چهارشنبه ۲۸ آذر
آه اکسیژن
ارسال شده توسط علی رفیــــعی وردنجانی در تاریخ : يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۰۲:۵۹
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۸۴ | نظرات : ۸
|
|
بنام خدا
ای کاش کسی بود تا تنهایی هایم را با او قسمت می کردم...
آنقدر تنها شده ام که حتی لباسهایم از من فراری اند....
در و دیوار هم مرا در آغوش نمی گیرند...
سیب توی یخچال هم دیگر لب نمی دهد...
این چه تقدیری است؟
تا می آیم به آسمان آبی نگاه کنم شب میشود...
تا می آیم ستاره ها را بشمارم خورشید می زند...
تا می آیم سرسبزی طبیعت را بنگرم پاییز می شود...
تا دل می بندم دلم را می بندند به سنگ...
مگر من دست و پا ندارم؟؟؟
حتی جوجه اردکی زشت هم نیستم؟
تا به کجا این جسم را با خود بکشم؟
این است آنچه گفتی؟
خسته ام ....
و خستگی ام از دل شکستگی است...
نمی دانم چه بگویم ...
پلک هایم را می بندم و هیچ نمی گویم...
فقط نفس می کشم تا به "هیچکس" بگویم من زنده ام....
آه اکسیژن همراه من ....
مبادا تو هم از من فراری شوی...
آنوقت واقعا می میرم....
می فهمی یا نه !!!!!!!
......................................
علی رفیعی وردنجانی ... پریش
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۹۵۳ در تاریخ يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۰۲:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سلام با نظر جنابعالی موافقم. اصولاً خداوند انسان را موجودی اجتماعی آفریده است و اگر انسانها بتوانند گرهی از کار یکدیگر بگشایند قطعاً رضایت خدا هم در این است . هرچند بفرموده قرآن قلبها با ذکر خدا آرام می گیرد .ولی در بسیاری موارد یک همنشین و انسان آگاه می تواند با سخن و همنشینی خود آرامش بخش باشد و انسان دیگر را حتی از پرتگاه نجات بخشد .... متشکرم از توجه شما
| |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.