رُقیه تاسَر بابای خود دید،لبان غنچهِ بابا رو بوسید
به او گفت حرف درد دل بابا کجایی سر از تن جدا بابا چرایی
ببین بابا مرا دربند کردندمرا این شامیان ریشخند کردند
زَدندبرما هزاران تازیانه به من بابا که گفتی نازدانه
مرا کُنج خرابه جای دادند چنان سیلی به رخسارم نهادند
به عَمه زینبم این راز گفتم زخوبیها ی تو با ناز گفتم
بچشم عمه ام اشگ بوده و هست زِرنج و غصه ها یم باز گفتم
بیا بابا مرا از غم رها کن سر بر نیزه ات از نیزه واکن
بیا بابا به آغوش من زارکه چون عمه مَنم تبدار،بیمار
پدرجان صوت قر آن بر لب توست رقیه جان بابادربر توست
چو این گفت طفل سوی خدا رفت رقیه از خرابه تا سَما رفت
بِرَفت برقلب احاد مسلمان مسلمانان با دین و ایمان
خرابه شد حرم بهر رقیه دوچشمانم تر از سوز رقیه
رقیه ای سه ساله نور عینم شفاعت خواهم ای طفل حسینم
زیارت آیم و نزد تو باشم به امید شفاعت از تو باشم
نمیدانی که بر زینب چه ها شدرقیه رفت ، روح از تن جدا شد
امانت بود از سوی برادرچرا اینگونه او میگشت پرپر
خدایا صبر بر زینب تو دادی به ایوب این چنین صبری ندادی
مرا زائر به نزد خاندان کن شوم خاک ره و از خادمان کن
که خاک پای این خاندانم ،خود را شیعه و مسلم بدانم
اگرپیرو شدم رهرو بمانم که در این قافله از خادمانم
لعنت خدا بر حرامیانی
که حرم حضرت زینب سلام الله
ومقبره حضرت رفیه سلام الله
راخراب کردند مگر انها نمیدانند این عزیزان در دل شیعیان
جای دارند.........