جمعه ۲۲ فروردين
پدر
ارسال شده توسط علی کارگر( پیرو) در تاریخ : جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶ ۱۳:۱۹
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۹۰۱ | نظرات : ۳
|
|
دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم.
دختر رو به پدر كرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر.
پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میكند؟ مهم این است كه دستم را بگیری و با هم رد شویم.
دخترك گفت: فرقش این است كه اگر من دست تو را بگیرم ممكن است هر لحظه دست تو را رها كنم،
اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی كرد!
این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛
هر گاه ما دست او را بگیریم ممكن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها كنیم،
اما اگر از او بخواهیم دستمان را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد كرد!
و این یعنی عشق...
"دعا کنیم فقط خدا دستمونو بگیره"
"آرامش "
محصول تفکر نیست !!
آرامش هنر نیندیشیدن به انبوه مسایلیست که ارزش فکر کردن ندارند...
"لحظه هایتان ارام"
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :

|

|

|

|

|
این پست با شماره ۸۳۰۹ در تاریخ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶ ۱۳:۱۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دختری با پدرش می خواست از پل چوبی رد شود