با یاد و نام خدا، آنچه در این مقال می آید معرفت شناسیِ مفهوم، زیبایی و شعر است که حاصل چندین سال تلاش مداوم حقیر می باشد.
عبدالکریم قیطانی فرد
11 مرداد 1395
نظریه ماهیت مفهوم
انسان پییش از آنکه با نشانه ها کوچکترین آشنایی داشته باشد با مفاهیم آشنا بوده است، مثل مفهوم نشانه هایی مانند آب، خاک و درخت که فکر میکنم از اولین مفاهیمی بوده اند که انسانهای اولیه با آنها سرو کار داشته اند و همیشه سعی بر انتقال این مفاهیم داشته اند. سختی انتقال مفاهیم انسان را به اشاره های نزدیک کردن به شی مورد نظر وا می داشت اما گاها بشر از اشیایی که قرار است مفهومشان را انتقال دهد دور بود مثلا به هنگام تشنگی که از ابتدایی و مهمترین نیاز های او برای ادامه ی بقا بود از آب دور بود پس چگونه می توانست مفهوم تشنگی را به همنوعان خود برساند، این امر بسیار برای انسان مشکل بود تا اینکه توانست برای مهمترین احتیاجات خود از دنیا نشانه هایی دست و پا کند مانند رسم خطوط اولیه و آواهای زبانی که همیشه همراه او بودند و به این وسیله احتیاجات خود را نشانه گذاری کند. اندک اندک احتیاجات بشر بیشتر و بیشتر میشد و نشانه های اولیه کشش رساندن مفاهیم را نداشتند تا اینکه مفاهیم پیچیده تر، انسان را به تلاش برای رساندن منظور خود وا می داشتند. این تلاشهای بشر سبب شد تا آوا ها را ادغام کند و صداهای جدید تری کشف کند و به خطوط اولیه نیز خطوط دیگری بیافزاید تا راحت تر بتواند مفاهیم ذهنی خود را برساند و اینگونه بشر تا اختراع واژه ها و خط های امروزی پیش رفت. اما این مفهوم چیست و چگونه شکل میگیرد که اینگونه انسان برای انتقال آنها تلاش کرده است؟
از دیدگاه من؛ از بازتابِ صورتِ خالی از بُعدِ اجزاءِ جهانِ خارج ، بر کلیت ذهن انسان مفهوم شکل می گیرد. مثلا اگر فرض کنیم ذهن ما یک آینه است و میتواند صورتی از جهان بیرون از خود را در خود پردازش ،ذخیره ، تجزیه و تحلیل کند، به مفاهیمی از آن دست یافته است. کلیه مفاهیم به دو دسته تقسیم میشوند دسته ی اول مفاهیم واقع گرا که ناشی از بازتاب مستقیم جهان خارج از ذهن است و دسته ی دوم مفاهیم انتزاعی اند که کاملا ذهنی هستند و وجود خارجی ندارند اما در ماهیت خود بصورت غیرمستقیم وابسته به جهان خارج از ذهن اند مانند همان آینه ای که به مفاهیم دست یافته بود؛ اگر از اجزای آن مفاهیم بتواند مفاهیمی بسازد که در خارج از خود، آن مفاهیم وجود نداشته باشند مفاهیمی جدید را انتزاع کرده است.فکر میکنم ابتدایی ترین درک بشر از مفاهیم انتزاعی توسط غریزهای او اتفاق افتاده باشد، غریزه ای مانند ترس میتواند در اولین برخود او با اشیا موجود در طبیعت بر ذهنیت او تاثیر بگذارد، مثلا بر اساس شباهت های ظاهری جانداری که پیشتر گزندی به او رسانده است، شی بی جانی را جانداری پندارد که قصد آسیب رساندن به او را دارد، موجودی تخیلی که از انتزاع اجزا یک جاندار و یک شی بی جان بوجود آمده است که با گذر زمان این نوع از حوادث و اشتباهات باعث بالا رفتن درک او از انتزاع می شود و کم کم مفاهیم دیگری مانند افکار، اعداد، نقوش ، هنر و... را برای آسایش و لذت خود انتزاع می کند.
نظریه ماهیت زیبایی
امروز اگر بگویم انسان زاده ی لذت است و برای لذت زندگی می کند شاید گزافه ای نگفته باشم، چرا که انسان مدرن بدنبال چیزی جز زیبایی نیست و زیبایی در هزاره ی دغدغه ها تنها چیزی است که انسان را به آرامش و لذت می رساند،پوشاک زیبا، خانه ی زیبا ، گفتار زیبا، خلق هنر های زیبا و... همه و همه نشان از اهمیت بالای زیبایی در دنیای مدرنیته دارند که در این تئوری ماهیت و چیستی زیبایی را توضیح خواهم داد تا اینکه بهتر به چگونگی شکل گیری زیبایی دست پیدا کنیم.
زیبایی بازتابی از مُدرکات ذهنی فرد که عبارتند از محسوسات ، معقولات ، مخیلات و وهمیات بر اُبژه ها است، که ناخودآگاهِ او بر اساس ادراکات قبلی به آن تمایل پیدا میکند. شدت میل ناخودآگاه به اُبژه نسبت به نو و جدید بودن اجزاء ترکیبی ابژه در میان مُدرکات ذهنی بستگی دارد. هنگامی ما زیبایی را درک می کنیم که ناخودآگاه ذهن ارتباط عمیق و صمیمی با ابژه برقرار کرده است، بصورتی که میل به آمیختن اجزاءِ صورت ابژه با اجزاء ادراکات خود می گردد و همین امرغریزی، حس لذت را به خودآگاه ذهن القا می کند . لذت در روابط اولیه میان فرد و ابژها اتفاق می افتد، در رابطه های بعدی ابژه اندک اندک جزئی از اجزاء مدرکات ذهن می شود و ناخودآگاهِ ذهن کم کم تمایل خود را نسبت به آن ازدست می دهد و در برابر آن لذتی را ایجاد نمی کند. البته این ایجاد نکردن لذت توسط ذهن هنگامی اتفاق می افتد که فرد به درکی کامل از ابژه رسیده باشد و این بستگی به میزان ادراکات شخص دارد، گاها انسان با هرباری که با یک زیبایی رو به رو میشود به درک جدیدی از آن می رسد و لذت جدیدی اتفاق می افتد، این امر غریزی تا هنگامی ادامه دارد که انسان به کمال درکی از آن زیبایی رسیده باشد.
هندسه ،جغرافیا، فرهنگ ، عقاید ، فلسفه ، تجربیات ، عواطف، احساس ،تخیل ، پنداشتهای سمعی و بصری و... از مدرکات ذهن هستند که ذهن از طریق حواس ظاهری و حواس باطنی به آنها دست یافته است. ادراک انسان بر ابژه تاثیر بسزایی دارد، فرض کنیم دو نفر با جغرافیا ، فرهنگ و عقاید کاملا متفاوت با یک زیبایی روبه رو می شوند، کسی از این زیبایی لذت می برد که این دو اصل غریزی زیباشناسی با ادراکات او همخوانی داشته باشد؛
اصل اول: ادراکات آنها جزء یا کلیت صورت آن زیبایی را نفی نکنند، مثلا عقاید، فرهنگ و خِرَدِ فرد با آن زیبایی همخوانی داشته باشد مانند یک نژاد پرست که عقایدش مانع از زیبا دیدن نژادهای دیگر است.
اصل دوم: اجزاء صورت آن زیبایی را مدرکات ذهنی آنها کمتر درک کرده باشد، مانند یک شهر نشین که روستا را زیبا می بیند و یک روستا نشین شهر را؛ اینجا هر کدام توسط حواس ظاهری خود کمتر به درکی از اجزا صورت ابژه ، که فرهنگ، جغرافیا، هندسه یا عقاید مقابل خود نیز میتوانند جزئی از آن باشند، رسیده اند. به همین دلیل هر کدام درک جدیدِ اجزائی از فرهنگ یا جغرافیای دیگری برایش لذت بخش است.
زیبایی را می توان به دو دسته تقسیم کرد، دسته ی اول زیبایی های طبیعی هستند که لذت آنها از ارتباط مستقیم حواس ظاهری با اجزای طبیعت دریافت می شوند و رودها، جنگل ها، دشت ها ، حیوانات، انسانها و... از این دسته اند. دسته ی دوم زیبایی هایی مصنوعی اند که ذهن انسان با ایجاد رابطه ی غیر مستقیم بین اجزای صورتِ اجزاء طبیعت، آنها را صناعت می کند، که بدلیل تاثیر وجود حواس باطنی در اجزاء آنها، نمی توان آنها را نامحسوس خواند. زیبایی های حاصل ازعقل، منطق و تخیل انسان از این دسته اند مانند نشانه های قراردادی مثل متن ها ، نماد ها ، هنرها و غیره
از آنجایی که انسان بر حسب تمایل، آخرین توان خود را برای لذت بردن از زیبایی های طبیعی بکار گرفته است، پس از درک کامل اجزای آن بصورت غریزی کم کم تمایل خود را نسبت به آن از دست می دهد و با گذر زمان ادراکات او از اجزای زیبایی های طبیعی سرشار می شود و طبیعتی که پیشتر برای لذت به آن تمایل داشته است به یک محیط معمولی تبدیل شده و کمتر از پیش به آن توجه می کند. خصوصا امروزه که انسان توسط علم و تکنولوژی به وسایلی دست پیدا کرده است که میتواند با کمترین زمان محدوده ی جغرافیایی خود را طی کرده و به زیبایی های طبیعی محدوده خود دسترسی پیدا کند. با توجه به اینکه زیبایی های طبیعی برای یک انسان براساس توان او برای دستیابی به آنها محدود هستند، برای لذت خود خالق زیبایی های مصنوعی می شود، زیبایی هایی که افکار ، عقاید و فرهنگ های مختلف در زمان و مکانهای مختلف بر آن تاثیر می گذارد، که با بررسی تاریخ هنرهای سمعی و بصری جهان می توانیم بخشی از آن را مشاهده کنیم.
نظریه ماهیت شعر
زیبایی های بیانی جزء اولین لذت هایی بودند که انسانها متوجه اهمیت بالای آنها شدند و بوسیله آنها ارتباط برقرار کردند، افراد عادی گاها برای جلب توجه و حاکمان برای جلب منافع جوامع خود، این نوع از زیبایی ها را مورد استفاده قرار می دادند که با گذشت زمان احتیاج به آن بیشتر احساس می شد، از این رو زیبایی های صناعی را نسبت به ذوق و افکار خود در زبان ها گسترش دادند تا نثرهای زیبا تکامل پیدا کرده، و شعر را خلق کردند. شاعران با اشعار خود کمال زیبایی های بیانی را می آفرینند، اشعاری که تاثیر فراوانی بر احساسات و عواطف مخاطبین خود می گذارد و با سرودن اشعار جدید حس لذت را همیشه در آنها تازه نگه می دارد، اما این شعر چیست؟ شاعر کیست و بیان انسان چگونه شعریت می یابد؟
از دیدگاه من رویایی سطحی که در حالت خلسه و در یک لحظه اتفاق می افتد شعر است و با این استدلال که رویا و خلسه هر دو در تمامی انسانها بصورت غریزی و مشترک وجود دارد پس شعر هم در تمام انسانها بصورت لحظه ای اتفاق می افتد؛ اما فقط کسی که بتواند این لحظه ها را شکار و بیان کند شاعر است. شعر صورتی از مفهوم و زیبایی است که طی سه مرحله به مخاطب انتقال داده می شود، در تعریفی دقیقتر میتوان شعر را تاثیر احساسات بر اندیشه و ادغام آن با تخیل، توسط ضمیر ناخودآگاه و زیبایی های درونی حاصل از آنها دانست، که این مرحله در حالت خلسه و بصورت آنی در ذهن شاعر اتفاق می افتد. در مرحله دوم شاعر بدنبال راهی است تا شعرش را از فضای بسته ذهن خود خارج سازد، از این رو آن را به نشانه ای نمادین تبدیل میکند تا بتواند در خارج از ذهن خود بر آن دلالت کند و در مرحله ی آخر از طریق اتصال واژه ها با زیبایی های بیرونی آن را از ذهن خود خارج ساخته و بر زبان یا قلم جاری می کند. ذهن این مراحل سه گانه شعر را در روابط اولیه شاعر با شعر ، خارج از دسترس در خود پردازش و ذخیره می کند و در ارتباط های بعدی ،بصورت جوششی ، طی یک فرایند به صناعت شعر می پردازد. و اما رویای سطحی چیست؟ رویای سطحی، تجربه صورت هایی از محسوسات در حین خلسه توسط ضمیرناخودآگاه می باشد که تجربه ی نشان دادن این محسوسات در این حالت جز هنرمندان از کسی دیگر ساخته نیست و این توانایی نعمتی بسیار گرانبهاست .شعر در حقیقت خود معلولی ست ذهنی که می توان به علت آن در خارج ذهن اشاره داشت. شاعر هنگامی به شعر دچار می شود که امیال او سرکوب شده و بدنبال لذتی جایگزین باشد، حال چه لذتی فراتر از آفرینش یک اثر هنری است؟
در هر شعری که مقابلمان قرار می گیرد ما با صورتی کلی از اجزای محتوای درونی و بیرونی آن رو به رو می شویم که حاصل عکس العمل ناخودآگاه شاعر در مقابل خودآگاه او بوده است. این صورت کلی بر اساس عملکرد نشانه ها در اجزاء خود، فرم می گیرد، در اجزای صورت های اشعار هر شاعر اشتراکاتی وجود دارد که در اشعار شاعری دیگر نمیتوان آنها را یافت، این وجه اشتراکها همان محتوای درونی شعر یا جهانبینی شاعر است که در شیوه ی بیان او تجلی پیدا کرده و شعر او را از اشعار دیگر شاعران متمایز می کند، صورت و فرم در یک شعر هیچگاه نمیتواند شبیه صورت و فرم شعر دیگری از آن شاعر باشد چرا که محتوای بیرونی آنها باهم متفاوت هستند. در طول تاریخ شعر، شاعران بسیاری بودند که بدلیل مشترک بودن افکار و عقایدشان با شاعران دیگر، به سمت و سوی اجزای مشترک همدیگر در جهانبینی ها یا صورت و فرمهای اشعار خود، جریان می یافتند که از اجزای مشترک در محتوای درونی و جهانبینی ها، سبک ها نمایان شدند و از اجزای مشترک در صورت ، فرم و محتوای بیرونی اشعار، قالب های شعری بوجود آمدند مانند سبکهای خراسانی، عراقی و هندی یا قالبهای کلاسیک و نو در شعر فارسی.
از آنجایی که مُدرکات انسان با گذر زمان نسبت به طبیت تکامل پیدا می کنند این تکامل ها نیز در جهانبینی شاعران و محتوای درونی اشعارشان نیز پیدا می شود نه در صورت ، فرم، محتوای بیرونی یا قالب اشعارشان، چرا که قالب ،تکرارِ اجزای محتوای بیرونی و فرم است و فرم حالتی از اجزای صورتِ مفهوم است و نه خودِ مفهوم ؛ یعنی ما در ارتباطهای بیانی خود تنها باصورت هایی سر و کار داریم که در ماهیت خود مفهوم نیستند بلکه فقط نشانه هایی قراردادی از مفاهیم هستند و وظیفه آنها حمل مفاهیم است که از پنداشت ها توسط محسوسات انسان بوجود می آیند و من الله توفیق .
عبدالکریم قیطانی فرد
دوشنبه یازدهم مرداد1395 - دزفول
خسته نباشید برادربزرگوارم
پست خوب ومفیدی بود