سلام
یک دوستی گفت اخرش روزی زیارت گونی نصیبت میشود. تعجب کردم گفتم زیارت عاشورا زیارت مکه مدینه سامرا شنیده بودیم زیارت گونی نشنیده بودیم.کمی که به مغزمان فشار اوردیم ان چراغ بالای سرمان روشن شد که نورش زمین و اسمان را منور گردانید.بله ان دوست عزیز منظورش این بود ما را می اندازند داخل گونی .
ما کلا با هیچ کسی شاخ به شاخ نمیشویم چون اول شاخ نداریم دوم اینکه کسی را شاخ دار ندیده ایم .کلا به ارواح جدم نیستی در حدم و ازین حرفهای نسل گودزیلایی .
ما هم که حرف بدی نمیزنیم .اصلا ما حرف بد بلد نیستیم خلاف سنگینمان چای پررنگ بود که خدا وکیلی ترک کردیم.الان دو سه سالی چای نخوردیم و در فراغش عمر گذراندیم.
ولی دوستانی که حرف ما را کتمان میکنند میخواستیم راهنمایی شان کنیم ارشادشان کنیم بلد باشند
دوستانی که فکر میکنند ما دقیقا در وسط بهشتیم و کلا همه چی ارومه عزیزان دلم شما مشکل بینایی دارین.لطف کنین تشریف ببرین دندان پزشک بگویید چشمانتان را بکشند چون این چشمها دیگر به درد نمیخورند و ازانجا که شما خیلی در رفاه اجتماعی به سر میبرید بروید در لیست انتظار پیوند چشم بگویید یک چشم در حد اک برایتان بگذارند.
وقتی چشم جدید را گذاشتند بروید همین ادرسهایی که میدهم تا خوب منور شوید به نور خورشید عدالت این سرزمین.
بروید اطراف شهر حالا در مشهد خودمان بخواهیم بگوییم میشود اسمال اباد همان اسماعیل اباد خودتان یا جاده قدیم ساختمان و ازین قسم جاها شهرهای دیگر هم هر کسی بلد است جاهایی که مردم فقیر روزگار میگذرانند بعد با همان چشمهای تازه کاشته شده به حال این مردم گریه کنید اگر دل دارید.
بله بنده جای همه ی شما نظاره گر بودم زنانی که تا کمر داخل سطل زباله بودند که غذایی پیدا کنند.مردانی که زباله جمع میکردند.و مردمانی که در جوب میخوابیدند.من به چشم خودم دیدم زنی که کنار میوه فروشی میوه های له شده را جمع میکرد خجالت کشیدم میوه هایم را گذاشتم روبه رویش گفتم خانم اینها برای شما من زیاد خرید کردم .دیدم چشمانش پر از شوق شد من گریه کردم چون ان میوه فروش حاضر بود میوه هایش بگندد ولی یک کیلو از ان میوه را به یکی همچون این خانم نبخشد.
خجاااالت بکشید.حیا را کجا قی کردید.مردانگی را کجا به دیوار کوبیدید.به چه حقی دروغ میگویید.به چه حقی در رستورانهای به حساب خودتان لاکچری غذا میل میکنید و یک ساندویچ خوراک بندری هم برای یک فقیر نمیخرید.شاید برای همان یک دانه ساندویچ زنی تن فروشی نکند.شاید مردی خود کشی نکند.شاید بچه ای. دزدی نکند.
شما مسلمانید؟شما شاید انسان هم نباشید دینتان پیشکش.بروید جانمازتان را اب بکشید و تا شب گرسنگی بکشید و شب تا خرخره غذا بخورید.
بعد بگویید قبول حق.حق بزند توی سرتان که سر گیجه بگیرید.همان حق گفت گدایی را با نیمه خرمایی راضی کنید حتی اگر هیچ ندارید.شما که پول دارید بروید مکه و کربلا پول دارید بزنید بروید دبی و انتالیا حالا تایلند را نمیگویم که خجالت نکشید.چطور 10 هزار تومن ندارید به یک مستمند کمک کنید.
کاش خجالت بکشیم
التماس تفکر
شعله
عالی بود... عالی.... طنزی تلخ، صادقانه و هنرمندانه
به پاراگراف میوه فروشی که رسیدم چشمهایم شاعر شد...
نمیدونم میدونید که حقیر طنزنویس هستم یا نه، به هرحال در این سالها بهترین تعریفی که از داستان های طنزم شده اینه که الان در مورد طنز شما به کار میبرمش:
شما خیلی قشنگ و راحت میشورید و میچلونید و پهن میکنید روی بند، طوری که طرف خودشم نمیفهمه نفله ش کردین
به احترام نگاه انسانی و بیان هنرمندانه تون می ایستم
در پناه حق باشید