پیوند زود هنگام ....
آدم نمی داند چه کند ....گاه زود ازدواج می کنی ... بعد درمی یابی که همسرت ترا درک نمی کند....
مثلا تو اهل شعر و ادبیات و فرهنگ و اهل قلم و کتابی ... و همسرت به تنها چیزی که فکر نمی کند کتاب و درس و ادبیات است......او عاشق آپارتمان و مبلمان شیک ...و خودرو شاسی بلند است ..... و تا سر حد مرگ یا زندگی... دوست دارد کاشیهای حمام و سرویس بهداشتی برق بزند ....
مدرک ارشد و مرشد و دکترا برایش یک پاپاسی نمی ارزد .... با نگاهش می گوید پول چی داری ...؟
بعد با داشتن زن و دو تا بچه با خانمی فرهیخته و اهل ادب و کتاب و چینی نازک تنهایی آشنا می شوی و چون متاهلی می ترسی به او نزدیک شوی... چون استخوانهای نازک تنهایی ات را همسرت خرد خواهد کرد ....
نمی دانم شاید اگر آدم دیر ازدواج کند بهتر باشد ...اما نه .... بهار را نادیده بگیری .... پاییز اگرچه بسیار زیباست ....ولی سخت دلگیر است .... شاید از گذشته ی پاییز چیز زیادی ندانی .... ولی من می دانم پاییز...زنی است شاعر با تخلص خزان .... و مردم میگن چند سال پیش از زمستان طلاق گرفته ....
امان از حرفهای مردم .... ولی واقعیت این است که تابستان طبع گرمی دارد و دوست دارد دست بهار را بگیرد .... و درست اش هم همین است که بهار زن تابستان شود و پاییز هم با زمستان ازدواج کند که پایش لب گور است .... اوا .... بهار که نمیتونه با پدرش زمستون ازدواج کنه .... چه حرفها می زنند مردم ... د.....هه ....