سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خاطره ها
        ارسال شده توسط

        امین سوری

        در تاریخ : شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۰ ۱۷:۲۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۲۶۶ | نظرات : ۳


        در گذر از کوچه پس کوچه های خاطره ها هر آنجا که احساس غلیان می کند و دل به لرزه می افتد همانجا در پس خاکروبه های تعلق نقش عشقی نافرجام پنهان شده است . تلخ و شیرینش به کنار آنچه خاطر را می آزارد وحشت از تنها ماندن در سایه روشن باورهاست. با خود میاندیشم که اکنون نقش کدامین خاطره در سراچه ی ذهنم خاک میخورد . دست ویرانگر سرنوشت اینبار چه به روز احساسم خواهد آورد .

        ای از عشق پاک من همیشه مست

         من تورآ اسان نیاوردم به دست

        بارها این کودک احساس من

         زیر بارانهای اشک من نشست

        من تورا اسان نیاوردم بدست

        وقتی در دل خاطراتمان غرق میشویم و چشمانمان نا چار خیس از احساس، روز هایی را به یاد می آوریم که در کشمکش حادثه ها روحمان آزرده گشته وبهایش را با خون دل پرداخته ایم .چه اشکهایی که بر گونه هایمان  به آرامی لغزیده اند و بر روی دفترهایمان چکیده اند و نقش های به یاد ماندنی را به یادگار نهاده اند.

         

        در دل آتش نشستن کار آسانی نبود

         راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود

        با غروری هم قد و بالای بام آسمان

         بارها در خود شکستن کار آسانی نبود

        بار ها این دل به جرم عاشقی

         زیر سنگینی بار غم شکست

          من تورا آسان نیاوردم بدست

         

        چه روزهایی که همچوشمع سوختیم و آب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم  .چه شبهایی که در غم عشق بیتاب شدیم و تا اوج احساس پرکشیدیم و دست روزگار چه رنجهایی که بر دلمان ننشاند .

        در بدست اوردنت

         برد باریها شده

         بی قراریها شده

         شب زنده داریها شده

        در بدست اوردنت

         پایداریها شده

         با ظلم و جور روزگار

         بردباریها شده .

        اما آنچه برایمان امروز به یادگار مانده میراث گرانبهاییست که هچو چشمه ای زلال در رگهایمان جاریست .احساس نابی که لحظه به لحظه ی زندگیمان را رنگ زیبایی می پاشد . ما اکنون مملوء از خاطرات تلخ شیرین عاشقانه ایم که هر کدامشان برایمان به ارزش کلید های طلایی صندوقچه ی عشق الهی ست .

        جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم

        سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم

        مو به مو دارم سخنها

        نکته ها از انجمن ها

        بشنوای سنگ بیابان بشنوید ای باد و باران

        با شما همرازم اکنون .

        باشما دمسازم اکنون .

        شمع خود سوزی چو من

        در میان انجمن

        گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد.

        یک چنین آتش به جان

        مصلحت باشد همان

         با عشق خود تنها شود تنها بسوزد.

        بگذر زما که خاطر ما در هوای توست

        دلبر امید وعده و جان مبتلای توست

        تنها نه دل به مهر تو پابسته است و بس

        آن ذره ای ز آ ب و گلم در هوای توست

        من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم

        عاشق این شور و حال عشق بی پایان خویشم

        تا بسویش رهسپارم سر زمستی برنداردم

        من پریشان حال و دلخوش با همین دنیای خویشم

        جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم .......

        .خاطرتان سر شار از لحظات شیرین و بیاد ماندنی باد

        در گذر از کوچه پس کوچه های خاطره ها هر آنجا که احساس غلیان می کند و دل به لرزه می افتد همانجا در پس خاکروبه های تعلق نقش عشقی نافرجام پنهان شده است . تلخ و شیرینش به کنار آنچه خاطر را می آزارد وحشت از تنها ماندن در سایه روشن باورهاست. با خود میاندیشم که اکنون نقش کدامین خاطره در سراچه ی ذهنم خاک میخورد . دست ویرانگر سرنوشت اینبار چه به روز احساسم خواهد آورد .

        ای از عشق پاک من همیشه مست

         من تورآ اسان نیاوردم به دست

        بارها این کودک احساس من

         زیر بارانهای اشک من نشست

        من تورا اسان نیاوردم بدست

        وقتی در دل خاطراتمان غرق میشویم و چشمانمان نا چار خیس از احساس، روز هایی را به یاد می آوریم که در کشمکش حادثه ها روحمان آزرده گشته وبهایش را با خون دل پرداخته ایم .چه اشکهایی که بر گونه هایمان  به آرامی لغزیده اند و بر روی دفترهایمان چکیده اند و نقش های به یاد ماندنی را به یادگار نهاده اند.

         

        در دل آتش نشستن کار آسانی نبود

         راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود

        با غروری هم قد و بالای بام آسمان

         بارها در خود شکستن کار آسانی نبود

        بار ها این دل به جرم عاشقی

         زیر سنگینی بار غم شکست

          من تورا آسان نیاوردم بدست

         

        چه روزهایی که همچوشمع سوختیم و آب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم  .چه شبهایی که در غم عشق بیتاب شدیم و تا اوج احساس پرکشیدیم و دست روزگار چه رنجهایی که بر دلمان ننشاند .

        در بدست اوردنت

         برد باریها شده

         بی قراریها شده

         شب زنده داریها شده

        در بدست اوردنت

         پایداریها شده

         با ظلم و جور روزگار

         بردباریها شده .

        اما آنچه برایمان امروز به یادگار مانده میراث گرانبهاییست که هچو چشمه ای زلال در رگهایمان جاریست .احساس نابی که لحظه به لحظه ی زندگیمان را رنگ زیبایی می پاشد . ما اکنون مملوء از خاطرات تلخ شیرین عاشقانه ایم که هر کدامشان برایمان به ارزش کلید های طلایی صندوقچه ی عشق الهی ست .

        جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم

        سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم

        مو به مو دارم سخنها

        نکته ها از انجمن ها

        بشنوای سنگ بیابان بشنوید ای باد و باران

        با شما همرازم اکنون .

        باشما دمسازم اکنون .

        شمع خود سوزی چو من

        در میان انجمن

        گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد.

        یک چنین آتش به جان

        مصلحت باشد همان

         با عشق خود تنها شود تنها بسوزد.

        بگذر زما که خاطر ما در هوای توست

        دلبر امید وعده و جان مبتلای توست

        تنها نه دل به مهر تو پابسته است و بس

        آن ذره ای ز آ ب و گلم در هوای توست

        من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم

        عاشق این شور و حال عشق بی پایان خویشم

        تا بسویش رهسپارم سر زمستی برنداردم

        من پریشان حال و دلخوش با همین دنیای خویشم

        جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم .......

        .خاطرتان سر شار از لحظات شیرین و بیاد ماندنی باد


        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۸۰۴ در تاریخ شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۰ ۱۷:۲۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

        سمیرا شریفی (آسمان)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3