سلمان را بى واسطه از زبان خودش بشناسیم . در حدیثى طولانى ، سلمان زندگى و تاریخچه حیات پیش از اسلام خود را اینگونه بیان کرده است :
در روستاى جى اصفهان دهقان زاده اى بودم که پدرم در زمین خود کشاورزى مى کرد و به من علاقه زیادى داشت .
در آیین مجوس خیلى زحمت کشیدم ، همیشه مواظب آتشى بودم که مى افروختیم و نمى گذاشتم که خاموش شود.
پدرم باغى داشت ، روزى مرا به آنجا فرستاد. در راه به کلیساى مسیحیان رسیدیم . صداى نماز و نیایش آنها، مرا مجذوب ساخت .
براى کسب خبر بیشتر به درون صومعه رفتم . با دیدن مراسم نیایش آنان ، با خود گفتم ، این دین بهتر از آیین ماست . تا غروب همانجا ماندم و به باغ پدرم نرفتم تا اینکه کسى را به دنبال من فرستاد.
بدنبال این رغبت و علاقه ، از مرکز دین آنان پرسیدم ؛ گفتند: در شام است .
چون پیش پدرم برگشتم مشاهدات خود و علاقه خویش را نسبت به معبد و آیین آنان ابراز کردم . پدرم با من در این باره بحث کرد و گفتگوهایمان به مشاجره کشید تا اینکه مرا زندانى ساخت و بر پاهایم زنجیر بست .
به مسیحیان پیغام دادم که من دین آنان را برگزیده ام . هر گاه قافله اى از شام بر آنان وارد شود مرا باخبر سازند تا همراهشان به شام بروم . و چنین کردم . از بند پدر گریخته و همراه کاروان به شام رفتم و به حضور اسقف ، که رئیس کلیسا و عالم بزرگشان بود رفته ، داستان خویش را برایش نقل کردم ، پیش او بودم و به عبادت و درس مى پرداختم .
پس از فوت آن اسقف که مردى دنیا دوست بود، جانشین وى را که به امور آخرت راغب تر و در دین کوشاتر بود، بیشتر دوست داشتم . محبت شدید من نسبت به او، دیرى نپائید، زیرا مرگ او هم فرا رسید.قبل از فوتش از او راهنمائى خواستم و پرسیدم که پس از خود، مرا به خدمت چه کسى توصیه مى کنى ؟ و او مرا به مردى در موصل راهنمائى کرد. پس از مدتى که در موصل بودم ، با فوت او، براى آینده امور دین خود، سراغ عابدى در نصیبین رفتم و پس از وى هم ، آهنگ سفر به عموریه – یکى از شهرهاى روم – کردم و ضمن استفاده از محضر اسقف آنجا، براى امرار معاش خود چند گاو و گوسفند خریدم .
به آن شخص گفتم : پس از خود، مرا به التزام و خدمت چه کسى سفارش مى کنى ؟ گفت من کسى را که مثل خودم باشد سراغ ندارم . ولى تو در عصرى زندگى مى کنى که بعثت پیامبرى بر اساس آئین حق ابراهیم (ع ) نزدیک است . آن پیامبر به سرزمینى داراى نخلستان که بین دو بیابان سنگلاخ واقع شده هجرت مى کند. اگر توانستى خود را به او برسان .
از نشانه هاى آن پیامبر اینست که : صدقه نمى خورد، ولى هدیه قبول مى کند و میان دو کتف او نشانه نبوت نقش بسته است ، اگر او را ببینى حتما مى شناسى .
روزى همراه قافله اى که از جزیره العرب بود به سوى آن دیار روان شدم . آنها از روى ستم ، مرا در وادى القرى به یک یهودى فروختند. مدتى به خیال اینکه این محل پر درخت ، همان سرزمین موعود است بسربردم ولى آنجا نبود. روزى یک یهودى مرا از آن مرد خرید و بهمراه خود برد تا اینکه به شهر مدینه رسیدیم .
در مدینه ، در باغ خرماى آن شخص کار مى کردم .
مدتى گذشت . خداوند آن پیامبر را برانگیخت و… بالاءخره پس از سالهائى چند که از بعثت مى گذشت به مدینه هجرت کرد و در قبا میان طایفه بنى عمروبن عوف فرود آمد. از گفتگوى مالک خود با یکى از عموزادگانش پى بردم که آن پیامبر که در جستجویش هستم هموست . شبانه بصورت مخفى از خانه آن شخص بیرون آمده خود را به قبا رساندم . خدمت پیامبر رسیدم . چند نفر هم در حضورش بودند. گفتم : شما در اینجا غریب و مسافرید. من مقدارى غذا همراه دارم که نذر کرده ام صدقه بدهم . و چه کسى از شما سزاوارتر…
پیامبر به اصحاب خود فرمود: بخورید به نام خدا. ولى خودش دست به غذا نزد. پیش خود گفتم : این نخستین نشانه ، که پیامبر صدقه نخورد.
فرداى آنروز، مجددا همراه با غذائى خدمتش رسیدم و از روى احترام ، بعنوان هدیه تقدیمش کردم . به اصحابش فرمود: بخورید به نام خدا. و خودش نیز با آنان میل فرمود. گفتم : این نشانه دوم . او هدیه را پذیرفت .
در جستجوى نشانه سوم بودم . پس از چند روز او را همراه اصحابش در قبرستان بقیع دیدم . دو عبا در بر داشت . یکى را پوشیده و یکى را به شانه انداخته بود. پشت سرش قرار گرفتم تا مهر نبوت را ببینم . همینکه متوجه مقصود من شد عبا را از دوش خود برداشت و من آن علامت و مهر نبوت را، آنگونه که توصیفش را شنیده بودم دیدم . خود را روى پایش انداخته و بر آن بوسه زدم و گریه کردم .
از من ماجرا را پرسید و من داستان و سرگذشت خویش را براى آنحضرت بازگو کردم . از آن پس ، مسلمان شدم ولى چون برده بودم از شرکت در جنگ بدر و احدمحروم ماندم .
ولى به پیشنهاد پیامبر با صاحب و مالک خود مکاتبه نمودم و با یارى و کمک مسلمین و عنایت خداوند آزاد گردیدم و اینک بعنوان یک مسلمان آزاد، زندگى مى کنم و در جنگ خندق و سایر جنگها شرکت کرده ام .
در دیر بود جایم به حرم رسید پایم
به هزار زدم تا، در کبریا زدم من
قدم شهود بر بارگه قدم نهادم
علم وجود در پیشگه خدا زدم من
فضیلت هاى برجسته سلمان
سلمان ، که الگوى یک مسلمان کمال جو و پاک و وارسته و خود ساخته است ،ارزشهاى متعالى بسیارى را در وجود خویش ، جمع کرده بود و فضیلت هاى گوناگونى را دارا بود.به برخى از این فضائل ، که نمود و جلوه بیشترى دارد اشاره مى کنیم :
علم
پیامبر اسلام (ص ) فرموده است : اگر دین در ثریا بود، سلمان به آن دسترسى پیدا مى کرد. این ، اندازه تلاش این مرد را در راه حقجوئى میرساند. در میان صحابه پیامبر، کسى در علم و دانش به پاى سلمان نرسیده است . سلمان ، در طول عمر سیصدو پنجاه ساله اش ،بصورت مداوم در راه کسب آگاهى و معرفت مى کوشید و بهمین منظور هم سالیانى دراز، در خدمت رجال بزرگ مسیحیت بود و پیش از اسلام ، از اوصیاء حضرت عیسى (ع ) بشمار مى رفت .
پس از مسلمان شدن هم ، از یاران ویژه پیامبر بود و در اوقات خاصى با آنحضرت خلوت مى کرد و از آنحضرت ، کسب علم مى کرد. بى جهت نیست که در روایات ، او را نمونه لقمان حکیم یاد کرده اند.
وسعت و عمق آگاهیهاى سلمان ، به حدى بود که براى هر کس قابل هضم نیست . انسان ها به اندازه ظرفیت وجودى خویش مى توانند حامل علم باشند. سلمان در یکى از سخنانش از مقام علمى خود اینگونه تعبیر کرده است :
اى مردم ! اگر من از آنچه میدانستم شما را مطلع مى کردم ، مى گفتید سلمان دیوانه است ، یا بر قاتل سلمان درود مى فرستادید.
سلمان ، داراى علم بلایا و منایا (آگاهى از حوادث آینده …) بود و همچنین از متوسمین (قیافه شناس ) و محدثین بود (محدث کسى است که از غیب به او خبر میرسد). جایگاه علمى سلمان چنان بود که امام صادق (ع ) درباره اش فرموده است :
در اسلام ، مردى که فقیه تر از همه مردم باشد، همچون سلمان ، آفریده نشده است .
حضرت على (ع ) و دیگر پیشوایان معصوم ، از سلمان بعنوان دانا به علوم گذشتگان و آیندگان یاد کرده اند. هنگامى که امیرالمومنین (ع ) احوال یاران رسولخدا را بیان مى کند، وقتى به نام سلمان مى رسد، مى فرماید:
به به ، سلمان از ما خانواده است ، شما همانند سلمان را کجا مى یابید؟ او همچون لقمان حکیم است و علم اول و آخر را مى داند، سلمان دریائى بیکران است …
سلمان ، گنجینه علوم محمدى بود. در یک شرفیابى که سلمان خدمت پیامبر رسید، ضمن تکریم و احترامى که پیامبر از او کرد و کنار خود نشاند، فرمود:
سلمان ! تو شب را به صبح آوردى در حالیکه علوم و اسرار ما را در صندوقچه سینه خود محفوظ داشتى ، به آنچه ما امر و نهى کردیم دانائى ،
تو آموزگار مسلمانانى ، مردم باید آداب و دستورات دین را از تو بیاموزند. سلمان ! به خدا سوگند، تو گذرگاه دانش اهلبیت من هستى ، هر که علم تاءویل و تنزیل و رموز و اسرار ما را بخواهد، باید از تو پیروى کند.
دانش سلمان ، به معارف فکرى منحصر نمى شد.آگاهیهاى فنى او هم در حد بالائى بود.در جنگ خندق ، طرح کندن خندق را سلمان خدمت پیامبر پیشنهاد کرد و عملى شد.همچنین در جنگ طائف ، براى در هم کوبیدن قلعه هاى مشرکین ، طرح ساختن منجنیق ، از ابتکاراتى است که به سلمان نسبت داده شده است ، که بعداً به این دو نمونه اشاره خواهیم کرد.
سلمان و بلال//جواد محدثی
سایت علما و عرفا*
ادامه پست در کامنت های سبز رنگ!!
پیامبر اسلام (ص ) فرموده است : اگر دین در ثریا بود، سلمان به آن دسترسى پیدا مى کرد. این ، اندازه تلاش این مرد را در راه حقجوئى میرساند. در میان صحابه پیامبر، کسى در علم و دانش به پاى سلمان نرسیده است . سلمان ، در طول عمر سیصدو پنجاه ساله اش ،بصورت مداوم در راه کسب آگاهى و معرفت مى کوشید و بهمین منظور هم سالیانى دراز، در خدمت رجال بزرگ مسیحیت بود و پیش از اسلام ، از اوصیاء حضرت عیسى (ع ) بشمار مى رفت .
پس از مسلمان شدن هم ، از یاران ویژه پیامبر بود و در اوقات خاصى با آنحضرت خلوت مى کرد و از آنحضرت ، کسب علم مى کرد. بى جهت نیست که در روایات ، او را نمونه لقمان حکیم یاد کرده اند.
وسعت و عمق آگاهیهاى سلمان ، به حدى بود که براى هر کس قابل هضم نیست . انسان ها به اندازه ظرفیت وجودى خویش مى توانند حامل علم باشند. سلمان در یکى از سخنانش از مقام علمى خود اینگونه تعبیر کرده است :
اى مردم ! اگر من از آنچه میدانستم شما را مطلع مى کردم ، مى گفتید سلمان دیوانه است ، یا بر قاتل سلمان درود مى فرستادید.
سلمان ، داراى علم بلایا و منایا (آگاهى از حوادث آینده …) بود و همچنین از متوسمین (قیافه شناس ) و محدثین بود (محدث کسى است که از غیب به او خبر میرسد). جایگاه علمى سلمان چنان بود که امام صادق (ع ) درباره اش فرموده است :
در اسلام ، مردى که فقیه تر از همه مردم باشد، همچون سلمان ، آفریده نشده است .
حضرت على (ع ) و دیگر پیشوایان معصوم ، از سلمان بعنوان دانا به علوم گذشتگان و آیندگان یاد کرده اند. هنگامى که امیرالمومنین (ع ) احوال یاران رسولخدا را بیان مى کند، وقتى به نام سلمان مى رسد، مى فرماید:
به به ، سلمان از ما خانواده است ، شما همانند سلمان را کجا مى یابید؟ او همچون لقمان حکیم است و علم اول و آخر را مى داند، سلمان دریائى بیکران است …
سلمان ، گنجینه علوم محمدى بود. در یک شرفیابى که سلمان خدمت پیامبر رسید، ضمن تکریم و احترامى که پیامبر از او کرد و کنار خود نشاند، فرمود:
سلمان ! تو شب را به صبح آوردى در حالیکه علوم و اسرار ما را در صندوقچه سینه خود محفوظ داشتى ، به آنچه ما امر و نهى کردیم دانائى ،
تو آموزگار مسلمانانى ، مردم باید آداب و دستورات دین را از تو بیاموزند. سلمان ! به خدا سوگند، تو گذرگاه دانش اهلبیت من هستى ، هر که علم تاءویل و تنزیل و رموز و اسرار ما را بخواهد، باید از تو پیروى کند.
دانش سلمان ، به معارف فکرى منحصر نمى شد.آگاهیهاى فنى او هم در حد بالائى بود.در جنگ خندق ، طرح کندن خندق را سلمان خدمت پیامبر پیشنهاد کرد و عملى شد.همچنین در جنگ طائف ، براى در هم کوبیدن قلعه هاى مشرکین ، طرح ساختن منجنیق ، از ابتکاراتى است که به سلمان نسبت داده شده است ، که بعداً به این دو نمونه اشاره خواهیم کرد.
ولایت
منظور از ولایت ، آن شناخت و معرفت و محبتى است که انسان را نسبت
به امام بر حق ، مطیع مى سازد. ولایت ، پذیرش و اعتقاد به رهبرى امیرالمؤ منین و امامان شیعه است و یک فلسفه سیاسى ، اعتقادى و اجتماعى سرنوشت ساز براى مسلمین است .
سلمان ، درباره حضرت على (ع ) عقیده و معرفت خاصى داشت و مقام او را مى دانست و او را به عنوان امام و خلیفه پیامبر و وارث علوم انبیاء مى شناخت و پس از وفات پیامبر هم ، در خط صحیح و صراط مستقیم ولایت ، ثابت و استوار باقى ماند و یکى از دوازده نفرى بود که در مسجد و در حضور همه ، با یادآورى سفارشها و توصیه هاى پیامبر، از حق على (ع )، که حق امت بود، دفاع کرد. سلمان دومین نفرى بود که در حضور خلیفه وقت ، بپا خاست و چنین گفت :
کردید و نکردید و ندانید چه کردید … اى ابوبکر هنگامى که براى تو جریانى پیش آید که حکم آنرا ندانى ، به چه چیز تکیه خواهى کرد؟ هنگامى که از تو سؤ ال شود چیزى که نمى دانى به چه کس پناه خواهى برد؟ چه عذرى دارى که خود را بر داناتر از خود و نزدیکترین افراد به پیامبر و دانا به تاءویل کتاب خدا و سنت پیامبر مقدم مى دارى ؟ کسى که پیامبر او را در زمان حیاتش مقدم داشته و هنگام وفاتش ، شما را درباره او توصیه کرده است . شما کسانى هستید که فرمان پیامبر را فراموش کرده و وصیت او را از یاد بردید و وعده او را مخالفت کردید و…
سخنان سلمان طولانى است و بطور عمده در دفاع از حقى است که پس از پیامبر نادیده گرفته شد و بناى اختلاف و شکاف بین مسلمین از همان روز و بخاطر همان حوادث نهاده گشت .
آنچه در حوادث و پیشامدها براى یک مسلمان مهم است ، گم نکردن راه و مفتون نشدن به جاذبه هائى که برفتنه ها و تزویرها استوار است . پاى بندى به ولایت دقیقا همین حرکت در خط رهبرى صحیح ائمه و اطاعت از فرمان خدا و رسول در مورد امام است و سلمان ، چهره درخشان معتقدین به این ولایت بود.
سلمان ، در خطبه اى که پیرامون ولایت دارد، گفته است :
آگاه باشید!… اگر از نخست ، ولایت امر را به على علیه السلام واگذاشته بودید از آسمان و زمین و از بالاى سر و زیر پا مى خوردید،…پس منتظر بلا باشید، من رابطه ولاء خود را با شما قطع مى کنم آگاه باشید اگر وظیفه من ، دفع ستم و قیام به وظیفه و یارى دین باشد، شمشیر خود را بر دوش نهاده ، قدم به قدم شمشیر مى زنم و مى شکافم و پیش مى روم .
اى مردم !… هرگاه فتنه ها را دیدید که همچون پاره هاى ظلمت در شب تار بسراغ شما مى آید و قصد نابودى تان را دارد و حتى تکسواران و سخنوران و پیشگامان را هم از آن ایمنى نیست ، پس ملازم آل محمد باشید که آنان قافله سالاران بهشتند. و بر شما باد ملازمت على (ع ). بخدا سوگند ما در زمان پیامبر، بر او بعنوان ولایت سلام دادیم .
آگاه باشید… که من امر خود را آشکارا بیان کردم ، و بخداوند ایمان آورده و تسلیم پیامبر هستم و به تبعیت از مولاى خودم که مولاى هر مسلمان است ، افتخار مى کنم .
روزى امیرالمؤ منین علیه السلام سوار بر اسب ، از نزدیک سلمان که با جمعى نشسته بود، گذشت . سلمان به همراهان خود گفت : چرا برنمى خیزید تا دامان او را گرفته و از وى مسئله بپرسیم ؟ سوگند به خداوند، جز او کسى دیگرى شما را به راه انبیاء هدایت نمى کند. او عالم ربانى روى زمین و تنها تکیه گاه مردم است . با از دست دادن وى ، علم را از دست مى دهید. آنوقت است که منکرات در بین مردم شایع مى گردد.
ابن عباس ، سلمان را در خواب دید و از او پرسید: در بهشت ، پس از ایمان به خدا و رسول ، چه چیز برتر است ؟ سلمان پاسخ داد: پس از ایمان به خدا و پیامبر، هیچ چیز با ارزش تر و برتر از دوستى و ولایت على ابن ابیطالب (ع ) و پیروى از او نیست . (۱۵)
گر چه پیشواى شایسته و خط صحیح رهبرى ، در نظر سلمان ، همان على ابن ابیطالب و امامت او بود و همیشه در بیان فضائل آنحضرت ، زبان سلمان گویا بود، ولى در عین حال ، براى حفظ وحدت مسلمین ، با خلیفه بیعت کرد و مانع از بروز اختلافى به نفع دشمنان اسلام گردید.
زهد
دل نبستن به حیات دنیوى و آزاد بودن از تعلقات و وابستگیها به دنیا، اسیر نشدن در برابر جاذبه هاى فریبنده زندگى ، گذرا و بى ارزش دانستن دنیا در برابر آخرت و سعادت جاودانه و معنویت و… مجموعا ارزشى است که مى توان نام زهد را بر آن گذاشت .
سلمان در زهد و پارسائى هم به مقام بلندى رسیده بود که الگو و نمونه شناخته مى شد و به زهدش مثل مى زدند و در ستایش از کسى که به اوج تقوا و پارسائى رسیده باشد بعنوان سلمان عصر، یاد مى کنند.
همچو سلمان در مسلمانى بکوش
اى مسلمان ، تا که سلمانت کنند
زهد و وارستگى سلمان ، از ایمان عمیق و زیاد او سر چشمه مى گرفت . چرا که هر کس ایمانى قوى داشته باشد از مدار جاذبه هاى دنیوى آزادتر است و چه کس مؤ من تر از سلمان ؟ امام صادق (ع ) فرموده است :
ایمان ، ده درجه دارد، مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ایمان است
سلمان ، خانه نداشت و هرگز دل به خانه سازى نمى داد، شخصى از او خواست تا برایش خانه اى بسازد ولى سلمان راضى نمى شد. با اصرار آن شخص براى ساختن خانه اى کوچک که هنگام ایستادن ، سر به سقف بخورد و هنگام خوابیدن ، پا به دیوار برسد، اجازه داد.
دو نفر از دوستان سلمان به خانه او رفتند. او براى پذیرائى ، مقدارى نان و نمک بر سفره گذاشت و گفت : اگر نبود دستور پیامبر که از تکلف و خود را به زحمت افکندن براى مهمان نهى کرده است ، براى شما غذاى بهترى تهیه مى کردم .
یکى از آن دو نفر گفت : اگر با این نمک قدرى سبزى هم بود، بهتر مى شد. سلمان ، آفتابه خود را گرو گذاشت و مقدارى سبزى خرید.
پس از صرف غذا، آن میهمان در مقام شکر خدا، گفت : خدا را حمد مى کنم که ما را به آنچه داده ، قانع گردانیده است . سلمان گفت : اگر قانع بودى آفتابه من به گرو نمى رفت !…
سلمان پارسا، حتى حقوق اندک سالانه خود را هم از بیت المال (حدود ۴ تا ۶ هزار درهم در سال ) به فقرا و نیازمندان مى داد و بسیار اندک ، براى خود بر مى داشت . در مورد یک درهمى که برمى داشت ، مى گفت : یک درهم مى دهم و برگ خرما مى خرم . با آن زنبیل درست کرده ، به سه درهم مى فروشم . از این دو درهم سود، یک درهم براى همسر و خانواده ام خرج مى کنم و درهم دیگر را در راه خدا صدقه مى دهم …
عبادت
عبادت سلمان هم ، همچون زهد و تقوایش در حد اعلا بود. آنچه به عبادت سلمان ارزش بیشترى مى داد، علم و آگاهى او بود. چرا که عبادت آگاهانه و پرستش از روى بصیرت و فهم عمیق دین ، به مراتب ارزشمندتر از عبادت سطحى و ظاهرى است و ارزش عبادت هر کس به اندازه شعور و فهمش است .
به روایت امام صادق (ع ) روزى پیامبر اسلام به یاران خود فرمود: کدامیک از شما تمام روزها را روزه مى دارد؟
سلمان گفت : من ، یا رسول الله .
پیامبر پرسید: کدامیک از شما تمام شبها را به عبادت مى گذراند؟
سلمان گفت : من ، یا رسول الله .
پیامبر پرسید: آیا کسى از شما هست که روزى یک ختم قرآن کند؟
سلمان گفت : من ، یا رسول الله .
یکى از حاضرین که از جواب هاى سلمان ناراحت شده بود و آنرا بر خود ستائى و فخرفروشى سلمان عجمى حمل مى کرد، براى رد سخنان سلمان ، گفت : اکثر روزها دیده ام که سلمان روزه نیست و بیشتر شب را هم مى خوابد و بیشتر روز را هم به سکوت مى گذراند.
پس چگونه همیشه روزه است و هر شب به نیانش خدا بیدار میماند و روزى یک ختم قرآن مى کند؟!
پیامبر فرمود ساکت باش ، تو را با مثل لقمان چه کار؟ اگر مى خواهى چگونگى اش را از خودش بپرس تا خبر دهد.
سلمان در توضیح ادعاى خود، اظهار کرد: در ماه ، سه روز روزه مى گیرم و خداوند فرموده است : هر کس عمل نیکى انجام دهد پاداش ده برابر دارد بنابراین ، چنان است که سى روز روزه گرفته ام . از طرف دیگر، روز آخر شعبان را روزه گرفته و آنرا به روزه رمضان متصل مى کنم ، و هر که چنین کند، پاداش روزه همیشه را دارد، از رسولخدا هم شنیدم که فرمود: هر کس با طهارت بخوابد، در ثواب ، چنان است که تمام شب را عبادت کرده باشد. و اما ختم قرآن ، از رسولخدا درباره على ابن ابیطالب شنیدم که به او فرمود:
مثل تو، همچون سوره قل هوالله است ، هر که یکبار آنرا بخواند پاداش یک سوم را دارد و هر که دو بار بخواند مثل آن است که دو ثلث قرآن را خوانده و هر که سه بار بخواند، گویا که یک ختم قرآن کرده است . یا على ! هر کس هم تو را با زبان دوست بدارد یک سوم ایمانش کامل شده ، هر که با دل و زبان دوستت بدارد، دو ثلث ، و هر که با دل و زبانش دوست بدارد و با دست هم یارى تو کند تمام ایمان را بدست آورده است …
کرامات
کارهاى شگفت و اعمال خارق العاده و آگاهیهاى خاصى که در بعضى از بندگان خالص خدا یافت مى شود و نشانه پیوند معنوى یک انسان با خداست ، کرامت نامیده مى شود. سلمان ، بخاطر ایمان فراوان و تقوا و قرب و عبادتش ، از کرامت هم برخوردار بود. کراماتى که در مورد سلمان نقل شده است ، یا به صورت پیشگوئى از حوادث آینده و مقدرات افراد است ، یا دعاهائى که به استجابت مى رسیده یا بروز کارهائى اعجازگونه ، که همه نشانه تعالى روح سلمان است و اعطاى این کرامت ها در سایه قابلیت و استعداد خاصى است که داشته و به برکت همنشینى و استفاده هائى است
که از پیامبر و على (ع ) برده است . به چند نمونه از اینگونه فوق العادگى ها توجه کنید:
هنگامى که سلمان به مدائن مى رفت ، جمعى هم همراهش بودند. یکى از همراهان مى گوید: به سرزمین (کربلا که رسیدیم ، سلمان پرسید: نام این سرزمین چیست ؟ گفتیم : کربلا. گفت : آرى ! محل کشته شدن برادران من . اینجا جاى خیمه ها و باراندازهاى آنان و اینجا محل خوابیدن شتران آنهاست ، در اینجا خون هابیشان را مى ریزند، بهترین پیشینیان در اینجا کشته شده اند و بهترین آیندگان نیز در اینجا کشته مى شوند.
چون به نزدیکى کوفه رسیدند، پرسید: اینجا را چه مى نامند؟
گفته شد: حروراء. فرمود: آرى ! اینجاست که بدترین امت هاى گذشته خروج کرده اند و بدترین افراد این امت هم از اینجا خروج مى کنند (اشاره به خوارج نهروان که بر ضد على (ع ) شورش کردند) چون به کوفه رسید پرسید: اینجا کوفه است ؟ گفتند: آرى . فرمود: اینجا نشانه اسلام است . (۲۱) کوفه و نجف دو مرکز اسلامى بوده است .
نمونه دیگر:
زهیر بن قین (که در راه کربلا به کاروان امام حسین (ع ) ملحق شد) مى گوید: ما، همزمان با بیرون آمدن امام حسین (ع ) از مکه به طرف کوفه مى آمدیم و نمى خواستیم که با کاروان امام ، در یک منزلگاه توقف کنیم . هر وقت امام حرکت مى کرد ما مى ایستادیم و هر جا که او منزل مى کرد، ما به راه ادامه مى دادیم . در یکى از منزلگاهها بین حجاز و عراق مشغول صرف غذا بودیم که ناگهان فرستاده امام حسین ، وارد شد و سلام کرد و رو به زهیر گفت : امام تو را طلبیده است .
زهیر، اندکى تاءمل کرد. زنش به وى گفت : سبحان الله ، اى زهیر، در مقابل دعوت فرزند پیامبر، درنگ مى کنى ؟
زهیر برخاست و رفت و پس از مدتى شاد و خندان برگشت و گفت : در صف یاران حسین (ع ) قرار گرفتم !…
– در توضیح این موضع گیرى جدید، گفت :
به جنگ با رومیان که رفته بودیم ، غنائم بسیارى بدستمان رسید. سلمان که با من بود پرسید: آیا از این غنیمت ها خشنودى ؟
گفتم چطور؟ گفت : پس چقدر خوشحال خواهى شد آنگاه که سید جوانان آل محمد – امام حسین – (ع ) را درک کنى و در رکابش جهاد کنى ؟ نبرد در رکاب او، سعادت دنیا و آخرت است !
آنگاه ، زهیر از اطرافیان و خانواده اش جدا شد و بسوى امام حسین (ع ) براى جنگ در رکابش شتافت . (۲۲)
سلمان ، با بصیرت و آگاهى خود، آینده را مى دید که این پیشگوئى را کرد که سعادت جهاد در راه خدا و دفاع از اسلام ، آنهم در رکاب سالار شهیدان ، حسین بن على (ع ) نصیب زهیر خواهد شد و زهیر، در صف شهداى والامقام کربلا قرار خواهد گرفت .
نمونه اى هم از دعاى مستجاب سلمان :
روزى سلمان بر جماعتى از یهود مى گذشت که او را گرفتند و با شلاق بجانش افتادند و بسیار او را زدند. در مقابل اصرار آنان که مى گفتند: از خدایت بخواه تا تو را از دست ما نجات دهد، فقط از خداوند این را مى خواست که : خدایا، بر بلا صابرم گردان .
گفتند: پس دعا کن که خدا بر ما عذاب نازل کند. سلمان دعا نکرد و گفت : شاید در میان شما کسى باشد که بعدا مسلمان شود. گفتند پس دعا کن عذاب بر کسانى نازل شود که قابل هدایت نیستند.
سلمان از خداوند عذابشان را طلبید. تازیانه هایشان افعى شد و آنان را بلعید. همزمان با این ماجرا، پیامبر با جمعى در مجلسى نشسته بود، فرمود: اى مسلمانان ! خداوند در همین ساعت ، برادرتان سلمان را بر بیست نفر از یهودیان پیروز کرد، برخیزید تا به دیدارش برویم …
پس از دیدار سلمان و ماجراى هلاکت دشمنان ، پیامبر فرمود: خدا را سپاس ، که در میان امت من کسى را قرار داده است که در صبر و در دعا همچون حضرت نوح است . آنگاه خطاب به سلمان فرمود: تو از برادران دینى خاص ما هستى ، تو محبوب فرشتگان مقربى ، فضیلت تو در ملکوت آسمانها و نزد عرشیان و کروبیان ، روشن تر از خورشید، در روز روشن و صاف است . تو از صاحب فضیلت هائى هستى که در قرآن ، با تعبیر الذین یؤ منون بالغیب ستایش شده اند.
سلمان منا اهل البیت
خداوند، سلمان را دوست دارد و با خشمناک شدنش ، خشمگین مى شود. .
سلمان ، سلمان اسلام است ، سلمان دین است ، سلمان محمدى است . اختصاص به قوم خاص و قبیله خاصى ندارد.
هنگام کندن خندق در جنگ احزاب ، انصار مى گفتند سلمان از ماست ، چون جزو مهاجرین از مکه نبوده است ، و مهاجرین مى گفتند: از ماست ، چون اهل مدینه نبوده است . پیامبر با شنیدن این گفتگو، آنان را صدا زد و فرمود:
سلمان ، از ما اهلبیت است .
سلمان بیش از اینکه به نژاد عرب یا عجم وابسته باشد به اسلام منتسب است . از این رو به سلمان محمدى معروف گشته است .
سلمان از کسانى است که پیامبر با او قرارداد بهشت بسته است .
پیوند مکتبى سلمان با اسلام و پیامبر در حد قوى و استوار است که او را نسبت به اهلبیت ، از بسیارى کسان دیگر، نزدیک تر و خودى تر ساخته است و همین ، مایه آنهمه ارج گذارى و تکریم سلمان ، از سوى رسولخدا است .
در عهدنامه اى که پیامبر اسلام ، به درخواست سلمان ، براى سلمان و خاندانش نوشته ، راز این احترام و تجلیل مشهود است . در این نامه ، رسول خدا ضمن بیان نکاتى پیرامون شریعت توحیدى اسلام و گوشه اى از جهانبینى الهى ، مرقوم فرموده است :
این نامه اى است که براى خاندان سلمان نوشته شده ، جان و مال آنان در هر نقطه اى که باشند در پناه خدا و رسول ، محفوظ است .
کسى بر آنها ستم نکند و سخت نگیرد. از آنان جانبدارى و حمایت کنید. تراشیدن موى جلوى سر و جزیه و خمس و مالیات یک دهم و هر گونه مالیات را از آنان برداشتیم . اگر از شما چیزى خواستند بدهید، اگر یارى خواستند یارى و پناهشان دهید، اگر بدى کردند، از آنان درگذرید، اگر در حق آنان بدى شد از آنان دفاع کنید و از بیت المال مسلمین سالیانه ۲۰۰ جامه به آنان بدهید.
سلمان به این جهت شایسته این اکرام از جانب ماست که بر بیشتر مؤ منین برترى دارد و اشتیاق بهشت به قدوم سلمان ، بیش از شوق سلمان به بهشت است . او مورد اطمینان من و خیرخواه مسلمین است . سلمان از خاندان ماست . کسى با این فرمان نباید مخالفت کند. تا وقتى که مسلمانند از نیکى و مراقبتشان کوتاهى نکنید. لعنت خدا بر کسى که با این عهدنامه مخالفت کند. احترام سلمان احترام من است و آزار او آزار من . و من در قیامت دشمن کسى هستم که سلمان را آزرده باشد و جهنم جایگاه اوست . والسلام .
از على (ع ) درباره سلمان پرسیدند. حضرت پاسخ داد: سلمان کسى است که از سرشت وطینت و روح ما آفریده شده و خداوند او را به آغاز و انجام و آشکار و نهان علوم ، مخصوص ساخته است .
آنگاه حضرت این واقعه را نقل مى کند که : من و سلمان در حضور پیامبر بودیم مردى بادیه نشین وارد شد و سلمان را کنار زد و در جاى او نشست . پیامبر که از این برخورد، بشدت رنجید، به آن مرد گفت :
اى مرد! آیا کسى را کنار مى زنى که خداوند در آسمان و پیامبر خدا در زمین دوستش مى دارد؟ کسى که جبرئیل از سوى خداوند ماءمورم مى کرده که سلامش دهم . سلمان از من است ، هر کس به او جفا و آزار کند مرا آزرده است . هر که او را دور کند مرا دور کرده ، هر که او را نزدیک سازد، مرا نزدیک ساخته است . اى اعرابى ! درباره سلمان خطانکن ، همانا پروردگار ماءمورم ساخته که به او علم بلایا و منایا (پیشگوئى از آینده و مقدرات مردم ) و تعبیر خواب و نسب شناسى بیاموزم . آن مرد گفت : یا رسول الله ، فکر نمى کردم که سلمان بدین پایه باشد که فرمودى . مگر نه اینکه یک مجوسى بود و مسلمان شد؟
حضرت فرمود: من از سوى خدا سخن مى گویم و تو با من گفتگو مى کنى ؟ سلمان مجوسى نبود، گرچه ظاهرش داراى یک شرک بود ولى ایمان باطنى داشت .
آنگاه ، حضرت با تلاوت آیاتى که مضمونش تسلیم و پذیرش در برابر رسولخدا است ، فرمود: اى اعرابى ! آنچه را گفتم ، بگیر و دریاب و از سپاسگزاران باش و انکار مکن که از معذبین گردى .
سخن پیامبر را بپذیر، تا از ایمنان باشى .
در اهمیت مقام سلمان نزد پیامبر، همین بس که شبها، پیامبر براى سلمان درس خصوصى داشت . پیامبر فرمود: پروردگارم مرا خبر داده که چهار نفر از اصحابم را دوست دارد و مرا هم به محبت آنان فرمان داده است . گفتند: یا رسول الله آنها چه کسانى هستند؟ هر کدام از ما دوست داریم که از آنان باشیم :
فرمود: على (ع ) از آنهاست .
و…سکوت کرد. دوباره و سه باره ، پس از سکوت ، فرمود: آگاه باشید که : على از آنان است . و بقیه ؛ ابوذر و سلمان و مقداد هستند.
قلب آگاه سلمان و استعداد اندیشه و افزونى ایمانش سبب شده بود که فضائل بسیارى را بخود اختصاص دهد و مورد توجه رسولخدا و امیرالمومنین باشد. نامه حکمت آمیزى که على (ع ) خطاب به سلمان نوشته است ، گویاى آمادگى خاص سلمان براى درک معارف دین است . در این نامه ، حضرت ، پس از ستایش خدا و درود بر پیامبر، فرموده است :
دنیا همچون مارى است نرم ، که سم آن کشنده است . از فریبائیهاى دنیا اجتناب کن ، که دوستى اش با تو بسیار اندک است . غم دنیا را رها کن ، که آنرا وداع خواهى کرد و اوضاع آن دگرگون خواهد شد.
هر وقت که به دنیا بیشتر علاقه پیدا کردى ، از آن بیشتر وحشت کن ، زیرا شیفته دنیا، به همان اندازه که به شادى اطمینان پیدا مى کند به گرفتاریهاى بیشتر کشانده مى شود و هر چه به دنیا بیشتر انس مى گیرد، به ترس ، نزدیک تر مى شود. والسلام .
در جاى دیگر فرموده است : (خطاب به ابوذر)
اى ابوذر! اگر سلمان آنچه را میداند با تو بگوید به کشنده او رحمت خواهى فرستاد! اى ابوذر! سلمان ، باب الله در روى زمین است .
مؤ من کسى است که او را بشناسد و هر که او را انکار کند و نشناسد کافر است . سلمان از ما خاندان است .
همچنین در زبان على (ع )، سلمان به لقمان حکیم تشبیه شده است که سلمان از ما اهل بیت است و شما همچون سلمان را که مثل لقمان حکیم است ، کجا مى یابید؟
سلمان ، گرچه در مدائن به سر مى برد ولى در دل مسلمانان مدینه جاى داشت و مورد توجه و عنایت خاص امیرالمؤ منین (ع ) بود. تا آنجا که هنگام وفات سلمان ، حضرت امیر (ع ) به اعجاز، خود را براى تدفین سلمان ، به مدائن رساند.
جابر بن عبدالله انصارى نقل مى کند:
امیر المؤ منین نماز صبح را با ما خواند، آنگاه رو به ما کرد و فرمود: اى مردم ! پاداش شما از جانب خدا، در سوگ درگذشت برادرتان سلمان ، افزون باد!…
آنگاه عمامه و لباس هاى پیامبر را پوشید و تازیانه و شمشیر او را برگرفت و بر شتر پیامبر سوار شد و در معیت و همراهى قنبر بطرف مدائن حرکت کرد و پس از چند لحظه اى در مدائن ، جلو خانه سلمان پیاده شدند
همچنانکه گفتیم ، سلمان جزو خانواده رسالت و از پروردگان خانه وحى محسوب مى شد و در تمام لحظات ، از حضور پیامبر و على و حتى حضرت زهرا(س ) بهره هاى معنوى مى برد.
از جمله فیض هائى که سلمان از حضرت زهرا(س ) آموخته بود، دعاى نور بود. دعاى نور را که حضرت فاطمه از پدرش رسولخدا فرا گرفته بود و هر صبح و شام مى خواند. به سلمان هم آموخت .
سلمان مى گوید: بخدا قسم من این دعا را به بیش از هزار نفر از اهل مکه و مدینه که مبتلا به تب بودند، یاد دادم و همه آنها شفا یافتند.
مناسب است که دعاى نور را با ترجمه اش در اینجا بیاوریم :
دعاى نور
بسم الله الرحمن الرحیم . بسم الله النور، بسم الله نور النور، بسم الله نور على نور، بسم الله الذى هو مدبر الامور، بسم الله الذى خلق النور من النور، الحمدلله الذى خلق النور من النور و انزل النور الى الطور فى کتاب مسطور فى رق منشور بقدر مقدور على نبى محبور.
الحمدلله الذى هو بالعز مذکور و بالفخر مشهور و على السراء والضراء مشکور. و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین
(مفاتیح الجنان ص ۲۰۸).
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان .
بنام خداوند نور.
بنام خداوند نور نور، نور بالاى نور، خداوندى که تدبیر کننده کارهاست .
بنام خدائى که نور را از نور آفرید. ستایش خدائى را که نور را از نور آفرید و نور را به کوه طور در کتابى نوشته شده و صحیفه اى گشوده و به اندازه اى معین ، بر پیامبر دانشمند خویش فرو فرستاد.
حمد، خدائى را که به عزت یاد مى شود و به فخر مشهور است و در خوشى و گرفتارى ، سپاسگزارى مى شود.
درود خدا بر سرورمان محمد و خاندان پاکش باد.
نقش سلمان در جنگ ها
فوق العادگى هاى سلمان ، حتى در میدان هاى جنگ هم به شکلهاى گوناگون بروز مى کرد و الهام بخش و چاره ساز بود. اصل حضور سلمان در میدان جنگ ، تقویت روحى براى رزمندگان اسلام و الهام دهنده شور و حرکت براى آنان بود. علاوه بر اینکه سلمان ، با سخنان حکمت آمیز و دعوت حکیمانه خود، گاهى دشمنان را هم به راه حق مى آورد. طرح هاى نظامى و شیوه هاى خاص و ابتکارات او در صحنه نبرد هم جاى خود دارد که بعدا خواهیم گفت .
یکى از مواردى که سخنان سلمان ، سبب تسلیم دشمن بدون درگیرى شد، در فتح مدائن بود. در سایه همین شیوه رفتار، دو شهر از شهرهاى هفتگانه مدائن و چند مورد دیگر بدون جنگ ، با دعوت سلمان ، تسلیم شد. همچنین با دعوت و تبلیغات سلمان ، حدود چهار هزار نفر از سپاهیان ایران که تحت فرماندهى رستم فرخ زاد بودند، از سپاه او جدا شده و به مسلمانان پیوستند. این عده ، جزء جند شهنشاه و به اصطلاح امروزى نیروى ویژه بودند.
دعوت سلمان براى اسلام آوردن دشمنان در فتح مدائن بدین صورت بود:
همانا اصل و نصب من از شما ایرانیان مى باشد و من خیر خواه شما هستم در سه چیز، و صلاح شما هم در آنهاست :
۱- اگر اسلام بیاورید، برادر ما هستید و در اموال ما شریک بوده و بر شماست همان تکلیفى که بر ماست .
۲- تسلیم شوید و به مسلمین جزیه بدهید (جزیه مالى است که غیر مسلمانان تحت حکومت اسلامى مى پردازند).
۳- در غیر این دو صورت ، با شما مى جنگیم . همانا خدا، خائنین را دوست ندارد.
سلمان در عین حال که دشمنان را به اسلام دعوت مى کرد از سربازان اسلام و جبهه داخل نیز غافل نبود. چنانچه بعد از فتح مدائن ، در ایوان مدائن براى آنان تفسیر سوره یوسف مى گفت تا به آنان درس امانت دارى و صداقت و پاکدامنى بدهد. چراکه از طرفى وضع ثروت ممالک فتح شده ، رغبت انگیز و اشتهاخیز بوده و از طرفى ، خود عرب ها با آن سابقه فقر و تهیدستى در عربستان ، ممکن بود آنها را به خیانت بکشاند.
نقش معنوى دیگر سلمان ، بالا بردن سطح معنویات و روحیه خداجوئى سربازان در میدان و تعلیم دعا و برنامه هاى عبادى براى سپاه قرآن بود.
تشویق و ترغیب سلمان به اهمیت نماز و تکالیف الهى و راز و نیاز در جبهه ، که الهام گرفته از آموزشهاى پیامبر اسلام بود، نقش زیادى در ایجاد زمینه براى امدادهاى غیبى خداوند بود. چرا که نصرت هاى الهى همیشه به فراخور استعداد و لیاقت هاى فداکارانى است که براى دفاع از اسلام آماده شده اند.
شجاعت سلمان در جنگ
سلمان ، اضافه بر معنویات سطح بالا و دانش و عبادت و عرفان ، در صحنه کارزار هم شجاعانه وارد عمل مى شد و روحیه مى داد.
در یکى از جنگ ها که لشکریان اسلام مى بایست از رود دجله عبور کنند، ابتدا یک گروه شصت نفرى با اسب به آب زدند و با نصرت الهى ، شناکنان اسبهاشان از رود، گذشت . سلمان که در کنار فرمانده لشکر بود به او گفت : مردم ، تازه مسلمان شده اند و به گناه ، آلوده نیستند. از این رو آب و دریا برایشان رام شده است . چنانچه خشکى . سوگند به خدائى که جان سلمان در دست اوست ، همه از این رود دسته دسته خواهند گذشت .
خود سلمان ، پیشاپیش گروههائى بود که با اسب از رودخانه گذشتند. و با سخنان خود به سربازان اسلام ، دلگرمى و امید و اطمینان قلب مى بخشید.
ابتکارات نظامى سلمان
فکر خلاق سلمان در امور نظامى ، از شیوه هاى ابتکارى او در جنگ طائف و جنگ خندق ، به خوبى روشن مى گردد.
در جنگ طائف ، قلعه هاى دشمنان که در محاصره نیروهاى اسلام قرار گرفته و محاصره ، بدون رسیدن به نتیجه ، طول کشیده بود، سرانجام با پیشنهاد سلمان ، منجنیقى ساخته شد که استفاده از آن به پیروزى مسلمین کمک کرد با منجنیق ، که در بیرون قلعه پرتاب کنند، و مثل توپ و خمپاره امروزى بوده و به شکل منحنى حرکت مى کرده است .
در جنگ خندق (احزاب ) نیز که مسلمانان در مقابل خطر هجوم مشرکین سازمان یافته به درون مدینه قرار گرفته بودند نظر سلمان کارساز شد و در نظرخواهى پیامبر از مسلمانان در شیوه دفاعى مورد استفاده از شهر، در نهایت به راءى سلمان عمل شد.
مورخین مى نویسند:
مرد بلند قامتى با موهاى پرپشت و انبوه ، که بسیار مورد علاقه پیامبر بود، از جا برخاست و از بالاى تپه بلندى نگاه دقیق و کنجکاوانه اى به شهر مدینه انداخت و مشاهده کرد که مدینه در میان حصارى از کوههاى بلند واقع شده و صخره هاى اطراف ، شهر را احاطه کرده است ، فقط در میان آنها گذرگاه وسیع و هموارى وجود دارد که سپاه دشمن ، به آسانى مى تواند از آنجا به حریم مدینه حمله کند. سلمان در ایران ، بسیارى از ابزار و نقشه هاى جنگى را دیده بود و از آنها اطلاع داشت . بنابراین ، پیشنهاد تازه اى که به خدمت پیامبر عرضه داشت در جنگ هاى عرب ، سابقه نداشت و مردم عرب ، تا آنروز، با چنین تاکتیکى آشنا نبودند. پیشنهاد سلمان ، حفر خندق در آن منطقه باز و بلامانع بود تا اطراف مدینه را حفظ کند. اگر آن طرح و پیشنهاد، اجرا نمى شد. معلوم نبود که وضعیت و سرنوشت مسلمین چه مى شد.
هنگام حفر خندق ، سلمان بر کارها نظارت داشت و در قسمتى از خندق که کم عرض تر حفر شده بود گفت تا عرض آنجا را بیشتر کنند که اسب هاى قریش نتوانند از آنجا عبور کنند.
سلمان و حکومت مدائن
مدائن ، یکى از شهرهاى سرسبز و خرم و افسانه اى و پایتخت ساسانیان در ایران بود که بدست مسلمانان فتح شد.
خلیفه دوم ، با مشورت حضرت على (ع ) سلمان را – پس از حذیفه بن یمان – حاکم مدائن قرار داد. شاید دلیل این انتخاب ، همزبانى سلمان با مردم مدائن بود که مردم پارسى زبان آن شهر، با یک حاکم ایرانى الاصل و همزبان ، بهتر مى توانستند کار کنند.
نام سلمان ، براى ایرانیان ، تا اندازه اى آشنا بود. وقتى خبر یافتند که سلمان ، به حکمرانى مدائن منصوب شده و قرار است به آن دیار بیاید، براى استقبال از والى جدید، در بیرون شهر تجمع کردند.
مردم ، بر اساس ذهنیت خود نسبت به حکمرانان و زمامداران ، مى پنداشتند که على القاعده والى جدید، با همراهیانى بسیار و جلال وشکوه و کبکبه و دم و دستگاهى خواهد آمد و بر مرکبى آراسته خواهد نشست و با تشریفاتى خاص ، به مقر حکومت خود وارد خواهد شد.
چشم ها به افق ، در انتظار رسیدن سلمان ، بعنوان حاکم جدید شهر، دوخته شده بود. دیدند: سوارى از دور مى آید. وقتى نزدیک شد دیدند پیرمردى است با محاسن سفید، سوار بر الاغى شده و سفره اى نان و کوزه اى آب به همراه ، بطرف آنان مى آید.
از او سراغ سلمان را گرفتند.
– سلمان ، من هستم .
براى اهالى مدائن ، تعجب آور و باور نکردنى بود، که چگونه این پیرمرد از کار افتاده ، شهرى با عظمت همچون مدائن را با آن سابقه حکومت هاى قدرتمند و دستگاههاى عریض و طویل ، اداره خواهد کرد؟!
لابد فاسدان هم فکر مى کردند در سایه حکومت ناتوانى چون او، مى توانند به چپاول و سوء استفاده هاى خود بپردازند.
سلمان ، نه بر اسب ویژه سوار شد و نه به کاخ سلطنتى رفت ، بلکه یکسره به طرف خانه کوچکى در کنار مسجد رفت و آنجا را اقامتگاه خویش ساخت و به اداره امور پرداخت .
سلمان در ایام حکومت خود، بیت المال را صرف مردم مى کرد و حتى حقوق شخصى خویش را نیز به نفع جامعه و نیازمندان خرج مى کرد.
زندگى ساده و روش مردمى سلمان ، بر محبوبیت او مى افزود و اینگونه رفتار، طبیعتا انتقادى غیر مستقیم از شیوه کسانى بود که در حکومت ، به سود شخصى مى اندیشیدند و در سایه امکانات بدست آمده از بیت المال ، به وضع خود سر و سامان بخشیده ، و زندگى جدا از مردم براى خود فراهم مى کردند.
خلیفه دوم از برخى اعمال سلمان – که همان روش سادگى و مردمى بود – ناراحت شد. و به او نامه نوشت علاوه به سلمان ماءموریت داد که نسبت به وضع زندگى حذیفه بن یمان ، یکى از اصحاب پیامبر تحقیق و بررسى کند.
سلمان ، در پاسخ خواسته هاى خلیفه و اعتراض هایش ، نامه اى به این مضمون نوشت ، که گویاى بسیارى از حقایق است :
بنام خدا.
از سلمان ، آزاد شده پیامبر، به عمر بن خطاب .
نامه سرزنش کننده و ملامت بار تو، به من رسید.
نوشته بودى که مرا امیر مردم مدائن کرده اى و دستور داده اى که در تحقیق از کارها و رفتار حذیفه باشم و کارهاى نیک و بدش را گزارش دهم . در حالیکه خداوند در کتاب خود، آنجا که از تجسس و غیبت نهى مى کند و به اجتناب از بسیارى از گمانها دستور مى دهد مرا از این کار نهى کرده است . بنابراین در کار حذیفه ، با اطاعت از دستور تو خدا را نافرمانى نمى کنم !
و اما اینکه از حصیر بافى و نان جو خوردن من ، ایراد گرفته بودى ، این چیزى نیست که یک مؤ من ، بخاطر آن ملامت شود. سوگند به خدا، نان جو خوردن و حصیر بافتن و از مردم بى نیاز بودن و چشم به سفره دیگران ندوختن ، نزد خداوند محبوب تر و به تقوا نزدیکتر است من پیامبر را دیدم که وقتى نان جوین مى یافت ، مى خورد و ناراحت هم نبود.
اما اینکه از عطاى من نوشته بودى ، من براى روز نیاز و تهیدستى ام (آخرت ) آنرا از پیش مى فرستم .
به خدا سوگند، آنچه را که دندانم بتواند نرم کند تا از گلو فرو رود، از نظر من یکسان است که نان گندم و مغز گوسفند باشد یا آرد جو.
اما اینکه گفته اى : با رفتارم حکومت را ضعیف و خوار کرده و خود را زبون ساخته ام تا آنجا که اهل مدائن از فرمانروائى من بى خبرند و مرا همچون پلى براى عبور، یا باربرى براى کشیدن بارهاشان قرار داده اند و این موجب سستى و خوارى حکومت الهى است ، پس بدان که : خوارى در مسیر طاعت خدا، محبوب تر از عزت در نافرمانى خدا است . میدانى که پیامبر هم با مردم نزدیک بود و با آنان انس و الفت داشت و در عین حال که پیامبر و زمامدار بود مردم با او بسیار نزدیک بودند. مگر نه اینکه پیامبر غذاى ساده مى خورد و لباس خشن مى پوشید و همه طبقات مردم نزد او از مساوات دینى برخوردار بودند؟
اى عمر! مگر پیامبر نفرموده است که : هر کس سرپرست هفت نفر از مسلمانان شود و عدالت نکند با خشم خدا روبرو خواهد شد. کاش من ، با این خوارى و ضعفى که تو گفته اى ، از حکومت مدائن بسلامت بگذرم . من که از حکومت بر یک شهر ترسانم حال آنکس که پس از پیامبر بر تمام امت حکومت مى کند چگونه خواهد بود؟! خداوند فرموده است : خانه آخرت از آن کسانى است که در روى زمین ، قصد سرکشى و فساد ندارند و عاقبت براى متقیان است . بدان که حکومت من براى اقامه حدود خدا در میان مردم است و این به راهنمائى یک دانا و راهنماست (منظور: على علیه السلام ) و من بر اساس شیوه و روش او عمل مى کنم …
هدف از نقل این نامه مفصل ، نشان دادن روحیات خاص و شیوه مردمى سلمان در ایام حاکمیت است که هرگز قدرت و ریاست ، او را از مسیر تواضع و حق گرائى دور نکرد و قدرت ، غرور نیاورد و سلمان ، در ایامى که امیر بود، فراموش نکرد که عبد است .
منتهى ، عبد خدا.
سلمان ، در حکومت هم ، چون خدا را در نظر داشت ، هرگز از موقعیت امیرى ، براى دنیاى خویش ، ذخیره اى نیندوخت .
نقل شده است که : یک بار که بر اثر طغیان رود دجله ، سیل ، خانه هاى اطراف دجله را فرا گرفته و بسیارى را ویران کرده بود، همین که آب به نزدیکى خانه سلمان رسید، سلمان پوستین و شمشیر و قلم خود را برداشت و روى تپه اى جاى گرفت . با این عمل ، این درس بزرگ اخلاقى و سازنده را به مردم داد که در قیامت هم ، که روز حساب و مؤ اخذه و گرفتارى است ،
سبکباران ، رستگارند!…
سلمان ، با الهام از شیوه پیامبر، مسجد را خانه تعلیم و تربیت و تزکیه و هدایت ، و پایگاه فعالیت هاى اجتماعى ساخته بود و خود در مسجد، براى مردم ، سوره یوسف را تفسیر مى کرد، تا در سایه آن ، مردم با درسهاى عفت و صداقت و حکومت آشنا شوند.
یک بار مردم از او خواستند که برایشان درس قرائت قرآن بگذارد. فرمود: من فارس هستم ، بروید یک عرب را پیدا کنید. مردم رفتند شخص عرب زبانى را یافتند که به آنان قرائت مى آموخت .
سلمان هم به عنوان ناظر، خطاهاى او را اصلاح مى کرد.
رفتار سلمان ، چنان متواضعانه ، و زندگیش چنان ساده بود که غریبه ها، هرگز نمى شناختند که او حاکم شهر است .
روشى همچون پیامبر، سیره اى همسان على (ع ).
این ماجرا، یکى از نمونه هاى این گونه رفتار است :
سلمان ، در راه مى رفت ، مردى را دید که از شام مى آید و بار خرما و انجیر به دوش دارد. مرد شامى ، که از بدوش کشیدن بار سنگین ، خسته شده بود، با دیدن سلمان ، که ظاهرى ساده و فقیرانه داشت ، بخیال اینکه او باربرى نیازمند است ، او را صدا کرد تا در رساندن بار به مقصد، کمک کند و اجرتى بگیرد.
سلمان بار را به دوش گرفت و همراه مرد شامى به راه افتاد. مردم در برخورد با سلمان سلام مى کردند و از او به عنوان امیر یاد مى کردند و عده اى به سرعت به طرف سلمان آمدند تا بار را از او بگیرند. مرد غریب شامى ، که تازه فهمیده بود این عابر و رهگذر، امیر مدائن سلمان فارسى است ، با وحشت و خجالت ، با هراس و عذرخواهى فراوان براى گرفتن بار از امیر، پیش آمد. ولى سلمان ، قبول نکرد و گفت : باید بار را تا مقصد برسانم !…
نظر کردن به درویشان ، بزرگى کم نگرداند
سلیمان با همه حشمت ، نظرها داشت با موران
روزى هم ، سلمان خادم خویش را در پى کارى فرستاد و در غیاب او، کارهایش را خود انجام داد. وقتى علتش را از او پرسیدند، گفت : دوست ندارم دو کار بر یک نفر تحمیل شود. (۴۶)
همین برخوردها و اینگونه اخلاقیات سلمان بود که او را محبوب دلها ساخته بود و سلمان بر قلوب ، حکومت مى کرد، نه بر جمجمه ها!
از همین رو، در هنگام بیمارى سلمان هم ، که به وفاتش انجامید، مردم بشدت ناراحت و افسرده بودند و دسته دسته به عیادتش مى رفتند و از صمیم قلب ، براى بهبودیش دعا مى کردند.
ولى … سلمان ، دل به دلدار دیگرى داده بود و عشق برترى در قلبش بود. از این رو دنیا و حکومت ، برایش جاذبه نداشت و نتوانست از مسیر خدا، ذره اى و لحظه اى جدایش کند.
وقتى از سلمان پرسیدند:
چه چیز باعث نفرت تو از ریاست گردید؟
پاسخ داد:
شیرینى دوران شیرخوارگى و تلخى جدا گشتن از آن .
یعنى وقتى ریاست هم ، در نهایت ، فانى است و ناپایدار، پس نمى توان به امر گذرا و ناپایدار دل بست . آنکه به ریاست دل مى بندد، همانند طفلى که از شیر جدایش مى کنند، براى از دست دادن ریاست هم احساس تلخى مى کند.
باید دل به چیزى بست که پایدار باشد…