پنجشنبه ۱ آذر
داستان کوتاه :مترسک\
ارسال شده توسط صابرخوشبین صفت در تاریخ : چهارشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۹۷ ۰۴:۰۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۷۷ | نظرات : ۹
|
|
داستانک : "مترسک" پتو را کنار انداخت و نگاهی به ساعت اتاق انداخت . ساعت 5صبح بود . دراز شد که بخوابد ولی سرو صدایی که از بیرون می آمد او را متوجه خود کرد . خیلی خسته بود . با بی حوصلگی بلند شد و به سمت پنجره رفت . پرنده های زیادی بالای مزارع جالیزارش چرخ می زدند . چوبدستی اش را به دست گرفت و به سرعت به سمت جالیزار راه افتاد . نزدیکیهای جالیزار ، یک لحظه ایستاد و به سر و روی خود زد . خدای من چه شده است ؟ پرنده ها چرا اینجا را به این حال و روز در آورده اند ؟ و صدایش را بلند کرد و مرتب ناسزا می گفت . از آن همه خیار و خربره چیزی نمانده بود . انگار پرنده ها آنجا را جارو کرده بودند . هیچ چیز نمانده بود . یک لحظه نگاهش به مترسک وسط مزرعه افتاد . باد به سر و رو و دست و پاهایش می خورد و انگار داشت می خندید . با دیدن این صحنه دیوانه شده بود . چوبدستی اش را محکم به دست گرفت و با عصبانیت به سمت مترسک رفت . انگار تمام تقصیرها ، گردن مترسک بود . روبرویش ایستاد و مثل کسی که متهم بود ، نگاهش کرد . فریادی از ته گلو زد و به سمتش رفت و چوبدستی اش را بلند کرد که بر سر و رویش بکوبد . چند قدمی اش ایستاد . انگار پشیمان شده بود . بر گشت و به سمت خانه رفت . به آشپزخانه رفت و بعد از برداشتن کبریت و مواد آتش زا ، دوباره به سمت مترسک راه افتاد . نزدیک که رسید مواد آتش زا را به سر و رویش ریخت و بلافاصله کبریت زد و آن را به سمت مترسک گرفت . مترسک آتش گرفت و او در حالی که دیوانه وار می خندید ، فریاد زد : "بسوز بدبخت ، بسوز " پایان صابر خوشبین صفت 15تیر1395
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۸۷۱۶ در تاریخ چهارشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۹۷ ۰۴:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سلام و درودها خدمت جناب رمضانی عزیز سپاس گرامی | |
|
سلام و درودها خدمت دوست و برادر زیبانگارم جناب رفیعی عزیز برقرار باشید . | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
✍ رسول مهربانی...
سلام ای آفتابِ ملکِ ایمان!
رسولِ خوبِ دینِ پاکِ یزدان!
🌹
وجودت، آیهی شور و سرور است،
درونِ سورههای نابِ قرآن...
🌺
خداوندِ بزرگِ و مهربان هم،
به نامت میخورد، سوگند، ای جان!
🌹
شکوهِ آسمانها و زمینی،
میانِ قلبِ پرآشوبِ دوران...
🌺
وَ قلبِ مهربانی و محبّت،
دمادم، بسته با مِهرِ تو پیمان...
🌹
چه نام دلنشینی هست، وقتی،
صدایت میکند، احساس انسان!
🌺
محمّد (ص) یا رسولالله، گشته،
سرود قلب احساسات و، وجدان!
🌹
در این دنیا، به هرجا، جانِ خستهست،
به ذکرِ نامِ تو، از غصّه رستهست...
🌺
شفابخشِ دلِ جانهای خستهست،
همین نامی که بر، دلها نشستهست...
🌹
ستوده گشتهای، در آسمانها؛
ستوده گشتهای، تا بیکرانها...
🌺
معمّای محبّت هست، نامت...
شکوهش، بیشمار است این، مقامت...
🌹
تو را، اوّل نموده خلق، خالق؛*
تو ای، آخر رسولِ خوبِ سبحان!
🌺
تویی، فرمانروای هر پیمبر؛
وَ آئینت نمود اِکمالِ ادیان...
🌹
الهی، دینِ تو، پاینده بادا!
به همواره؛ وَ تا، پایانِ دوران...
🌺
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
*سلام!*
۲۵ فروردین ماه ۹۷:
🌺عید مبعث حضرت محمد (ص) مبارک باد!🌺
🌺روز بزرگداشت عطار نیشابوری گرامی باد!🌺
¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*