شنبه ۳ آذر
افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره سی و پنجم
ارسال شده توسط مازیارملکوتی نیا در تاریخ : چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۴۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۸۸ | نظرات : ۶
|
|
نگاره سی و پنجم
رویا ؟ کابوس؟
حیوونکی پرشا / مدام میگفت خواب میبینم / بعد مکث میکرد / بعد فکر میکرد / به یه جا نگاه میکرد / یه بار احساس کردم با چیزی تو دستش / البته نه واقعی ولی /با چیزی مثل شمشیر /مثل قهرمانای داستانها حرف میزنه /اونموقعها نفهمیدم چرا /ولی.../روزها با من مسابقه گذاشته بودن / ما با روزها جلو میرفتیم /آروم آروم پرشا آرومتر شد /یعنی حداقل اینطوری به نظر میومد/لیسانس جفتمون داشت تموم میشد / خب تو شرایطی نبودیم /که بریم سر خونه زندگیمون / من خدمت نرفته بودم /البته خدایی آقا منصور/ چندین و چند بار گفت که این خونه سه طبقه اس /بیاید دو طبقه اش مال شما /خودمم پرش میکنم /از هر چیزی اراده کنید / من کار میکردم اما /خب کافی نبود / میدونی غرورم اجازه نمی داد /سخت بود / تازه /منم میخواستم/مادرم هیچ مدلی زیر بار نمی رفت /راست هم می گفت / بنده خدا از اولم گفت /این دختر اندازه ما نیست / نکن این کارو بابک /نمی تونی جواب خواسته هاشو بدی / این دختر مثل شاهزاده اس / خیلی خانومه / آره بود /مادرم راست میگفت / دلم میخواد بخوابم / چیکار کردی پرشا / چیکار کنم من حالا / نمیدونم چرا چشمام باز میسوزه / پلکام مثل هزار کیلو آتیش شده /که میخواد بیاد رو هم ..../هر شب همینه/ راستی الان ساعت چنده / من پنج دقیقه بخوابم ؟ /الان بیدار میشم / چشمام ...میسوزه / خیلی داغه ..../ساعت چنده الا.....الان /بیدار میش...../خانم بود ....خانمم ؟/ دارم میام .../پرشاچشمام .....میسوزه .../الان .../دیگه ... شبه .../پنج دقیقه......
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۲۳۱ در تاریخ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۴۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
خسته نباشید