه احساس رو چند قدمی با خودش همراه کنه...
        منتقد باید شعر رو با دقت بخونه و تلاش کنه منظور صاحب اثر رو درک کنه، نه اینکه سرسری بخونه و مثلاً بگه احساس رو نمیشه سر برید باید میگفتی گوسفند رو سر می برند!
        و سخن آخر اینکه:
        اگه بخواید شعری رو که نقد می کنید با شعر دیگه ای مقایسه کنید باید با شعری در ژانر خودش مقایسه کنید نه اینکه یه شعر اجتماعی اعتراضی رو با یه شعر عاشقونه! و بعد هم بگید باید اینجوری شعر بگی!
        و جالب اینه که کهنه بودن زبان در شعری که مثال آوردید مصداق بیشتری داره تا شعری که نقدش کردید...
        شما منتقد نیستید! نهایتاً می شود گفت شعردوستی هستید با سلیقه ی خاص خودتون.
        باز هم ممنون بخاطر پست تفکربرانگیزتون.
        رضا سلطان
        رضا سلطان
        چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۱۰:۱۵
        سلام و درود

        برادر شما که قبلا هم خونده بودین نوشته هامو میدونستین هم که ایراداتم در چه سبکی هست و از الف تا ی رو نمیخواستین قبول کنید و کمکی هم بهتون نمیکرد و انقدر به خودتون و نوشتتون اطمینان داشتین دلیل گذاشتن نوشتتون برای نقد رو نمیدونم!
        از همون بالا اون بیت طوفان زده منش اضافیه شما میم که بعد از شمع اومده مشخصه که فاعل شما هستین و تو و او و ایشان نمیتونه فاعل باشه دلیل اوردنش مشخصه
        اشارتون هم کمکی به فهمیدن ارتباط بین دو مصرع اول نکرد و هنوز نظر قبلیمو دارم شما برچشم سطحی نگر من ببخش

        شرح اثر رو کاملا موافقم که نباید صورت بگیره و خوده اثرتون باید شرح بده خودش رو
        بله زبان قدیمی رو زیاد تکرار کردم چون زیاد اتفاق میفته شاید بالای پنجاه نفر از دوستان رو اثراتشون رو خوندم فقط نوشته های یه دوستمون که بدون وزن و قافیه بود و اقای شاهرخ این ایراد رو نمیشد بهشون وارد کرد
        مصداق هم عرض کردم خدمتتون
        کلمات دیو تزویر ظلمت چنگال پیمانه کلمات قدیمی هستند و اگر در شعری بیان بدون اینکه کارکرد تازه ای ورای اونی که در قبل ازش گرفته شده باشه یا تصویر نو بدیع و بکری نسازه زبان اون شعر قدیمی هست و این مورد در مورد فضا هم صدق میکنه درباره شعری هم که به عنوان نمونه قرار دادم اگر به دقت غرایضم رو میخوندین عرض کردم که برای مقایسه ارتباط معنایی بین ابیات قرار داده شده و فضای کار و تصویر هاشو ببینید که پر مقام مقایسه از شما نه بعد از سی سال حتی بعد از صد و بیست سال هم که انشالا زنده باشین انتظار ندارم بتونید مثل ایشون بنویسید چون اعتقاد قلبیم اینه شعر هم مثل خیلی هنر ها و زمینه های دیگه یه موهبت الهی هم و ذاتیه که خداوند این استعداد و قریحه رو در وجود همگان قرار نداده درباره کلماتم بعله قدیمی هست ولی از کلمات کارکرد جدیدی گرفته شده و عمدا این اثر رو گذاشتم که منظورمو برسونم که مشکل کلمات نیست که لزوما تو هر شعری به طور مثال باده بیاد جام بیاد زبانش قدیمیه و شعر بدیه میلیون ها بار اهو و شیر با هم در شعرها اومده ولی ایشون تونسته تصویر شاعرانه و ملموسی رو بسازه که قبلا با این کلمات یا خلق نشده یا قبلا خلق شده
        درباره شیفتگیم به شاعر اون کار جدا از دوستی که با ایشون دارم ایشون رو در زمینه شاعری فرد قدرتمندی میدونم و جوایزی که گرفتن و فروش کتاب هاشونم نشانگر این هست که عام و خاص پسندیدن نوشته هاش رو ولی شیفتگی در کار نیست و ده تا شاعر قوی و مورد علاقمو بخوام نام ببرم ایشون داخلش نیست و به کار های ایشونم نقد دارم که قبلا به عرض رسیده
        صحبت های من احساسی نبوده که اگر میخواستم احساسی بنویسم خودم رو خسته نمیکردم و وقت نمیزاشتم یه کلام میگفتم خوشم نیومد از نوشتارتون!
        و اینکه منتقد باید شعرو با دقت بخونه و تلاش کنه معنیشو درک کنه برای به طور مثال حضرت مولانا صدق میکنه که یکی مثله عبدالکریم سروش عمرشو میزاره میخونه بهشم میگن مولانا شناس چون عمق داره کارشون و معنا و مفهوم نهفته در پس ابیات یه بیت داره فاضل نظری
        خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
        چه اسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخا را

        من پونزده ساله دارم روش فکر میکنم هنوز متوجه نشدم منظور شاعر روده ها نتیجه تو ذهنه خودم گرفتم ولی باز هم بهش فکر میکنم انقدرم این کشف و شهود برام قشنگه هیچوقتم از خودش نپرسیدم که منظورت از این بیت چی بوده و خودمو از این زجر شیرین خلاص کنم
        شما هم اگر بیتی در این سطح گفتین من قول میدم با دقت که هیچ سالها روش فکر کنم واخر هم اعتراف کنه که این شعر و این بیت بسیار عمیق و زیباست ولی درک منذاز تحلیلش عاجزه
        سوای این مطالب شما پیشه هر نقادی ببری شعرتو یه دور شعرتو میخونی بقیه هرچی به ذهنشون بیاد و خاطرشون بمونه از شعر رو میگن نهایت یه بیتی براشون گنگ باشه یا خیلی زیبا باشه بگن دوباره بخون، با این حال من نوشته شمارو بارها خوندم و روش تفکر کردم بعد نظر دادم
        قاعدتا من هم در اخر باید بگم شما هم شاعر نیستید و عیسی به دین خود موسی به دین خود و قهر قهر تا روز قیامت! ولی من هیچقت این حرف رو نمیزنم چون تمام کارهاتون رو نخوندم و شاید اثر شاخصی داشته باشین و صحبت من رو رد کنه و باعث شرمندگیم بشه
        ولی با تمام احترامی که برای شخصیتتون قایلم این اثرتون نوشته ضعیف و سطحی بود

        پی نوشت یک:اگر براتون دغدغه هست من میتونم نوشتتون رو بدم یه شاعر نام اشنا یا یه منتقد رزومه دار براتون نقد کنه و نظر ایشونم بدونین حالا نه برای اینکه بگم حرف من درسته یا حرف شما از این جهت که شاید چیزی به دانشتون افزوده بشه و کاری که من نتونستم ایشون بتونن

        ممنون باز هم از مشارکتتون و اینکه بی پرده نظرتون رو گفتین
        ارسال پاسخ
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۱۱:۰۰
        سلام رفیق خندانک
        در اینکه شعرهای این حقیر پر از ایراده شکی نیست...
        حرف من این بود:
        ایرادهایی که شما گرفتید ایرادهای سلیقه ای بود نه نقادانه!
        مبتنی بر اصول نقد نبود
        اینکه منتقدی سبک یا قالب یا زبان خاصی رو دوست داشته باشه دلیلی بر این نیست که بقیه ی سبکها و قالبها و زبانهای شعری که اصولاً مختص شاعران مختلف هست و هر شاعری زبان شعری خودش رو داره باید حذف بشن، با روش شما احتمالاً این نتیجه حاصل میشه که مثلاً زنده یاد اخوان ثالث شاعر خوبی نیست چون مثل کاظم بهمنی شعر نمیگه!
        در حالی که بسیاری از اشعار سروده شده در قالب غزل نو که خیلی هم تبش بالا گرفته این روزها، با وجود داشتن پتانسیل اجتماعی و گفتن از دردهای اجتماعی، بخاطر وجود شیفتگانی چون شما به سمت بی دردی و ساختن تصاویر و تعابیر زیبا ولی جوک بنیان گرایش پیدا کرده... و جوک اصولاً لذتی گذرا داره...
        مرد را دردی اگر باشد خوش است
        درد بی دردی علاجش آتش است...(زنده یاد مولانا)
        پرفروش بودن کتاب دلیل کیفیت خوب یا بد مطالبش نیست و ارتباط مستقیم داره با تبلیغات و پشتوانه های سطوح بالای قدرت!
        و اگه به پشت پرده ها نگاهی بیاندازید متوجه میشید...

        خورشید که پایین می رود
        سایه ی مسجد هم
        از دیوار مردم بالا می رود...(م. فریاد)

        در پناه حق باشید
        اعظم قارلقی
        چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸ ۲۱:۵۷
        عرض سلام
        اینجانب با فرمایشِ جناب آقای سلطان کاملاً موافقم.
        به نظرِ حقیر اگر نوشته ای در خورِ ستایش بود، باید تعریف و تمجید بشه و تملق هیچ دردی از اهلِ قلم دوا نمی کنه...
        بی شک در آثارِ قوی هم مشکلاتی به چشم میخوره که انشاالله با یاری همه جانبه ی دوستان بر طرف خواهد شد.
        ممنون از تمام عزیزان و منتقدینِ عزیز
        شعر لحظه تحویلِ سال، جهت نقد بیرحمانه به حضور معرفی میشه

        لحظه ی تحویلِ سال و از قرار...
        سفره ی هفت سین و اَنداخته بهار
        یه بغل پیام و پیغام اومده
        عرضِ تبریکِ قشنگِ روزگار...

        یه لباسِ تازه پوشیده به تن
        موهاشو چتری زده، دشت و چمن
        خاکِ مُرده، داره دنیا می یاره
        دونه ها رو، توی دستای دَمن

        بادِ نوروزی، بهار پاشیده باز
        نمِ بارون می کنه راز و نیاز
        بیدِ باغچه، با قیام و به رکوع
        داره سجده می کنه توی نماز

        دست میدن با همدیگه شکوفه ها...
        چقده خوبه همین حال و هوا
        همه ی پرنده ها کِل می کشن...
        می کنن روبوسی روی شاخه ها...

        یه قدم مونده به تصنیفِ بهار
        یه نَمه، به دل می شینه انتظار
        آینه قرآنو تماشا می کنه...
        دلِ سبزه مونده توی سبزه زار...

        دَمِ لحظه، دل... خدایا می کنه
        گره ها رو با دعا وا می کنه
        می ذاره تو گنجه، سرما رو نَنِه
        رَختای زمستون و تا می کنه...

        یه نگاهِ تازه به صبحِ امید
        می خواد عیدی بده، با حسِ جدید
        داره یه تقویمِ نو، وا میشه باز
        خدا از دوباره نقاشی کشید...

        با تشکر: اعظم قارلقی


        رضا سلطان
        رضا سلطان
        پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۸ ۱۵:۲۰
        سلام و درود و ممنون بابت مشارکت و لطفتون

        مصرع سوم پیام و پیغام دارای حشو هست که اوردن دو کلمه با معنای مشابه در یک مصرع که با حذف یکیش در معنای اون مصرع خللی ایجاد نشه صحیح نیست
        بیت چهار خاکی که مرده قاعدتا نمیتونه چیزی دنیا بیاره منظورتون مشخص هست که از مرده شما خواب زمستانی در نظرتونه که بعدش اون خواب که به مرگ تشبیه شده بعدش بیداریه و باروری ولی کلمه مرده رو که اوردین بدون اینکه این توضیحات رو در قالب شعر بیارین از لحاظ معنایی ایجاد مشکل کرده در نوشتتون
        بهار پاشیده عبارت زیاد درست و شاعرانه ای نیست بهار رو به خودی خود نمیشه پاشید عطر بهار رنگه بهار یا هرچیزه دیگری باید اورده بشه
        بید رو هم میفرمایین در مصرع اول به قیام و به رکوع بعد در مصرع بعد میفرمایین داره سجده میکنه!
        بند چهارم قابل قبوله مخصوصا روبوسی پرنده ها روی درخت تصویر زیباییه که ساختین
        یه نمه کلمه مناسبی نیست و عامیانگیش از جنس کلمات دیگر نوشتتون و نیست و از یکدستیش کم میکنه
        اون دل سبزه موندن توی سبزه زار گنگه چرا باید همچین اتفاقی بیفته؟چه هماهنگی با بقیه مصرع ها داره و از اینا مهمتر صحبت از سفره و هفت سین که میاد یعنی شما داری از سبزه سفره هفت سین صحبت میکنی که اون بزرگوار هم از اول توی منزل و ظرف کشت میشه و فکر نمیکنم هیچوقت توی سبزه زار بوده باشه
        بند ششم به غیر از مصرع اول که فکر کنم خودتون مشکلش رو بدونید بقیش خیلی خوبه
        و مصرع اخر از دوباره ترکیب مناسبی نیست
        سعی کنید فقط به چیدن کلمات در کنار هم و ساخت ترکیب ها فکر نکنید بعد از نوشتن هر بیت بارها بخونیدش ببینید معنی مناسبی داره؟ارتباطی با بیت های قبل و بعدش داره؟ میشه با کلمه بهتری یه سری کلمات و رو جایگزین کرد بیشتر بنویسد و خط بزنید و وسواس به خرج بدین از مطالعه در زمینه های مورد علاقتون هم غافل نشید

        پایدار
        ارسال پاسخ
        اعظم قارلقی
        اعظم قارلقی
        دوشنبه ۳ تير ۱۳۹۸ ۱۷:۴۶
        عرضِ خدا قوت خدمتِ شما و خدمتِ تمامِ منتقدین محترم که به حق، شایسته ی تجلیل و تکریم هستند خندانک خندانک خندانک
        رضا زمانیان قوژدی خلو دخو
        شنبه ۱ تير ۱۳۹۸ ۰۶:۱۴
        خندانک خندانک
        در ریاضی مبحثی داریم بنام حدّ یا لیمیت . یعنی وقتی متغیری به سمت عددی خاص میل میکند، اندازۀ تابع نیز به سوی مقداری خاص میل خواهد کرد.همانطور که در ریاضی حد معین برای توابع معین وجود دارد، قطعا در ادبیات که دامنه گسترده تری از مفاهیم انسانی را در بر می گیرد، تعاریف و مرزها گسترده تر خواهد شد.در ریاضی مرز معینی برای حد وجود ندارد و مثلا Xبه سمت فرضا۳ میل می کند اما هرگز ۳ نمی شود.۲/۹۹۹۹۹۹۹۹۹ می شود ولی ۳ نه.
        مرز نثر و نظم از این هم پیچیده تر و در هم تنیده تر است.چرا که در ادبیات علاوه بر ظاهر، مفهوم و عمق دیگری هم برای واژگان تصور می شود.در تعریف، به کلام موزون و مقفایی که اوقع در نفوس باشد ، شعر گویند.شعر آزاد و سپید هم که موزون نیستند و هجاها جه به لحاظ تعداد یا از حیث کوتاه و بلندی برابر نیستند، قائل به وزن درونی و خیال انگیزی کلام هستند.ای بسا کلام موزون و مقفایی که از دایره شعر بیرون است و به عکس کم نیستند جملاتی که در ظاهر نثر هستند اما از چنان عمق و زیبایی برخوردارند که با خیال راحت می توان شعر خواندشان.
        مرا از آوردن مصادیق معاف کنید چه، چنان ذهن آشفته و مغشوشی دارم که نگو و نپرس.
        البته برخی از نو قلمان زیبا نگار با تصور و برداشت دور از واقعیتی که از شعر نو دارند، فکر می کنند با جابجایی ارکان جمله یا تشبیهات عجیب و غریب و حتی ‌معنا زدایی های افراطی از صفات و ... در یک کلام ساختار شکنی های بعضا مستهجن،بقول خودم مرتکب شعر شده اند و نامش را آزاد، سپید و نو می گزارند.
        اینکه اینگونه ارتکاب ها(به زعم خودم) را شعر بدانیم یا نه، بیشتر سلیقه ای است.بستگی به نوع نگرش مخاطب دارد.
        درحقیقت این مخاطب است که مرز میان شعر و نثر را تعیین می کند.هر چند خود شعر و نظم هم مقوله پیچیده و قابل اعتنایی است....
        احسان فلاح رمضانی
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۱۶:۱۷
        بسیار از انتقادپزیریتون سپاسگزارم....هنوز نقد بیرحمانه به قول شما انجام ندادیم که برآشفتین....از نظر شما نقدی خوبه که تو خصوصی واستون ارسال کنم?جالبه شما حتی نمیدونید که لغات زبان فارسی با تلفیق زبان عربی به این اوج و شکوفایی رسیده و دیوان سرآمد همه شاعران جهان یعنی حافظ پر از تلفیق اعجاز گونه از عربی و فارسیه....اونوقت داعیه نقدکردن هم دارین....
        احسان فلاح رمضانی
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۱۷:۴۴
        از مفردات عربی پرکاربرد در شاهنامه موارد زیر را می‌توان ذکر کرد: سنان، رکیب (=رکاب)، عنان، غم، قطره، هزیمت، جوشن، سلیح (=سلاح)، منادی، قلب، نعره (معرب ناره)، مزیح (=مزاح)، نظاره، ثریا، نبات، حصار، سحاب، عقاب، برهان، فلک، حمله، مبتلی، درج، صف، میمنه، جاثلیق، صلیب.

        شاهنامه در این بیت از پنج واژه عربی استفاده می‌کند:[۳]

        قضا گفت: گیر و قدر گفت ده فلک گفت: احسنت و مه گفت: زه.

        دوست عزیز باید بگم اطلاعاتت خیلی کمه...درسته در شاهنامه لغات عربی کمتر به کار برده شده ولی این دلیل بر عناد فردوسی نبوده بلکه فردوسی از منابعی استفاده میکرده در سرایش شعر حماسیش که هنوز دچار تحولات زبان عربی نشده بودن...لطفا مطالعتونو بیشتر کنین...بعد حالا یک کلمه بعنوان مثال از بلوز شما گفتم در مثل مناقشه نیست....چرا زمین و زمان رو به هم میدوزین و وارد مباحث دیگه میشین....متاسفم که داعیه نقد کردن دارین.در ضمن فردوسی اشعار فراوونی داره که اهل بیت و پیامبر رو مورد مدح قرار داده و بسیاری از اشعارش دارای مبانی اسلامیه و با عرب مشکلی نداشته...شما بجای مطالعه کردن زیاد به شایعات توجه کردی
        احسان فلاح رمضانی
        احسان فلاح رمضانی
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۱۹:۲۶
        سلامی دوباره.....دوست عزیز شاید لحن منرو کمی تند برداشت کردین....در هر صورت از این گفتگوها زیاد پیش میاد و نباید چیزی رو به دل بگیریم....امیدوارم خاطرتون از من رنجیده نشده باشه....موفق و سربلند باشید و شادکام در زندگی....
        مجید خوش خلق سیما
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۱۸:۳۲
        درود بر شما جناب سلطانی می خواستم اگر می شود درباره این دو نوشته بنده نظر بدهید و آن را زیر چاقوی نقد خود ببرید البته بنده شاعر نیستم و فقط حرف هایم را آهنگین می نویسم فقط می خواستم عیاری برای نوشته های خود پیدا کنم و البته همانگونه که شما مورد نظر دارید بدون تعارف و در راستای آموختن. سپاس
        پایان چو فرا رسید و یک راز شدم .
        قفل قفسم شکست و پرواز شدم.
        مردار مرا به زیرِ یک تاک کنید.
        شاید که دوباره جایی آغاز شدم .
        ...............................................
        با دو خط حرف و چند مصراع شعر ، زندگی نمی شود معنی.
        هستی پهنه ای هزاران توست.
        رازی بی نهایت است یعنی.
        پیشاپیش سپاس برای زحمتی که اگر قابل دانستید و می کشید. خندانک خندانک خندانک خندانک
        رضا سلطان
        رضا سلطان
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۱۹:۴۹
        سلام اقا مجید مرسی که چراغ اول رو برای نقد به صورت عمومی روشن کردین خندانک
        جسارت کردم نوشته های دیگتونم مقداریش رو خوندم نظر شخصیه من در ترانه میتونین موفق تر باشین اگه تمرکزتون رو روی همون بزارین و بعضی کارهاتون از خیلی افرادی که هر هفته تو انجمن های مختلف شرکت میکنن و کلی کتاب در این زمینه مطالعه میکنن بهتره با این تواضعتون اگه فرصتش رو داشته باشین و بیشتر بخونین قطعا عالی میشین
        درباره این نوشتتون کلی اولین چیزی که به چشم میاد در نقد شعر زبان اون هست که زبان. شعر شما قدیمی هست و این نکته منفی حساب میشه کلماتی مثل مردار و تاک برای دوره گذشته هست و در حال حاضر کاربردی نداره در مراودات روزمره و از زیبایی اثرتون کم میکنه سعی کنید در رباعی و غزل هم مثل ترانه هاتون از واژه های امروزی استفاده کنید ولی کلمات سطح بالا و با زبان ادبی نه عامیانه
        یه سری کلمات اضافیه تو شعر خیلی ها هم کم و بیش اضافه میکنن بع نوشتشون که وزن رو بتونن در بیارن این ها رو سعی کنید کمتر استفاده کنید طوری که هر کلمه در شعرتون کاکرد داشته باشه و با حذفش شعرتون از لحاظ معنا اسیب ببینه اینم باید انقدر بنویسسن و خط بزنین تا به بهترین ترکیب برسین مثلا تو مثل اول کلمه یک اینجا کارکردی نداره زیبایی کارتونو کم کرده مهم این راز شدنه حالا دوتا راز بشین یا سه تا فرقی نمیکنه
        مصراع دومتون ترکیب پرواز شدن ترکیبه غلطیه و صحیح پرواز کردنه مثلا بگین دیروز از بالای درخت پرواز شدم ببینید چقدر تو ذوق میزنه
        یک مصرع سوم هم مثل همین یک مصرع اول و کلمه تاک کارکردی نداره جز این که از معدود درخت هایی هست که توی وزن شما جا میشده و الا زیر یک سرو هم قرار داده بشه جنازه مشکلی ایجاد نمیکنه
        مصرع چهارم جایی اغاز شدن رو میشه یه جوری ربط داد به دفن شدن پای درخت و کود شدن و در اون درخت تبلور یافتن ولی میشد شاعرانه تر بیان بشه
        شعر خوب بخونید و بیشتر حوصله به خرج بدین و ویرایش کنید ده باره و صد باره توقعتون رو از خودتون بالا ببرین و بدونین این موازدی که گفتم تو نوشته های کسی که سی ساله شعر میگه هم دیده میشه و برای این گفته شد توقعتون از خودتون و نوشتتون بالابره
        باز هم سپاس برای مشارکتتون و عذر بابات پر حرفی
        در اخر هم چند نمونه رباعی خوب تقدیم میکنم

        باران که گرفت"غربتم را شستم
        تنهایی تلخ عزلتم را شستم

        یک شب تو به خواب من"مرا بوسیدی

        من هفته ی بعد صورتم را شستم
        (حامد عسگری)

        از مرگ پری درون دریا غوغاست

        هر گوشه برای او عزایی برپاست

        این شوری افتاده به جان دریا

        از گریه دسته جمعی ماهی‌هاست
        (کاظم بهمنی)


        سرباز نه کشت هیچ‌کس را و نه مُرد!
        نه دل به شبِ گلوله و مرگ سپرد
        تنها به بغل گرفت عکسی را... بعد
        یک پارچه سفید را بالا برد
        (سید مهدی موسوی)
        از سقف تنی نحیف ‘ آویخته است

        تصویر دو سایه در هم آمیخته است

        #

        ذهن و ...

        روح و ...

        اعصاب و ...

        زندگی و...



        نظم همه چیز من به هم ریخته است!
        (اصغر عظیمی مهر)

        پایدار باشید خندانک
        ارسال پاسخ
        مجید خوش خلق سیما
        مجید خوش خلق سیما
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۲۱:۲۱
        درود و سپاس مجدد خدمت شما جناب سلطانی بزرگوار ممنون از بابت زحمتی که برای نوشته هایم متحمل شدید . امیدوارم با راهنمایی های شما و بزرگان آگاه دیگر بتوانم کارهای درخوری را ارایه دهم که کمتر مایه شرمندگی گردد خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        متين مرادي
        متين مرادي
        يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۵۹
        ببخشيد ولي از نظر من اين اثر خيلي برتر از نوشته هاي اهنگين است
        از نظر من بسيار عالي
        فقط اگه اون قسمت كه گفته شده (مردار مرا به زيريك تاك كنيد)
        ببينيد شما فعل را داريد و در اين قسمت فعل شما واژه ي (كنيد) ذكر شده ولي چه كنيد؟؟؟؟ به نظر من اگر شما مي نوشتيد مردار مرا به زير تاك خاك كنيد محشر ميشد هرچند كه نوشتن چنين متني نيز به خودي خود محشر است خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مجید خوش خلق سیما
        مجید خوش خلق سیما
        پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۸ ۰۵:۳۶
        درود بی پایان محضر مبارک استاد بسیار بزرگوار و فرهیخته جناب متین . بسیار سپاسگزارم از نظر لطف و راهنمایی ارزشمندتان که برای بنده که همواره تشنه آموختن برای نوشتنم چون گوهری گرانبهاست . البته در تصحیح های بعدی که پس از راهنمایی های اساتیدی چون شما در نوشته لحاظ کردم به جای مردار مرا به زیر یک تاک کنید (نهید) را قرار داده بودم و بی شک مورد پیشنهادی جنابعالی بسیار کاملتر منظور نویسنده را به مخاطب انتقال می دهد. باز هم سپاس از محبت و وقتی که برای دست نوشته بنده صرف فرمودید. از خداوند بزرگ پیشرفتی همه جانبه و روزافزون ، بیش از پیش را برای شما آرزو می کنم. خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        علی رفیــــعی وردنجانی
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۲۰:۰۷
        دوست گرامی سلام :
        بنده کمترین هم از موافقان نقد منصفانه یا هر چیز دیگری که شما و دوستان بزرگوار دیگر صلاح بدانند اسمش را بگذارند هستم ولی متاسفانه از لحن پاسخ های شما متوجه شدم نقدی که مورد نظر شماست با آنچه در این انجمن شعری ایجاب می نماید از زمین تا آسمان تفاوت دارد. نام بردن از افرادی که اصولاً حضور ندارند و طرح بحث های خارج از موضوع و جسارت به آنها و از این شاخه به آن شاخه پریدن و طرح بحث های قومیتی صرفنظر از آنکه چقدر حرف ها درست و مستند باشد یا برگرفته از نظرات برخی افراد خاص فکر نمی کنم بلحاظ اخلاقی کار پسندیده ای باشد و کمکی به رشد و پیشرفت نماید البته این نظر شخصی بنده است که شاید درست هم نباشد . ضمن آنکه پیشنهاد مینمایم با توجه به آنکه جنابعالی خود را در زمره غزل سرایان معرفی نموده اید لااقل یکی دو غزل از خود قبلاً منتشر میکردید تا شاید ارتباط بهتری با شاعران حاضر برقرار می نمودید و موجب نمی شد کارگاه نقد شروع نکرده ابتر بماند و بصورت طرح مسائل غیر ادبی و صحبت کوچه و بازاری تنزل یابد واقعاً اگر خودتان یکبار نوشته های خود را بخوانید کاملاً متوجه عرایض حقیر خواهید شد .در عین حال امیدوارم با صبر و تحمل بیشتر از یک طرف و پذیرش سخن حق منتقد روند نقد اشعار در جهت پیشرفت و اعتلای هر چه بیشتر فرهنگ نقدپذیری تلاش نماییم . موفق باشید خندانک
        رضا سلطان
        رضا سلطان
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۲۰:۵۳
        سلام دوست عزیز مرسی از مشارکت و اظهار نظرتون
        بحث خارج از موضوع رو دوستمون مطرح کردن و بعد از اینکه خواهش کردم این بحث رو ادامه ندن یه مطلبی رو گفتن که با هیچ متر و معیار عقل سلیمی جور در نمیاد که من هم مجبور شدم خارج از موضوع پاسخشون رو بدم و بعله قبول دارم اینطور حرفا که کمکی نمیکنه به اضافه شدن به معلومات یکدیگر مناسب نیست و خودم هم اظهار کردم بعدش و از مدیر محترم هم خواهش کردم قبلا که این پست های نا مربوط به بحث رو هم برای من رو و هم ایشون رو پاک کنند اگر امکانش باشه
        بحث قومیتی دینی فلسفی یا هر نوع بحثه دیگه ای تا وقتی به عقیده کسی توهین نشه و اظهار نظر باشه و دو طرف متعصبانه برخورد نکنند غز نظر من مشکلی نداره ولی جاش اینجا نیست قاعدتا
        بعد من جایی نگفتم تا به حال که شاعر هستم و غزل سرا و با اینکه کاملا معتقدم شاعر بودن و نقد شعر هیچ ربطی به هم ندارن چ لزوما لازمه هم نیستن ولی عرض میکنم بهتون من شعر نمینویسم حداقل یک دهه هم هست چیزی ننوشتم چون توقعم از شعر خیلی بالاس و وقتی میبینم شعر های پر قدرتی داره سروده میشه که من نمیتونم مثل اون ها بنویسم طوری که نظر خودم رو جلب کنه پس دلیلی نمیبینم بخوام وقت بزارم رو شعر نوشتن ترجیح میدم بجای اینکه یه اثر ضعیفتر خلق کنه نوشته های خوب دیگران رو بخونم و لذت ببرم ولی اشارتون درست بود تا حدودی سبک شعری مورد علاقم غزل هست

        من خودم یه اعتقادی دارم تو زندگی میگم حالا شاید به درد دوستانم بخوره و اینکه معمولا ناراحت یا رنجیده نمیشم از حرف کسی
        کسی حرفی رو بهم بزنه مثلا در همین بحث حالا شعر چیزی بنویسم و کسی ایرادی ازش بگیره اگر بدونم که درست میگه بحثش جداست اگر ندونم هم حتما تحقیق میکنم از بقیه هم میپرسم و اگر متوجه شدم حرفش حقه که میپذیرم و دستبوسشم میشم اگر هم طی این پروسه متوجه شدم که حرفش اشتباهه اهمیت نمیدم و از کنارش میگذرم حالا تو زندگی هم همینه و میشه تعمیم داد اگر حرف حقه که باید بپذیری ناراحتی نداره اگرم حرف نا حقه و میدونی که اهمیت نباید بدی اگرم نمیدونی که میری دنبالش میفهمی و یکی از کارهای بالا رو انجام میدی

        پایدار باشید
        ارسال پاسخ
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۲۱:۳۴
        درود و آفرین بر شما آقای سلطان گرامی خندانک
        به شعر ناب خوش اومدین خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ممنون بخاطر پست تفکربرانگیزتون خندانک
        هر چیزی که انسان را به اندیشیدن وادارد به گردن انسان حق دارد(م. فریاد)
        جسارتاً چند خط تجربه از سی و چند سال دست و پا زدن در اقیانوس شعر و ادبیات و بطور کلی هنر تقدیمتون می کنم و بعد بعنوان حسن نیت شعری برای نقد...
        نقد اثر هنری، خودش یه هنره. شایسته است که منتقد به چند چیز توجه داشته باشه:
        سن و سال هنرمند
        تجربه ی هنرمند
        دانش هنرمند
        و روحیه ی هنرمند
        هدف منتقد کمک به رشد و شکوفایی هنر بصورت کلی و هنرمند به صورت خاصه، پس باید بیان منتقد در این جهت باشه.
        ایجاد یاس و سرخوردگی در نوجوانی که تازه قدم در میدان هنر گذاشته نوعی ضعیف کشی و به زبان عامیانه بگم نامردیه و مانع رشد و شکوفاییش میشه.
        در نظر نگرفتن تجربه و دانش هنرمند هم ممکنه باعث گفتن مطالبی بشه که هنرمند قادر به درکشون نیست و عملاً منجر به رشد و شکوفائیش نمیشه.
        در نظر گرفتن روحیه ی هنرمند حتی از اون سه تای قبلی هم بنظرم مهمتره بخصوص جایی مث این سایت که با انسان زنده طرفیم نه با هنرمندی از چند صد سال پیش!
        یادمون باشه که هنر باید در خدمت انسان باشه نه انسان در خدمت هنر، پس حفظ حرمت انسان از هرچیزی از جمله هنر و اقتصاد و...مهمتره خندانک
        در ادامه دلنوشته ای به نام \\"ای پروانه ها کاری کنید\\" می نویسم که با خیال راحت و بقول خودتون بیرحمانه نقد کنید خندانک
        حقیر کم سن و سال نیستم، سی و چند سال تجربه شعر دارم، دانشمم از ادبیات در حد سواد خوندن و نوشتنه، روحیه مم مث کویر لوت سخت و صبوره... پس با خیال راحت نقد کنید:

        شمع دل می لرزد ای پروانه ها کاری کنید
        عقل در بند است ای دیوانه ها کاری کنید

        عاشقان در چنگ ظلمت بی نفس افتاده اند
        جان فدای عشق شد جانانه ها کاری کنید

        دیوها در شهر ما احساس را سر می بُرند
        وای از این بیداد! ای افسانه ها کاری کنید

        سوی غربت می کشاند موجها اندیشه را
        آشنایی نیست ای بیگانه ها کاری کنید

        ساقی شب کوزه ی تزویر دارد در بغل
        قحط اخلاص است ای میخانه ها کاری کنید

        دیده در چنگال شب، آیینه در بند سکوت
        وقت فریاد است ای پیمانه ها کاری کنید
        (م. فریاد)

        آفتاب اندیشه تون تابان خندانک
        رضا سلطان
        رضا سلطان
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۲۳:۱۸
        سلام جناب خسروانی مممون از حضورتون، نوشتنتون و انرژی مثبتتون خندانک
        توجه به سن و سال و تجربه و سابقه و روحیه شخص برای نقدش قطعا لازم و واجب هستش و اگر بخوای نقدی که به یه ادمی که به فرض دکترای ادبیات داره رو به یه نوجوانی که تازه میخواد نوشتن رو یاد گرفته و قافیه و ردیف رو بکنی علاوه بر نامردی نشانه بی خردی فرد منتقد هست و کاملا موافق باهاتون

        مثلا برای موشکافی شعر جناب مجید قبلش رفتم نوشته های دیگرشون رو مطالعه کردم کم و بیش و دیدم که به فرض ترانه هاشون بهتر از بقیه نوشته هاشونه روی اون تمرکز کنند بهتر هست برای همه همین کار رو میکنم و خارج از این تاپیک هم اشعاری رو که میبینم خیلی مبتدی هست نظری روش نمیدم چون به قول شما تازه اول راه هستند و همچنین چون تو روحیم نیست که از کسی تعریف بیهوده بکنم و این رو خیانت در حقش میدونم که حتی خیانتی بدتر از ایراده بیهوده گرفتن هستش اگر در حد یه نکته که ببینم به دردشون بخوره و ناراحتشون نمیکنه میگم و نظری جزیی رو شعرشون نمیدم وهر شعری رو که نظر دادم روش قطعا یه چیزی تو نوشته هاش دیدم که فکر کردم میتونه بهتر از این بنویسه و استعدادشو داره حالا شاید ناراحت بشه از نوشتنم و از شخص خودم شاید بهم بگه مقرض یا حتی سند و مدرک از لغت نامه دهخدا هم بیاری قبول نکنه ولی میگم باز شاید یه تلنگری بهش بخوره در جهت پیشرفتش
        سالهای پیش که تو انجمن های ادبی شرکت میکردم یه قانونی بود نمیدونم الانم رعایت میشه یا نه در نقد شعر شما شعرتو میخوندی و بعدش بقیع نظر میدادن شما هم حق حرف زدن و توجیح و شفاف سازی نداشتی و گفته میشد که شاعر باید حرفشو تو نوشتش میزد نمیدونم از یه جهتی به نظرم درسته و از یه جهتی غلط این موضوع ولی شما فکر کن یه جوون چهارده. پونزده ساله که بد هم نمینوشتم قافیه و ردیف و زن رو کامل میشناختم و رعایت میکزدم معنا و مفهوم چ خیلی از این چیزهایی که به بقیه الان میگم اون موقع هم میدونستم و عمل میکردم ولی نیم ساعت انواع و اقسام نقد ها رو میکردن از لحن خوندن شعر بگیر اینطوریه چرا تا واژه به واژه که این بود بهتر بود نمیدونم اینو گذاشتی به اون یکی لطمه میزنه این ها رو میشنیدم و حرفی هم نمیتونستم بزنم با اینکه با خیلیاش موافق نبودم خیلی ناراحت میشدم و حتی تو دلم شاید یه فحشی هم میدادم بهشون ولی بعد ها همون ایراد های به قول دوستان مقرضانه هم خیلی کمکم کرد و کم کم خودم خواهش میکردم که اینطور نقد کنند.

        و اما نقد نوشتارتون
        چون شما روحیه نقد پذیریتون بالاست تبعیض قایل میشم واز عنوان شعرتون شروع میکنمخندانک
        اون این توی مصرع شاید اجبار وزنی باشه اومدنش ولی لازم نیست تو عنوان بیاد و فکر میکنم عنوان پروانه ها کاری کنید زیباتر باشه
        درباره زبان شعر و قدیمی بودنش که قبلا گفتم و تکرار مکررات میشه
        یکی از مواردی که در شعر موزون باید رعایت بشه ارتباط معنایی بین مصرع ها هست که فکر میکنم در بیت اول شما رعایت نشده
        در بیت دوم به جای ترکیب بی نفس که جالب نیست از نفس باشه فکر میکنم زیباتر و روان تر باشه
        دیو ها که نمیتونن احساس رو سر ببرند بنابرین فرض رو بر این میگیریم که دیو استعاره از یه دسته از ادم ها هست که در این صورت هم باید در مصراع های قبل به صورت سربسته اشاره میشد که درباره چه اشخاصی صحبت میکنیم که اینجا به دیو تشبیه شدن
        بیت بعد اشنایی نیست رو میپسندم
        بیت بعد جای شب کلمه بهتری میتونید قرار بدین شاید یه صفت مناسب برای جناب ساقی
        مصرع اخره شعرتون بهترین مصرع نوشته هست و همچنین اوردن فریاد رو هم تضمین خودتون تلقی کرد که عالی پرداخته شده
        بعد جدا از ارتباط معنایی بین مصرع ها باید ارتباط طولی بین ابیات هم برقرار باشه ولی مشخص نیست معنای مستتر در کلیت شعرتون ایا نکوهش تزویر هست ایا مذمت فرار مغز ها هست ایا بیزاری جستن از انسان های دیو نما هست یا چیز دیگری
        از لحاظ قافیه و ردیف و وزن هم که استاد هستین و مشکلی نیست در نوشتار فقط ایشالا با زبان امروزی تر و کلماتی امروزی تر و پرهیز از اوردن ساقی و و ظلمت و پیمانه ها که میلیارد ها بار تکرار شده مفاهیم شاعرانه و جدیدی خلق کنید و طرحی نو در اندازین
        جسارت بنده رو بپذیرین و در اخر یک غزل از دوست عزیزم کاظم بهمنی قرار میدم که هم میشه به عنوان ارتباط طولی و عرضی بهش تکرار کرد هم زبان ان قابل تامل هست ببینید یه سری واژه ها ی قدیمی مثل دلبر و دور اندیش و معشوق اورده شده که میلیون ها بار تا حالا استفاده شده رو اورده ولی چه تفاوتی هست که از این شعر و کلماتش ایرادی نمیگیرم و به عنوان نمونه شعر خوب قرار میدم چون ایشون شاعر چیره دستی هستند و از این کلمات کارکرد تازه ای گرفتن و تصویر های نو و بدیعی ساختن
        بیت سوم رو ببینید چقدر زیبا تصویر سازی کرده قشنگ شما میتونی حسش کنی متوجه میشی ملموسه و ناخوداگاه یه به به تو ذهن ادم بعد خوندنش و لذت میبری در عین اینکه پیچیده و شاعرانست و ببینید این کارکرد و تصویر سازی رو ایا میبینید در نوشته هاتون


        غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا می‌کند
        شیر دوراندیش با آهو مدارا می‌کند

        زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
        آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند

        جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم
        دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند

        روی زرد و لرزشت را از که پنهان می‌کنی؟
        نقطه ضعف برگ‌ها را باد پیدا می‌کند

        دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیش‌تر
        پشت عاشق را همین آزارها تا می‌کند

        از دل هم‌چون زغالم سرمه می‌سازم که دوست
        در دل آیینه دریابد چه با ما می‌کند

        نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز
        عاشقی چون من فقط او را تماشا می‌کند

        پایدار باشید خندانک



        ارسال پاسخ
        رضا سلطان
        سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۲۳:۲۱
        اقا مجید ببخشید ارسال پاسخ برای پست شما رو نداشتم جسارت کردم ایشالا به زودی شاهد پیشرفت شما خواهیم بود و مباهات میکنیم به دوستی با یه شاعر فوق العاده خندانک خندانک
        مجتبی شفیعی (شاهرخ)
        چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۰۳:۲۵
        سلام
        ایجاد مخاطب در فضای مجازی مثل سرودن شعر و یا نخبه شدن در علمی و یا کاری مهارت و هنر میخواد که شما دارید.نشون میده باهوشید
        با نظرتون موافقم منتقدین اصولا خودشون هم میتوانند سر رشته ای عملی از بحث داشته باشند و هم میتونند اطلاعات فنی و کلاسیک داشته باشند و هم قیاس کنند با نوشته های دیگرون.
        جون بیشتر میخونند و وقت میگذارند.ولی یکی مث من برای اینکه شعر هام مال خودم باشه و بعد فکری سرایشی از کسی تو ذهنم ملکه نشه شعر زیادی نمیخوونم و بیشتر میرم سراغ جمع کردن ایده و درون مایه.پس نمیتوونم بگم مثلا شفیعی کدکنی فرقش با شاملو چیه.
        اما
        یه امای گنده داره پست تو دوست عزیزم
        باید به طور کافی اطلاعات پرسنلی ت کافی باشه .اخه ما میخواهیم بچه مون رو بدیم دستت تا درمونش کنی باید بنویسی مثلا از کدوم دانشگاه فارغ التحصیلی یا چه کتاب ی مرجعت هست و باید نام ببری انجمن ها رو چون یه پست باز کردی باید مثل یه طبیب ینویس فارغ التحصیل از مثلا امریکا یا طبیب سنتی و یا ......بعد منم میام توو پستت اول میخوونم ببینم دوست دارم بچمو بدم دستت یا نه
        اینطوری باید صبر کنم ببینم چی مینویسی و چیمیگی و خودم براورد کنم که بیام توو یا نه.
        ولی دوست خوبم
        مخاطب پیدا کردی .....اینکار و بلدی و یعنی تو با فضای مجازی اشنایی....افرین
        چون نوشتی غزل دوست داری شعری ننوشتم برات .
        ولی
        خوانندت هستم ...هزارتا
        رضا سلطان
        رضا سلطان
        چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۳۰
        سلام آقای شفیعی ممننن از مشارکت و اظهار نظرتون
        خب فضای مجازی هم حالا نمیشه گفت علاقه ولی شاید کمی اجبار و کمی علاقه به علت شغلم زمان زیادی رو توش سپری کنم ولی درباره جذب مخاطب کلا من روحیم طوریه که بیشتر دافعه دارم تا جاذب چون دست خودم نیست نمیتونم نقش بازی کنم عادت دارم درباره هر مساله یا شخصی نظرمو صریح بیان کنم اینطوری باعث میشه خوشایند بیشتر ادما نباشه تا حدودی هم حق میدم بهشون
        نظرم برای شاعر مخالف شماست که نباید یا کمتر باید نوشته های ههمکارانش رو بخونه چون امکان داره باعث تقلید پیش بیاد چون لزوما نباید فقط به خوده جملات نگاه کنه بع طور مثال شما یه بیت از اقای ایکس میخونی خوشت میاد بعد نگاه میکنی این بیت چی داره که جذبت کرده ایا کلماته جالب و بدیع درش استفاده شده ایا ساده نویسیش رو دوست داره ایا تصویرشو دوست داری بعد سعی میکنی شما هم اون بعد شعرت رو قوی کنی تا حداقل خودت راضی باشی و لذت ببری از نوشتت حتی برای یادگیری چیز هایی مثل قافیه و عروض و وزن شعرم من باز نظرم رو شعر خوندن و یادگیری از اون طریقه تا به فرض خوندنه کتاب تخصصیه قافیه عروض چیزی هم که من از اساتید فن شنیدم در این زمینه نظرشون اینه باید شاعر بخونه اثرات بقیه رو تا جایی که کمال و تفکر و فن شعرش به حده کمال برسه اون موقع هست که میگن بهتره زیاد خونده نشه مجموعه های دیگران ولی به نظرم یه چیز سلیقه ای هست حالا شما تونطوری راحت تری جواب گرفتی من نظرم اینطوریه قاعدتا هم هیچکدومو نمیشه رد یا تایید صرف کرد
        برای مثال بچتون هم تا یه جاییش موافقم ولی از نظر من شما بچت رو نمیخواد بدی مخاطب نگه داره شما داری از خیابون با بچت رد میشی میگه بند کفشش بازه قطعا شما خم میشی نگاه میکنی اگر باز باشه میبندیش نباشه هم که یه راهتون ادامه میدین این مثل نظر منتقد درباره بدیهیاته اثر شما رو میخونه میگه قافیش ایراد داره حالا لازم نیست این ادم خیلی ادیب هم بوده باشه یا اینکه شما با بچت از خیابون داری رد میشی یکی میگه اقا این بچت لباسی که پوشوندی بهش نمیاد خیلی زشته شما یا قبول میکنی نظرشو یا میری از چهار نفر دیگه میپرسی یا اینکه اهمیت نمیدی این مثل اون نقده که منتقد میگه این واژه برای این شعر مناسب نیست یا این بیت ضعیف تر از بقیه ابیاته حالا شاید شخص دیگری نظری غیر این داشته باشه شما با دید خودت و زیبایی شناسی مد نظرت مختاری کدوم رو قبول کنی ولی باز منکر اون نمیشم که شخص بد نیست رزومه یا منابعش رو قرار بده

        __________________
        مرسی که انقدر دقت میکنید به حرف هام مشخصه شما ادم نکته بینی هستین نظر شما درسته کلا برام سخته بخوام درباره کارهایی خارج از اوزان عروضی و وزن و قافیه نظر بدم ولی دلیلم نمیشه شما نظری نرم کاراتونو بخونم یواشکیخندانک
        دوست داشتم نوشته هاتون رو بی تعارف قلمه خوبی دارین نه واژگانه از رده خارج رو زیاد استفاده میکنید نه مثل خیلی از دوستان در اون سبک کاری واژه های خیلی قلمبه سلمبه استفاده میکنید و جملات عجیب غریب که کسی متوجه نشه این اعتدال مهمترین و یکدستی زبانی مهمترین شاخصه مثبت نوشته هاتون بود و تصویر های بکری هم میشد درش پیدا کرد مثل همون بند بمیری ادم
        مرسی که میخونین نوشته هامو من هم چراغ خاموش قطعا دنبال میکنم کاراتون رو اگه پیشنهادی به ذهنم برسه برای بهتر شدنش هم دریغ نمیکنم حتما

        پایدار باشید
        ارسال پاسخ
        رضا سلطان
        چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۱۱:۵۲
        سلام مجدد جناب فریاد
        حرفتون رو قبول دارم قطعا نظر شخص خواه ناخواه دخیل هست در نقد و نظر درباره عصر هنری به خیلی از عوامل ربط داره تخصص نقاد علایقش در چه زمینه ای هست رو چه مباحثی مسلط تره کلا درباره هنر هرکس میتونه نظر شخصیشو داشته باشه زیبایشم به همین هست که ما انقدر شیفتش و با علمی مثه ریاضی و فیزیک فرق داره
        اخوان عالیه تاییدش میکنم خندانک
        بحثه شیفتگی نیست طبیعیه علایق هرکس یه شاعری هست به اسم سعید صاحب علم که از نزدیک صحبت کردم باهاش تو هفده هجده سالگی بعضی شعراش از نظر من از پنجاه درصده شعر های حضرت حافظ زیبا تره و بیشتر لذت میبرم ازش اگر در شرایط یکسان قرارشون بدی حالا شاید شما بگی ای اقا تو دیگه کی هستی این کجا اون کجا اصلا مشخص شد که چیزی نمیفهمی از شعر ولی من از گفتم نظرم حتی به نظر بقیه مسخره باشه ترسی ندارم ولی سعی میکنم علایق شخصیمو قاطی نکنی با نظری که در مقابل اثر بقیع میدم

        دوتا نقد از خانوم صفایی میزارم ایشون رزومه دارم هستن دکترای ادبیات دارن مجموعه های متعددی دارن و جوایز مختلفی و همچنین از نظر منه حقیر در کنار مرحوم نجمه زارع بهترین غزل سرایان بانوی معاصر هستن از نظر من بخونید منصفانه نظر بدین درباه نقدشون هم شما جناب فریاد هم سایر دوستان

        مهر گردون سهم دنیا، روی ماهت با من است
        بگذرم از هر صوابی، چون گناهت با من است

        مانده ام همچون اسیری در حصار چشم تو
        نوش بادم این اسیری گر نگاهت با من است

        تک سوار خسته ی شطرنج دورانم ولی
        باکی از فرزین ندارم تا که شاهت با من است

        تا سر کوی ات شتابان میرسم بی رهنما
        شاخه های نرگس زیبای راهت با من است

        ترسم از شبزار سرد تیره و تاریک نیست
        تا که یاد خنده های صبحگاهت با من است

        با توصیه‌های پیشین، زبان و اندیشه غزلشان به وضوح امروزی‌تر از غزل قبلی است. البته هنوز حضور کلماتی مثل "گردون" به جای آسمان و "بگذرم" به جای می‌گذرم و "فرزین" به جای وزیر، یا کلماتی مثل "همچون" و "نوش بادم" زبان را از نظر زبانی عقب نگاه می‌دارد؛ اما تغییرات بوجود آمده هم قابل اعتناست.
        پس ، جدیت و نقدپذیری‌ شاعر را تبریک میگوییم و به بررسی غزل جدیدشان می‌نشینیم.
        معمولاً ردیف‌ بلند در غزل همان قدر که موسیقایی و زیباست، دست و پا گیر هم هست و به همان نسبت که باعث انسجام غزل می شود، کار شاعر را دشوار می‌کند. در غزل بالا هم می‌توان گفت که بلندی ردیف، جاهایی بیت را دچار حشو کرده و جاهایی هم منجر به کژتابی شده است.
        از سوی دیگر، انتظار مخاطبان و منتقدان از شعر امروز، انسجام عمودی است. به عبارت دیگر، متقدان امروز، از متن ادبی انتظار دارند که جهانی کامل و خودبسنده خلق کند که همهٔ اجزایش در ارتباط با یکدیگر و در تکمیل هم کار کنند. بنابراین اثری که هر بیتش به موضوعی بپردازد و تصویر و معنایی مجزا از جهان متن خلق کند، اثری منسجم نیست؛ مگر این که همین گریز از مرکز هم، خود در خدمت آفرینش معنا و انسجامی دیگر باشد.
        در بیت اول:
        مهر گردون سهم دنیا، روی ماهت با من است
        بگذرم از هر صوابی، چون گناهت با من است
        حذف فعل از جملهٔ "بگذار مهر گردن سهم دنیا باشد"، و نیز نشاندن فعل مضارع التزامی "بگذرم" به جای مضارع اخباری "می‌گذرم"، که به ضرورت وزن انجام شده، به سلامت زبان آسیب زده است.
        در بیت دوم:
        مانده ام همچون اسیری در حصار چشم تو
        نوش بادم این اسیری گر نگاهت با من است
        همان‌طور که اشاره شد، کلماتی مثل "همچون"، "نوش بادم" و "گر" زمان زبان را عقب برده اند. باید توجه کرد که استفاده از کلمات یا ساختارهایی که متعلق به گذشتهٔ زبان هستند و در زبان معیار و گفتار امروزی کاربردی ندارند، تنها به شرطی قابل قبول است که با بافت کلی متن همخوان باشد یا با مهیا شدن زمینه، به صورت کهن‌گرایی یا آرکاییسم مورد استفاده قرار گیرد. در غیر این صورت، کلمه‌ای که بدون دلیل، در متن برجسته می‌شود، انسجام متن را به هم می‌زند و توجه مخاطب را از نکات اصلی منحرف می‌سازد.
        در بیت سوم:
        تک سوار خستهٔ شطرنج دورانم ولی
        باکی از فرزین ندارم تا که شاهت با من است
        مضمون زیبایی خلق شده است اما به دلیل برخی ضعف های زبانی، این مضمون زیبا به اندازهٔ کافی به چشم نمی آید. مثلاً با توجه به اصطلاحات و فنون بازی شطرنج، به نظر می‌رسد که منظور شاعر از "تک سوار"، سرباز یا پیادهٔ شطرنج باشد که ضعیف‌ترین مهره است در برابر وزیر یا به قول شاعر "فرزین". به خاطر تضاد معنایی پیاده و تک سوار، این جابجایی، به نوعی نقض غرض منجر شده و بهتر است فکری به حالش کرد.
        آمدن حرف ربط "که" بعد از حرف اضافهٔ "تا" هم، در مصراع دوم حشو است.
        در بیت چهارم:
        تا سر کوی‌ات شتابان میرسم بی رهنما
        شاخه‌های نرگس زیبای راهت با من است
        به نظر می‌رسد که کل مصراع دوم به خاطر قافیه و ردیف چیده شده است و متٲسفانه موفق هم نشده که جای ردیف و قافیه را در بیت محکم کند. علاوه بر اینکه واژهٔ "زیبا" حشو است، معنای عبارت "شاخه‌های نرگس راهت" هم روشن نیست. آیا منظور، نرگس‌های روییده در راه معشوق است؟ اگر چنین است، نرگس‌های روییده در راهت با من "هستند" (و نه "است") یعنی چه؟ آیا شاعر می‌خواسته بگوید اگر راهنمایی برای رسیدن به کوی تو ندارم، نرگسهای روییده در این راه مرا راهنمایی می‌کنند؟...
        در بیت آخر:
        ترسم از شبزار سرد تیره و تاریک نیست
        تا که یاد خنده های صبحگاهت با من است
        ترکیب "شبزار" و تقابل آن با "خنده‌های صبحگاه" خیلی زیباست! حیف که صفت‌های آشکار و دم‌دستی "سرد" و "تیره" و "تاریک" (که یکی از دو تای آخری هم حشو است)، باعث شده‌اند این ترکیب زیبا کمتر به چشم بیاید

        ----------------&&&-----------------
        بعد از تو با دلواپسی هایم گلاویزم
        بعد از تو نیشابورم و در مشت چنگیزم

        با تو در اوج آسمان ها زندگی کردم
        حالا زمینگیرم شبیه برگ پاییزم

        کاخ دلم ویران شده با دست های تو
        آجر به آجر من به پایت شعر می ریزم

        من در نگاه تو پر از گرمای اهوازم
        بی شمس چشمان تو در سرمای تبریزم

        من حوض لب کاشی تو فواره چه تشبیهی
        بازآ به آغوشم ببین من از تو لبریزم



        عنوان شعر دوم : شعر ۲
        همین که دست هایم را به مویت آشنا کردی
        در این دل بیقراری ها چه آشوبی به پا کردی

        به دریا دل سپردم لابلای موج گیسویت
        ببین این سربه راه ساده را هم ناخدا کردی

        گرفتی روزهایم را میان مشت افکارت
        مرا بر پرسه در شب های چشمت مبتلا کردی

        نشستم گوشه ی مسجد به یاد رشته ی مویت
        فقط تسبیح می گفتم نمازم را قضا کردی

        حواسم پیش چشمانت دلم در بند گیسویت
        تو حق عاشقی را بر من مجنون ادا کردی



        عنوان شعر سوم : شعر ۳
        بیکارم و با هیچکسم میل سخن نیست
        کس در همه آفاق به بیکاری من نیست

        این قفل که خورده است به دروازه ی بختم
        دلسوز بر او هست ولی قفل شکن نیست

        مسئول عزیزی که نشستی به چپاندن
        این غار علی صدر دگر شکل دهن نیست

        در کشور من مختلس و دزد زیاد است
        در من ژنی اینگونه که فعال و خفن نیست

        با این تب بی پولی و دستی که ظریف است
        در دل هوس مستی داماد شدن نیست

        گفتند برو مرگ برای تو علاج است
        من لخت شوم غسل کنم پول کفن نیست

        با خواندن همین سه اثر می توان حدس زد که تازه‌کار نیستند. وزن و قافیه را می‌شناسند و با مناسبات ساختاری شعر سنتی کمابیش آشنا هستند. اندیشه‌شان حول محور ابیات شکل می‌گیرد و به همین دلیل هم بیشتر به ساخت مضمون می‌پردازند تا شکل دادن فضا و اجرای استعاره‌ای کلّی. سه غزل، در سه وزن متفاوت سروده شده و به نظر می‌رسد که شاعر توجه خاصی به موسیقی کلام دارد. ضمن عرض خیرمقدم به ایشان، به بررسی دقیق‌تر غزل‌هایشان خواهیم نشست.
        غزل اول زبانی امروزی و پویا دارد و همین سرزندکی زبان، مخاطب را تا پایان، همراه می‌کند. این شعر، با دو مصراع روان و خوش‌آهنگ، اما بی‌ارتباط با یکدیگر آغاز می‌شود. قبول دارم که ممکن (و گاه زیباتر) است که دو مصراع اول غزل از نظر معنایی ربطی به هم نداشته باشند، ولی این در صورتی است که دو مصراع، از نظر فرمی و ساختاری یکدیگر را تکمیل یا دست کم تقویت نمایند. این اتفاق در بیت اول غزل بالا رخ نداده است. چرا که هم تکرار ساختارِ "بعد از تو... هستم" بنوعی مشت شاعر را باز کرده و هم دو تصویر از نظر شدت تأثیر در یک حد نیستند. "نیشابور در مشت چنگیز"، تصویری از نابودی مطلق است، و با تعبیر "گلاویزی با دلواپسی‌ها" همخوان نیست.
        در بیت دوم هم با جود زیبایی و روانی مصراع‌ها، کماکان این بی‌ربطی تصاویر به چشم می‌خورد، چون "برگ پاییز" در "اوج" آسمان، "زندگی نمی‌کند"، بلکه چرخی می زند و بر زمین می‌افتد. تعبیر در اوج آسمان بیشتر تصویر پرنده‌ها، آن هم پرنده‌های بلندپروازی مثل عقاب را به ذهن می‌آورد تا برگ‌های پاییزی را.
        در بیت سوم هم مخاطب حق دارد بپرسد "اگر راوی خود آجر به آجر شعرهایش را کنده و در پای معشوق ریخته، چرا به معشوق می‌گوید کاخ دلم با دست های تو ویران شده؟" و اصلاً ریختن آجرهای یک کاخ ویران شده در پای کسی، چقدر می‌تواند نشان عشق و از خود گذشتگی باشد؟ و سرانجام، اگر "کاخ دل" همان کاخی نیست که آجر به آجرش در پای معشوق ریخته شده، پس ارتباط دو مصراع در چیست؟
        در بیت چهارم، به نطر می رسد حرف اضافهٔ "در" به جای حرف اضافهٔ "با" نشسته، چون "در نگاه تو" یعنی "در چشم تو و از زاویه دید تو"، نه "در پرتو نگاه تو". در این بیت، مصراع دوم، با تکیه بر بار ادبی و تاریخی تلمیح به کار رفته در آن، بسیار وزین‌تر از مصراع اول است و از این نظر بین دو مصراع تعادلی حاکم نیست.
        در بیت آخر هم، زیبایی تصویر نتوانسته حشو قبیح "لب" را بپوشاند. مخصوصاً که اگر فقط لب حوض کاشی باشد، تصویر آن چندان خوشایند نمی‌نماید.
        در عزل دوم، توالی و ترتیب ابیات هدفمندتر از غزل اول است، اما همین جا هم در آغاز کار، حشو "دل" در ترکیب "دل بی‌قراری‌ها" آزاردهنده است.
        در بیت دوم، تناقضی که شاعر بین "سر به‌ راهی و سادگی" با "ناخدا بودن" دیده است برای مخاطب روشن نیست.
        در بیت سوم هم اضافه کردن "افکارت" به کلمهٔ "مشت" بی‌دلیل می‌نماید؛ چرا شاعر نگفته روزهایم را میان مشتت گرفتی؟ یا لااقل میان مشت خاطراتت! حدس می‌زنم که شاعر قصد داشته بگوید فکر و خیال تو روزهایم را در مشت خود گرفته، اما باید توجه داشته که این فکر و خیال، فکر شاعر است دربارهٔ معشوق، و آن افکار، افکار معشوق است و ربطی به ذهن و ضمیر شاعر ندارد!
        حرف اضافه‌ٔ فعل مبتلا کردن "به" است، نه "بر". و می‌دانیم که جابجایی حروف اضافه معمولاً به دستور زبان آسیب می‌زند.
        در بیت بعد هم با انتخاب کلمهٔ "رشته" برای مو موافق نیستم، شاید ترکیباتی مثل خرمن مویت، یا موج موهایت در این بیت خوش تر می‌نشست. بیت آخر از دیگر بیتهای این اثر سالم‌تر است اما حق عاشقی را "عاشق" باید ادا کند، نه معشوق. همان طور که مادر، حق مادری را برای فرزندش ادا می‌نماید.
        اثر سوم که ظاهراً غزلی طنز است، مشکلات زبانی بیشتر به چشم می‌خورد. تعلق کلمات به بافتهای زبانی مختلف، حذف بخشی از جمله در مصراع دوم بیت چهار -که دستور زبان را در هم ریخته، عطف نابجای تب و دست در بیت پنجم و نقص ساختار جمله در بیت آخر از مواردی است که لازم است دوباره دربارهٔ آنها تأمل شود.

        پینوشت:با ایشان غیر از اثارشون تا به حال اشنایی نداشتم و نقد هاشون رو هم مطالعه نکرده بودن وبا توجه به سوابق و تخصصشون به صورت تصادفی انتخاب شدن
        علی اسماعیلی
        پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۲۳:۵۲
        سلام
        سپاسگزارم بخاطر این بخش بسیار مفید
        و سپس
        اگه این نوشته موزون من ارزش نقد داره
        استدعا دارم نقدش کنید از نوع خرد و خاکشیرکننده


        امروز میان من و آخوند شکافیست
        افسوس که این فاصله بی هیچ سجافیست

        او حاصل عمرش شده توضیح مسائل
        صد مشکل من ماحصل فلسفه بافیست

        هر روز شود فاصله‌ مان بیشتر از پیش
        وقتی که بهرحال وبهر مسئله گافیست

        من عاشق طراحی و موسیقی و شعرم
        در حوزه‌ی او عشق به هر چیز خلافیست

        من دورترینم به خدا از نظر او
        کافر به خدا مفسد و موجود اضافیست

        با این همه از او گله‌ای هیچ ندارم
        چون دور و برم گرگ به اندازه‌ی کافیست

        احساس من و حاصل آن خوب اگر نیست
        دلواپسی‌ی مختصری پشت قوافیست

        ارادتمندم علی اسماعیلی
        رضا سلطان
        رضا سلطان
        شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۸ ۰۰:۰۲
        سلام و درود و سپاس از مشارکتتون
        مصرع دوم کلمه سه جاف یا سجاف از لحاظ معنایی همخونی نداره و از لحاظ زبانی مناسب شعر شما و همگام با اون ها نیست سجاف تا اونجایی که من میدونم معنای همون شکاف رو میده که نمیشه اولش بگیم بین من و اون شکافه افسوس که این فاصله هیچ شکافی نداره یعنی شکاف هیچ شکافی نداره!حالا شاید شما به یه معنای دیگر گرفته باشین شکاف رو نمیدونم اگر هم منظورتون این باشه که در داخل شکاف یه شکافی باید باشه باز هم از نظر من صحیح نیست
        بیت دوم بیت خوب و قابل قبولی هست ولی فکر میکنم به جای صد هر قرار بگیره معنای زیبا تری پیدا کنه چون کلمه صد کارکرد لازمو نداره میشه جاش هزار و ده هم گذاشت ولی اونقدر مشکل بزرگی نیست و باز نظر خودتون مهمه

        شکل صحیح نوشتار به هرحال هست که تو وزن هم مشکلی ایجاد نمیکنه اینطور نوشته بشه و به نظر من و بعد از به هر حال با ویرگول جایگزین بشه معنای بهتری پیدا میکنه
        بیت چهارم بیت خوبی هست ارتباط معنایی خوبی هم با هم دارن و کلمات مناسب و به جا انتخاب شدن
        بیت پنجش اگر نظر خودتون هست که از خدا دورترینین که برای رعایت قواعد باید اینطور باشه یه ویرگول بعد خدا میخواد میشه نزاشت و کافر به خدا رو هم نظر اون ها گرفت ولی فکر میکنم معنای روان تر و صحیح تری داشته باشه اونطور که من گفتم حالا نمیدونم در نظر شما کدام بوده ولی این بیت هم زیبا و روان و مثل قبلی دارای ارتباط معنایی مناسب بین دو مصراع با کلمات مناسب و از همه قافیه در خدمت بیت هست نه بقیه کلمات در خدمت قافیه که نکته مثبتی هست و از امتیازات یک بیت خوب
        بیت بعدی رو منظورتون رو من متوجه شدم که ازاونا گله ندارین چون اکثریت مردم مثله اون ها شدن و اعل سو استفاده و خصوصیت بدی که اون ها دازن مختص به خودشون نیست و فراگیر تره ولی نتونستین خوب بیانش کنید و ارتباط معنایی نداره معنای بیتتون اینه که از اونا گله ای ندارم چون دور و برم گرگ به اندازه ی کافی هست فکر نمیکنم دلیل مناسبی باشه بودن گرگ به اندازه کافی دور و اطرافتون برای اینکه از اون ها گله ای نداشته باشین ولی باز نظر قطعی نمیدم که حتما اینطور باید باشه خودتون فکر کنید روش و رو حرف من اگر دیدین درسته اصلاحش کنید
        بیت اخرتون صادقانه بگم راضیم نکردبرای این شعر کم نقص انتظار یه بیت اخر قوی و پایان بندی کوبنده تری میره ازتون
        کلمات شعرتون اکثرا امروزی و با زبان حال هست و اون قوافی خیلی تو ذوق میزنه
        ولی در کل بیت بدی هم نیست و اینکه دلواپسی شما پشت قافیه ها نیست در اصل پشت تک تک کلماتتون هست چون قافیه به تنهایی معنایی نداره و نشون میده بر خلاف دو سه بیتی که گفتم این کلمه صرفا برای هم قافیه بودن استفاده شده
        جسارت کردم یه چند تا کلمه خودم سر هم کردم برای بیت اخر
        لطفا همه جا از نظرم دور بمانید
        چون شاعر این شعر به دنبال تلافیست!

        در کل صادقانه میگم نسبت به چند تا کاری که من ازتون خوندم خیلی خیلی جلوتر بود این کار وزن و قافیه های قابل قبول ارتباط معنایی طولی و عرضی خیلی خوب (بین بیت ها و مصرع ها)انتخاب کلمات مناسب و زبان شعر تقریبا یک دست
        با خوندن این اثرتون انتظار من به شخصه خیلی ازتون بالا رفت و میبینم که میتونین خیلی خوب بنویسید و کاره متوسطم دیگه ازتون قبول نمیکنم خندانک
        انشالا همینطور موفق باشین و رو به جلو خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        علی اسماعیلی
        شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۸ ۱۴:۲۵
        سلام
        صمیمانه سپاسگزارم
        و سه نکته
        _سجاف به معنی پرده و پوشش است و همچنین به قطعه یا تکه پارچه ای که در محل شکاف دوخته میشه میگن
        _صد چون از اعداد کثرت هست استفاده کردم
        _قافیه به معنی دنباله و پس آوند است و میخواستم بگم دلواپس دنباله و عواقب این شعرم نمیدونم چقد موفق بودم
        ضمنا
        وقتی از گفتن این چند خط دلواپسم
        دیگه تلافی کردن باشه پیشکشم خندانک خندانک
        و
        بازم بینهایت ممنونم که وقت گذاشتین
        و خزعبلات نسیه منو نقد کردین خندانک
        رضا سلطان
        رضا سلطان
        شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۸ ۱۴:۵۰
        سلام مجدد
        همه مثل شما دایره واژگانشون انقدر قوی نیست جای سجاف میشه کلمه ساده تری اورد که افراد کم سواد تری مثله منن لازم نباشه به لغت نامه مراجعه کنن برای معنای یه بیت مخصوصا برای کلماتی که همه فهم نیست و معانی مختلفی داره
        اعداد کثرت هست درست ولی چه مفهومی رو در ذهن منه مخاطب ایجاد میکنه و ایا فقط نظر به اینکه عدد کثرته میشه استفادش کرد ؟
        قوافی هم مثل سه جاف هنوز بر این عقیده هستم که مناسب این شعرنیست و اون معنایی که شما در نظرتونه نمیرسونه فکر نمیکنم یک درصد مردم ایران بدونن قوافی معنیش قافیه میشه و از اون یک درصد من فکر نمیکنم یک هزارم درصدم بدونن معنای قافیه دنبالس من هرچی فکر کردم نهایتش دیگه معناش بشه پشت که اونم معنای قافیس که اونم ریشش که قفا هست خندانک نه قوافی ولی حتی به کمک لغت نامه هم چه با قوافی چه با قافیه نرسیدم به منظوری که شما در ذهن داشتی
        ساده تر بنویس برادر من اذیتمون نکن خندانک

        پی نوشت:تلافی هم شما از دید مثبت نگاه کن میتونی با خوبی تلافی کرده و ماچشون کنی خندانک خندانک
        پایدار
        ارسال پاسخ
        اهورا     (دل سوخته)
        يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۲۷
        سلام جناب رضا سلطان لطفاً شعر فریفته ی خیال، مه تابان ، شاید آن روز آید ، زمستان مرا در 4سطر جداگانه نقد کنید.ومورد بررسی قرار دهید. با سپاس فراوان بزرگوار 🌷🌷🙇
        اهورا     (دل سوخته)
        يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۳۰
        این شعر زمستان :
        زمستان آسمان گریان
        بر من حیران
        داستان تلخ جدایی در خیابان
        دور گشتی تو ز من
        سایه ات بود نمایان
        چشم هایم خیس حالم پریشان
        ای مه روی نامهربان رنجاندی دلم را چه آسان، چه آسان#دل سوخته
        اهورا     (دل سوخته)
        يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۳۱
        و سه شعر دیگرم لطفاً از صفحه ام ببینید سپس آن سه شعر به علاوه شعر زمستان که بالا نوشتم مورد نقد بی رحمانه قرار بدهید خندانک
        رضا سلطان
        يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ ۱۳:۵۵
        سلام دوست عزیز ممنون از مشارکتون
        عرضم به حضورتون حقیقتا چون من این نوع نوشته رو که خارج از چهار چوب شعر کلاسیک هست و بدون و وزن و قافیه شعر نمیدونم حالا نه صحیح نیست بخوام درباره این نوع نوشته نظر بدم چون نوشته های فروغ و شاملو رو هم مشکل دارم باهاشون پس ناخودآگاه بخوام دربارع نوشته شما نظر بدم نظر شخصیم درش خیل میشع و از چهار چوب انصاف خارج میشه با این وجود که من نه اشنا هستم به اصول نوشتن این نوع نوشته نه مطالعاتی داشتم دربارش که بخوام با نوشته ای مشابه نوشته شما مقایسش کنم حالا دوستانی که در این سبک کار میکنن انشالا نظر میدن

        فقط یه سری تکراره مکرراته که مختصه هر نوع اثر مکتوبی هست که شما هم اگر رعایت کنید قطعا موفق تر خواهین بود
        استفاده از کلمات و فضای امروزی در نوشته
        مطالعه اثر های درخشان و شاخص در زمینه ای که کار میکنین و دقت در اون ها و استخراج نکات بارزشون
        سعی کنید عبارات و ترکیب های نو بکر و خلاقانه بسازین که برای مخاطب تازگی داشته باشه
        به نظر خودتون ترکیباتی مثل اسمان گریان و چشم های خیس نه نما نیست خیلی و حس شاعرانه ای پشتش هست که برای مخاطب تازگی داشته باشه؟
        من خودم این کارو میکنم همیشه میخوام چیزی بنویسم خودمو میزارم جای مخاطب میگم اگه این بیت رو بشنوه چه حسی بهش دست میده لذت میبره؟تکراریه براش؟ بذش میاد؟ حالشو بد میکنه؟ یا این سکانسی که مینویسم براش جذابیت داره؟ به بقیه فیلم ربط داره تکمیلش میکنه اطلاعات جدیدی میده به قول معروف در خدمته بقیه فیلمنامه هست؟
        شمارهم قبل از نوشتن سعی کنید این سوالارو از خودتون بپرسین اگر اکثر جواباتون مثبت بود رو کاغذ بیارینش

        در اخر هم اگر لطف کنید یک یا چند اثر شاخصی که در همین سبک نیمایی یا سپید خودتون دوست دارین و به نظرتون بهترینه قرار بدین ممنون میشم حالا از هر نویسنده ای باشه

        پایدار خندانک
        اهورا     (دل سوخته)
        يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ ۱۵:۲۹
        ممنونم بزرگوار 🙇🙇 بابت نقد و بررسی و توضیحات وحتما از این نکات شما بهره می برم. چشم یک اثر نیمایی هم حتماً میگذارم از فروغ فرخزاد
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ ۱۵:۳۱
        سلام و عرض احترام به همه ی بزرگواران
        درود جناب سلطان
        با عرض پوزش و تاخیر اگه فرصت داشتین این شعر بنده رو نقد کنید یا نظر بدید ممنونم


        به لبانت شکرو قند خراسان داری
        صورتی پرُ مَثلِ حوری لبنان داری ِ

        خم ابروت چو مهتاب هلالی شده و
        گیسوانی به تمنای پری یان داری

        غمزه ات بانمک و عشوه ی تو معتدل ست
        نفسی گرم تر از بر و بیابان داری

        جزرومد قدمت ماهیتش دریایی ست
        نکند دست طبیعت به گریبان داری!


        آسمان هم به دو چشم تو پناهنده شده
        و زمین بیشتر از ملک سلیمان داری

        چه قدَر وصف جمال تو به من می آید
        به گمانم به غزل های من ایمان داری

        وقتی از عالم ما میگذری دقت کن
        چشم حیرت زده از بخل فراوان داری

        #ایمان_اسماعیلی_راجی
        رضا سلطان
        رضا سلطان
        يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ ۱۸:۳۰
        سلام و درود ،سپاس از مشارکتتون
        در شعر شما باید به تک تک کلمات و عبارت دقت فرمایید شکر در ادببات که با تشدید روی کاف تلفظ میشه به هندوستان نسبت داده میشه و در ایران هم شکر و قند خوزستان مهد اون هست حالا شاید خراسان هم شکر داشته باشه یا قند ولی زیاد صحیح نیست استفادش حتی به اجبار قافیه
        مثل رو هم در مصراع دوم هم لازم نبود با این علامت گذاری هم و خواندن نا صحیح کلمه مثل انقدر به خودتون سختی بدین همیشه در اینجور مواقع به فکر جایگزین باشین مثلا بنویسید صورتی ماهتر از حوری لبنان داری یا صورتی خوبتر یا هر چیزه دیگه که به ذهنه خودتون میرسه انقدر پیچیده و سخت نکنید برای خودتون نوشتن رو
        تشبیه خم ابرو به مهتاب هم هزاران بار استفاده شده در ابیات و شما اینجا مفهوم و کارکرد تازه ای ازش نمیگیرین
        به تمنای پریان رو معناش رو متوجه نمیشم!
        مصرع پنجم معندل تو ذوق میزنه اگه جاش شیرین میزاشتین فکر میکنم با تضادی که با نمک داشت زیباتر میشد مفهومش هم
        مصرع ششم خوب و قابل قبول هست تصویر نسبتا ملموس و بدیعی هم داره
        مصرع هفتمتون رودوست داشتم ولی مفهوم دست طبیعت به گریبان داشتن معنا یا تصویر ملموسی رو به ذهنم القا نمیکنه
        مصرع دهمتون خوب و قابل قبول هست
        به دو بیت اخر که رسیدم دیگه عصبانی شدم خندانک مصرع های دوم بیت رو خوب مینویسین ولی تو مصراع های اول کمی ضعف نوشتاری دارین و نمیتونین ارتباط بین دو مصراع رو خوب بر قرار کنید
        من به غزل های شما ایمان دارم ولی چه ربطی داره که وصف جمالم به شما میاد؟؟؟؟
        عالم میشه با کوچه جایگزین بشه مثلا شما با توصیفاتی که میکنی در قبل یعنی داری درباره یه معشوق زمینی صحبت میکنی نمیشه از یه عالم دیگه اومده باشه
        و حیرت و بخل در کنار هم نمیشینن به نظر من وقتی شما به یکی حسودی میکنی معمولا با حرص و کینه نگاش میکنی نه حیرت
        قافیه کردن پری یان با بقیه هم ایراد ایطای جلی داره که قبلا عرض کردم قافیه کردن قسمت دوم کلمه مرکب هست و ناصحیح
        دوست من ساده تر بنویسید لازم نیست حالا خیلی دچار ساخت ترکیب و استعاره رخ یار و لب یار باشین سعی کنید امروزی تر نگاه کنید و شعر و درد زمانه خودتون رو بگین مگر اینکه معشوقی رو بخواین توصیف کنید که خودش یا نوع توصیفش بکر باشه عجله نکنید برای نوشتن شده سالی یه بیت بنویسید ولی طوری بنوبسید که با وجودتون حسش کنید
        در اخر غزلی از جناب غلامرضا طریقی میزارم که تقریبا زبان و مضمونی چون شعر شما دارن و میتونید دقت کنید به تصویر ها و تشبیهاتش که بسیار اموزندس و لذت بخش
        جا مي‌خورد از تردي ساق تو پرنده!
        ايمان مني - سست و ظريف و شكننده!-

        هم، چون كف امواج «خزر» چشم‌گريزي
        هم، مثل شكوه سبلان خيره‌كننده!

        مي‌خواست مرا مرگ دهد آن كه نهاده‌ست
        بر خوان لبان تو، مرباي كشنده!

        چون رشته‌ي ابريشم قاليچه‌ي شرقي‌ ست
        بر پوست شفاف تو رگ‌هاي خزنده!

        غير از تو كه يك شاخه‌‌ي گل بين دو سيبي
        چشم چه كسي ديده گل ميوه دهنده!؟

        لب‌هاي تو اندوخته‌ي آب حيات است
        اسراف نكن اين همه در مصرف خنده!

        اي قصه‌ي موعود هزار و يكمين شب
        مشتاق تو هستند هزاران شنونده

        افسوس كه چون اشك، توان گذرم نيست
        از گونه‌ي سرخ تو – پل گريه و خنده -!

        عشق تو قماري‌ست كه بازنده ندارد
        اي دست تو پيوسته پر از برگ برنده!

        پایدار باشید خندانک

        ارسال پاسخ
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۲۶
        ممنون که وقت گذاشتین جناب سلطان
        اگه نقد بود که خیلی مسخره بود
        اگه برداشتشان رو گفتین که قابل تامل بود
        اگه نظرتون رو گفتین ارزشمند بود
        موید باشید برادر خندانک
        خندانک
        اهورا     (دل سوخته)
        يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ ۱۵:۳۴
        چون نهالی سست می لرزد
        روحم از سرمای تنهایی
        می خزد در ظلمت قلبم
        وحشت دنیای تنهایی
        دیگرم گرمی نمی بخشی
        عشق ، ای خورشید یخ بسته
        سینه ام صحرای نومیدیست
        خسته ام ، از عشق هم خسته#فروغ فرخزاد خندانک خندانک
        رضا سلطان
        رضا سلطان
        يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ ۱۸:۳۶
        مرسی ازتون
        نیمایی هم با وزن و قافیه گذاشتین ادم معذب میشه ایراد بگیره خندانک
        میشه بگین نکاتی رو که دوست داشتین تو این نوشته از چیش خوشتون اومده کلماتش احساس پشتت مفهومی که داره اهنگین بودنش یا هر چیزه دیگه یا به طور مشخص کدوم قسمتش یا عبارتشو بیشتر میپسندین
        ارسال پاسخ
        اهورا     (دل سوخته)
        اهورا (دل سوخته)
        سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸ ۱۸:۰۱
        سلام جناب آقای رضا عزیز از احساس و رک گویی های فروغ فرخزاد و گستاخی هایش بیشتر خوشم میاد بیشتر از احساسش واز بیت سینه ام صحرای نومیدیست. و من هم یک انتقاد از شما دارم چرا نوشتید رضا سلطان میشه توضیح بدید؟ممنونم خندانک و شما که منتقدی این شعر من انتقاد کن که در روز عید نوروز برای سیل زدگان گفتم
        آسمان به حال
        این مردمان خون گریست
        آخر مگر
        جرم این جماعت چیست
        آن ها که دگر آشیانه ندارند
        با چشم خیس
        سر بر سنگ گذارند
        این درد عحیب است
        لکن
        مسولین خفته برایشان فرقی ندارد. خندانک
        سیده منیژه عنایتی
        سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۱۰
        سلام و عرض ادب و احترام
        جناب سلطان یعنی داستان رو اینجا کامنت کنیم تا نقد بشه ؟؟؟
        رضا سلطان
        رضا سلطان
        سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸ ۱۰:۱۲
        سلام خانوم عنایتی
        بله داستان هم میتونین بزارین حالا نقد نه مثل شعر دقیق و موشکافانه ولی یه سری فاکتور ها هست که در اکثر گونه های ادبی مشترک هست و رعایتش الزامی از اون نظر میتونیم برسیش کنیم باقی مواردم با تجربه و دانش ناچیزمون میتونیم نظر بدیم

        پی نوشت: شما که در جلسات نقد داستان فرمودین شرکت میکنین لطف کنید یه کمی دربارش توضیح بدین روال کاریتون رو در اون مجالس مثلا ایا شما اجازه صحبت دارین بعد خوندن داستانتون ؟ یکی به فرض بگه اصغر نباید میرفت خونه اکبر شما میتونی منظورتو توضیح بدی که به این دلیل خواستم این اتفاق بیفته ؟
        و اینکه تا چه حد به خصوص استاد نظر میده در حده کلیات و فضاسازی یا جز به جز حتی درباره کلمات و اجزای نوشته هم صحبت میکنن یا هر چیزی که فکر میکنید گفتنش کمک میکنه ممنون میشم بفرمایید
        ارسال پاسخ
        رضا سلطان
        سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸ ۱۰:۰۶
        ایمان جان ما انچه شرط بلاغ است رو گفتیم دیگه پند گرفتن یا ملالش با شماست

        موفق باشی خندانک
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸ ۱۴:۱۲
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ممنونم برادر عزیزم خندانک
        ارسال پاسخ
        رضا سلطان
        سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸ ۲۳:۰۳
        سلام اهورا جان
        از سالهای بسی دور این لقب را برای خودم انتخاب کردم به علت علاقه ای که به یک سلطان داشتم
        من منتقد نیستم عزیزه دله برادر دوست شمام خندانک خندانک
        چیزی که نوشتی مهم نیتت هستش و نظر دادن دربارش درست نیست مثله کسیه که میلیاردره یه میلیارد کمک میکنه به زلزله زده ها یکی هم محصله در حده هزار تومن هر دوشون قابل تقدیره نمیشه ازشون ایراد گرفت شما هم مهم قلبه پاکته هرچی از توش در اومده زیباست و قابل ستایش ، به قول معروف اسب پیشکشی رو دندونشو نمیشمارن خندانک

        خوبه که فروغ میخونی بد نیست نوشته هاش از اون خوب تر اینه که میخونی ، مرسی بابت توضیحاتت درباره دلیل علاقت خندانک خندانک
        اهورا     (دل سوخته)
        چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸ ۱۹:۴۶
        ممنونم برادر موفق و موید باشید ، و اگه حرفی زدم که کامتون تلخ کرد واقعاً عذر خواهی میکنم برادر ❤❤ خندانک خندانک خندانک
        علی اسماعیلی
        پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۵۵
        سلام بر سلطان
        سپاسگزار شمایم بینهایت
        چون
        در این روزها و روزگار سرد و بیحوصله
        که دیگه کسی حوصله خوندن نداره
        و سرانه مطالعه کردن منفی شده و...
        وقتی
        یه باحوصله خوان یه سلطان پیدا شده
        که نه تنها خزعبلات منو میخونه، بلکه
        در موردشون نظر میده و نقد میکنه
        کار او بسیار تا بسیار ارزشمنده...
        بدون شک
        اگه روزی از راه برسد که بتوانم
        شعر نه، بیت نه، یک مصرع مفید بگم
        تا همیشه مدیون زحمات امروز اویم
        ضمن
        تشکر مجدد از کار ارزنده جنابعالی
        اگه وقت و حوصله‌اش رو دارین
        و این نوشته‌ی من ارزش نقد داره
        خواهشنمدم نقدش کنید . لطفا
        هر چه بیرحمانه تر باشد ارزنده تر
        علی اسماعیلی
        پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۵۸
        ((( غزلدارو )))

        به خدا که از ازل حال مرا میفهمد
        فقط انگار غزل حال مرا میفهمد

        خلق بیت الغزلی معرکه کار من نیست
        که همین بیت هزل حال مرا میفهمد

        قلم خسته‌ی من وقت بیان میلنگد
        دست کم آدم شل حال مرا میفهد

        به زبان کج و معوج شده‌ام خرده نگیر
        خسته و خرد و مچل حال مرا میفهمد

        تک و تنها شده ای بین همه تن هایم
        هر غریبه به محل حال مرا میفهمد

        چه امیدیست به فردا که شبی لرزانم
        خانه‌ی روی گسل ، حال مرا میفهمد

        شعر من زرد پر از درد اگر مهجورست
        این وطن ، حداقل حال مرا میفهمد

        در دیاری که دل و مغز و قلمها سردند
        زندگی مثل اجل حال مرا میفهمد


        علی اسماعیلی ، تابستان ۱۳۹۷
        رضا سلطان
        رضا سلطان
        شنبه ۱ تير ۱۳۹۸ ۱۹:۴۶

        سلام و درود و پوزش بابت تاخیر خواستم در موقعیت بهتری که وقت ازاد تری دارم بنویسم
        مصرع اول به جای از میشه از «ز» استفاده بشه جهت بهبود وزن کار و اهنگین شدنه ان
        ایا بیت الغزل معنای بیتی از یک غزل را میدهد؟
        کلمه هزل رو که برای حفظ وزن شعر باید طور دیگری خوانده بشه نمیپسندم
        بیت سوم بیتی هست که شما باید سعی کنید از این دست تشهبیهات و فضاسازیا بیشتر تو شعرتون استفاده کنید ،سطح خیلی بالایی نداره که بگیم فوق العادس ولی خوبه نشون میده اه درست رو پیدا کردین بخوام مثال بزنم در سبک و سیاق این بیت شما
        مثل خنثی گر بمبی که دو سیمش سرخ است
        مانده ام قید لبت را بزنم یا دل را


        بی قرارم مثل وقتی مادری با یک شماره
        میرود تا باجه ها اما سوادش را ندارد
        (اون ها از لحاظ معنایی ضرورتی نداره برای حفظ وزن اورده خندانک )
        بیت بعد هم همینطور سعی کنید علایم نگارشی هم بزارین جاهایی که لازم هست که مخاطب اذیت نشه در خوانش مثل کسره زیر نونه زبان
        کلمه مچل هم نمیدونم شما با ضمه روی میم و چ منظرتون بوده کلمه را یا با فتحه از لحاظ ارتباط معنایی با کلمات قبلش بخوای حساب کنی باید باضمه باشه از لحاظ قافیه های قبل و بعدش با فتحه که من اون کلمه ابداعی با ضمه رو نمیپسندم
        منظور مصرع نهم رو متوجه نشدم

        بیت پنجم و شش قابل قبول هست و زیباست فقط علایم نگراشی گذاشته بشه

        کلیته کارتون خوب بود و تلاشی که برای تصویر سازی داشتین قابل تقدیره قطعا با کسب تجربه بیشتر و تکامل کارتون میتونین خیلی بهتر بنویسید و اینکه انتظار من به شخصه از شما بیشتر است .در اخر هم شعری از کاظم بهمنی قرار میدم که مضمونی شبیه به شعر شما داره

        درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
        معنی کور شدن را گره ها می فهمند

        سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
        قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

        یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
        چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

        آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
        مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

        نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
        قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

        پایدار باشید خندانک

        پی نوشت:اول که نوشتم درباره بیت پنج و شش کمی ابهام داشتم و جالب نیومد به نظرم ولی با صدای خودتون که گوش کردم و بیشتر روش فکر کردم از مواضعم کوتاه اومدم و نوشتم رو ویرایش کردم
        رضا سلطان
        شنبه ۱ تير ۱۳۹۸ ۱۰:۱۷
        ممنونم از لطف شما جناب اسماعیلی
        در این مدتی که در کنار شما دوستان هستم درس های زیادی اموختم از ادب و معرفت که امیدوارم در زندگی بتونم با بکارگیری اون ها جبران محبت های شما رو داشته باشم
        بله متاسفانه انسان ها بی حوصله تر شدن در عصر معاصر که من اسمش رو میزارم عصر کپی پیست
        هرکس تو زندگی علایقی داره و تعصباتی شما امکان داره یه حامی حقوق حیوانات باشی بگردی تو شهر به حیوانات نیازمند کمک یاری برسونی یا بهشون غذا بدی در حالی که من شاید رد بشم یه لگدم بهشون بزنم یا من شاید به محیط زیست علاقه مند باشم زبالم یک ساعت دستم بگیرم تا به سطل زباله برسونم ولی شما برات مهم نباشه وسط خیابون هم بریزیشون در کل هرکس به چیزی علاقه داره که شاید از زندگی و وقتش بزنه برای اون کار که از نظر من هر چیزی که هست قابل تقدیره
        من هم به قول دوستمون علاقه مند به شعرم و مثل شما که نوشته هاتون رو فرزند خودتون میدونین من هم همین حس رو دارم حالا شاید به عنوان ناپدری دلسوز دوست دارم این بچه هامون به بهترین شکل پرورش پیدا کنند و رشد نمایند.قطعا شما هم دوست ندارید که بچه ای ناقص تحویل جامعه بدین برای همینه که انقدر پیگیر رشد و بالندگی نوشتع هاتون هستین
        اولش که این کاره صحبت درباره نوشته دوستان رو اغاز کردم مثل هر شروع دیگری طبیعتا جبهه گیری هایی شد در مقابلش ولی هرچی که گذشت محبت دوستان چه در اینجا و چه به صورت خصوصی بیشتر شد و نفس کار رو بیشتر درک کردند که همینجا از همه موافقین و مخالفین تشکر میکنم و امیدوارم که بدی ها و خوبی های کار رو گوشزد کنند
        هدفم این بود درکل از این مبحث که این قبح و رودروایستی نظر دادن درباره نوشته های هم بریزه و به قول شما این درود و سپاس ها و عالی بود کپی پیستی کمتر بشه چه اشکالی داره ما از نوشته ای خوشمون نمیاد بگیم اشکالی درش میبینیم یاداوری کنیم به نویسنده من خودم به شخصه خودم رو جای نویسنده یک اثر میزارم حس خوبی بهم دست نمیده بابت اینجور نظراته موافق از روی رودروایستی و اجبار
        سعی کردم اگر نکته ای میدونم که به نویسنده ای کمک کنه گوشزد کنم بهش احترام بزارم گولش نزنم و تعریف الکی نکنم مواردی بوده حتی نویسنده پیشکسوت بودند شایت خجالت کشیدم پایین نوشتشون بگم از طرفی هم دلم نیومده ازش بگذرم در خصوصی بهشون گفتم مشکل رو
        خدا رو شکر نود و نه درصد دوستان هم حالا اگر با نظر هم موافقم نبودیم حرفمون رو زدیم یا قبول کردیم یا نکردیم غیر از یک مورد که یکی از دوستان یکی از افتضاح ترین نوشته هایی که به عمرم دیده بودن رو نوشته بودند و دست بر قضا خیلی هم کباده شعر و ادب رو دوششون بود از نظر خودشون و بیشترین تعاریف هم از ایشون شده بود که من هم سعی کردم طوری بنویسم که ایشون متوجه بشن که بلاخره یکی هست که بدونه چقدر بد مینویسند و ایشون هم لطف کردن بدون پاسخی نوشته من رو پاک کردند و در لیست سیاه قرار دادند خندانک خندانک خب اگر با همین تحسین ها خوشند باشند ما که بخیل نیستیم خندانک
        تشکر میکنم از مدیریت سایت هم که پیام دادیم و زحمت کشیدند پاسخی ندادن و اینکه چطور یه عده خاص میتونن نظرات ما رو پاک کنند ولی ما نمیتونیم نظراتی که هیچ ربطی به تاپیکمون نداره پاک کنیم خندانک (از اتاق فرمان میفرمایند رییس جمهور مملکت پاسخگو نیستن شما از مدیر سایت چه انتظاری داری ، که قاعدتا حرفشون منطقیه خندانک )
        غیر این مورد مشکل و بازخورد نامناسب دیگه ای نبود خدا رو شکر تشکر میکنم از دوستانی که به هرنحوی مشارکت کردند و اینکه بدونین کسانی که اینجا کار گذاشتند و ما ایراداتی گرفتیم دلیل بر این نیست که کارشون ضعیف تر از بقیه بود خیر شما شجااع ترین ها بودین خندانک والا بدون تعارف نوشته های شما اقای اسماعیلی از نود و پنج درصد نوشته های سایت بهتر هست و یا اقا مجید خوش سیما که انقدر ایراد گرفتم ازشون از نظر من در مجموع بهترین نویسنده سایت هستند.
        در همینجا پایان دوره اول نقد رو اعلام میکنم اگر عمری بود در اینده دور دومش رو شروع میکنیم امیدوارم که این مسیر نقد کردن و نقد پذیری متوقف نشه در سایت اگر سوالی انتقادی مشکلی هم بود خوشحال میشم در خصوصی بفرمایید
        حلال بفرمایید اگر جایی باعث کدورتتون شدم نا خواسته یا از نظر شما از دایره انصاف خارج شدم بدونین که هدف فقط و فقط این بوده و هست که اثرات بهتری خلق کنید
        گل بی عیب خداست خندانک

        یا حق خندانک
        رضا سلطان
        سه شنبه ۴ تير ۱۳۹۸ ۱۳:۴۲
        سلام و درود و ممنون از لطفتون
        زنده باشین خانوم قارلقی زحمت اصلی رو خالق هر اثر میکشه ، و میدونم که نوشتن چقدر سخته و چه انرژی از شخص میگیره
        انشالا که هم در زندگی و هم در مسیر هنریتون رو به سمت پیشرفت برین و باز هم تشکر میکنم از مشارکتتون

        پایدار خندانک
        مهدی برآهویی
        دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸ ۰۵:۵۳
        🌹❤🌹
        مهدی سالوند (مهدی)
        شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۱۶
        سلام و عرض ادب
        جناب سلطان ، ضمن تشکر از زحماتتون
        ممنون میشم شعرم رو که در ادامه میاد نقد کنید ، سپاس

        توضیح : این شعر را قبل از جراحی قلب دختر دو ساله ام حلما سروده ام

        قلبت چـرا حلمـای مـن نـامهربـانـی میکند
        اندوه تو چون اَبـروان قدم کمانی میـکند

        مهمانی دنیای دون زهر هلاهل شد به تـو
        این پیر بد گوهر زتو بد میزبانی میکند

        اسب فلک بـر ظالمان بهتر سواری می دهد
        مظلوم را نوبت شود جفتک پـرانی میـکند

        روشن عیار دوستان وقت گرفتاری شـود
        ورنه به شادیـها زغن بلبل زبـــانی میکند

        شرمنده غم گشته ام هر شب به ما سرمی زند
        وقتی نبـاشد همـرهی او همزبانی میکنـد

        در سینه سوزان من شعله زبـانه می کشد
        ظاهر خموش است و درون آتشفشانی میکند

        از حمله های فیل غم شاه صبوری مـات شد
        سربـاز کـرده زه کــمان با رخ تبانی می کند

        خوش می سراید شاعر تبریزی مـا « شهریار»
        مـن « پیرم و گاهی دلم یـاد جوانی می کند »

        مهدی تو شاعر نیستی ساکت نشین و دم مزن
        شرمنده گاهی طبع من شیرین زبانی میکند
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1