سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 25 فروردين 1404
  • روز بزرگداشت عطار نيشابوري
16 شوال 1446
    Monday 14 Apr 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      هر كه كسي را در گناهي رسوا كند چنان است كه آن گناه را خود كرده است و هر كه مؤمني را به چيزي سرزنش كند از دنيا نرود تا آن را خود بكند.حضرت محمد (ص)

      دوشنبه ۲۵ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      سندلی درست است...نه صندلی
      ارسال شده توسط

      رخ سفید

      در تاریخ : يکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶ ۱۸:۱۹
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۳۱ | نظرات : ۷

      توی تاکسی نشسته بودم و راننده ویراژ داد و خودرو مسافرکش دیگری خودش را به ما رساند و با زبان عشق لاتی به راننده ی ما گفت...داشم چرا اینجوری رارندگی (=رانندگی) می کنی ؟ راننده ما گفت...چرا آلن دو لنی صحبت می کنی؟ هر دو راننده خندیدند و من نیز خنده م گرفت...بعد سوار تاکسی دیگری شدم و یکدفعه خودرویی پیچید جلوی ما...و راننده تاکسی با خونسردی و لات منشانه گفت... آخه من به تو چی بگم راز بقا... سوار تاکسی بعد شدم راننده آهنگی گذاشت که از شدت خنده دستم را مدام گاز می گرفتم...سودابه سودابه...اگه من و تو با هم اختلاف داریم...بچه ها چه گناهی دارند ..سودابه سودابه....مسافری خواست پیاده شود که فنر زنگ زده ای چون مار از کف سندلی به  پشت شلوار او گیر کرده بود و شلوارش را جر داد...دستش را روی باسن اش گذاشته بود و به راننده ناسزا می گفت...
      نمی دانید چه بگومگویی شد...و من دیدم فنر مثل موش رفت توی سوراخ سندلی برای شکار بعدی.... یکی می گفت من بچه ی نازی آبادم...دیگری می گفت من بچه ی تخته فولاد اسفهان (= اسپاهان) ام و پیرمرد فرتوتی گفت دعوا نکنید من بچه چاله میدون و آب منگل ام....همه خندیدند و رفتند...
      و  من خاطرم آمد که برادر مرحوم ام می گفت....از کنار یک دیوانه .... عاقلانه باید رد شد....

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۸۰۰۴ در تاریخ يکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶ ۱۸:۱۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۴۳
      سلام.
      اینکه میفرمایید سندلی به جای صندلی یا توتی به جای طوطی یا هرچیز دیگری...
      میشود لطف کنید با استناد به مرجعی صحبت کنید؟ مثلا کتابی که این حرف را زده باشد یا صاحب نظران ادبیات فارسی!
      سپاسگزارم خندانک
       موسی عباسی مقدم
      موسی عباسی مقدم
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ ۱۱:۳۱
      درود بزرگوار زیبا بود خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      سینا دژآگه
      سینا دژآگه
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ ۱۲:۴۶
      خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
      ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ ۱۹:۴۶
      ممنون از توضیحاتتان.
      با این وجود پس چرا در کتب فارسی این شکل از واژه ها استفاده نمیشوند.
      درباره طوطی و طاووس هم اینکه چون کلمه هندیست ما شکلش را عوض میکنیم؟//قانع کننده نیست!
      می آموزم ار محضرتان خندانک
      مازیارملکوتی نیا
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ ۱۰:۱۱
      سلام چقدر زیبا و روان و ساده
      سالم باشید آمین
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      المیرا قربانی

      نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار اا چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
      سیده نسترن طالب زاده

      س با واژه های کاری میکرد کنده کاری ااا بر روح نازک من ااا الواح ماندگاری اااا چون دارکوب میکاشت بر گوشه دل من ااا از شوق از تپیدن از عشق یادگاری ااا از شب عبور میداد سررشته های نوری ااا با ناوک نگاهش میکرد زرنگاری اا گفتم تو را چه حاصل زین رنجهای بیگنج ااا گفتا که میتراشم هر لحظه ای نگاری اااا از شادروان دکتر روحانی ااا تقدیم به پادشاهان سرزمین معنی ااا معلمان و اساتید بزرگوار ااا با مهر دوصدچندان
      شاهزاده خانوم

      ا گفتم چشاتو وانکن دنیا پراز گرگه ااا گفتم چشاتو وا نکن دنیا که دنیا نیس ااا رو ابر و باد و موج و دریا خونه باید ساخت ااا این خاک خنجرخورده دیگه خونه ی ما نیس
      محمد رضا خوشرو (مریخ)

      وکجایِ این شبِ تیره بیاویزم بیاویزم قبایِ ژنده خود را قبایِ ژنده خود را
      سیده نسترن طالب زاده

      ه ای باران ااا ای فریبای چشم اااا همه ات حتی خداحافظیت زیباست اااا چون زوال باشکوه از طبیعت ااا یا چونان جنگلهایی از ارغوان و طلا اااا با پرتو بی مثال خورشید ااا و اسمانی پر از ابرهای مواج ااا ترجمه ازاد از پوشکین اااا شب نیکو

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1