نمونه هایی از تصویرپردازی هنری در شعر شاعران مشهور اندلس
مقاله 15، دوره 7، شماره 1، بهار و تابستان 1394، صفحه 325-346 XML اصل مقاله (850 K)
نوع مقاله: مقاله پژوهشی
نویسندگان
عبدالوحید نویدی 1 ؛ مجتبی عمرانی پور2
1دانشجوی دورة دکتری در رشتة زبان و ادبیات عربی دانشگاه تهران
2استادیار دانشگاه تهران (پردیس فارابی)
چکیده
در نقد ادبی امروز دو اصطلاح تصویر و تصویرپردازی، حضور چشمگیری دارد. رکن اصلی زیبایی یک اثر ادبی، تصویر است و هر اندازه تصاویر پویاتر باشد، متن ادبی ارزشمندتر میشود. شعر شعرای اندلس از نظر مقام ادبی، از جایگاه والایی برخوردار و سرشار از تصاویر ادبی زنده و متحرک است. آنان با استفاده از صور خیال، آنچنان تصاویر زنده و پویایی خلق کردهاند که خوانندگان را شیفتة خود میگرداند.
با بررسی اشعار شعرای اندلس به روش توصیفی- تحلیلی، مشخص شد که تصاویر تشبیهی، استعاری و مجازی با مشارکت دادن حواس مخاطب، زمینة انتقال عواطف و احساسات این شعرا را فراهم آورده است. استفادة فراوان از رنگها و صداها و بهرهگیری از طبیعت زنده و جاندار در تصاویر واقعی و مجازی از مهمترین روشها و ابزارهایی است که شعرای اندلس برای خلق و تولید تصاویر متحرک، جذاب و پویا از آنها سود جستهاند.
کلیدواژگان
شعر؛ شاعران اندلس؛ تصویرپردازی؛ اثر ادبی
اصل مقاله
مقدمه
از آنجایی که شعر بیان کنندۀ یک لحظۀ احساسی و عاطفی ممتاز است، باید دارای یک بافت لغوی خاص باشد و بتواند معنای زندگی را تفسیر کرده و معانی والای انسانی را در آن بدمد. پس تکمیل ساختار لغوی و صورت گرایی، ارتباط شدیدی با احساسات و انفعالات درونی شاعر دارد و ما نمیتوانیم شعر حقیقی را بدون ساختار ترکیبی متصور شویم مادامی که این ساختار ترکیبی با ساختار ایقاعی و ریتمیک متحد است. این ساختار ترکیبی همان چیزی است که از آن به عنوان تصویر شعری یاد میکنیم. (باقراللامی ،1424ق: 2) ساختار ترکیبی، یک ساختمان لغوی است که به گونهای خاص، نگاه شاعرانه را مجسم میسازد. از اینرو نمیتوان شعری را متصور شد که خالی از تصویر باشد. با وجود این، ترکیب واژهها، تنها زمانی میتواند یک تصویر شعری را بسازد که عنانشان در اختیار ملکة خیال باشد. و به وسیلة این ملکه است که دیوار عقل فرو میریزد و یک نگاه شاعرانه جایگزین آن میشود. بنابراین یک تصویر شاعرانه زمانی کامل میشود که عناصر مختلفی چون خیال، تجربة درونی و موسیقی در قصیده متحد شوندویکدیگر را یاری رسانند. واین عناصر سهگانه فقط از طریق ترکیب واژهها به شیوهای خاص، در یک قصیده نمود پیدا میکنند.(الامین، 1980م: 174) پس ترکیب و پیوند میان واژهها تنها زمانی میتوانند یک متن شاعرانه بسازند که مادة آنها، تجربۀ درونی باشد و از ملکۀ خیال کمک بگیرند. عنصر خیال، یکی از عناصر مهم تشکیل دهندة یک تصویر زندة شاعرانه و سازمان دهندة یک اثر شعری به شمار میرود. این عنصر بر دو نوع قابل تقسیم است. یکی مشتعل، بیدار، مؤثر و پرجنبوجوش و دیگری بال شکسته و ضعیف. بدیهی است هر اندازه شاعر دارای صدق احساس و حرارت عاطفه باشد، مادامی که خیالی مؤثر و متحرک، وی را یاری نرساند، نمیتواند در خلق یک اثر ادبی موفق باشد. زیرا از یک سو، شعر بدون مجاز به یک قطعة بیروح و خشک تبدیل خواهد شد و از سوی دیگر، صورتهای مجازی جزء لاینفک نیرویی است که شعر را به کمک حیات میفرستد (درو، 1961م: 59) بنابراین شعری که فقط گزارشی و تقریری باشد، شعر نیست، بلکه واجب است شعر از لغت محض دور شود تا بتوان آن را شعر نامید.
شعر شعرای اندلس سرشار از تصاویر ادبیاست. تصاویرادبی به معنای «صحنههایی است که ادیب آنها را خلق میکند تا با ملموس و محسوس نمودن کلام و پیام و خلق زیبایی، آن را در دسترس حواس و درک مخاطب قرار دهد». (قائمی، 1390ش: 131) شعرای اندلس با استفاده از کلمات شیوا و هماهنگ بامعنا و خیال گستردهای که خود را بیشتر در استعاره، مجاز، تشبیه، تشخیص و سایر اشکال تصویرسازی نشان میدهد، تصاویری بسیار پویا و متحرک خلق کردهاند. در مقالة پیشِ رو بر آنیم تا از طریق پاسخگویی به سوالات زیر تصاویر شعری شعرای مشهور اندلس را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم:
1) شعرای اندلس چگونه زمینة انتقال عواطف و احساسات خود را فراهم کردهاند؟
2) شیوة بکارگیری تشبیه و استعاره توسط شعرای اندلس چگونه بوده است؟
3) شعرای اندلس از صنعت تشخیص به چه شکلی در اشعار خود استفاده کردهاند و وجه تمایز تشخیصهای آنان چیست؟ 4) چرا شعرای اندلس عنصر رنگ را در تصویرگریهای خود به کار گرفتهاند و چگونه؟
آنها با استفاده از تصاویر تشبیهی، استعاری، مجازی و جانبخشی و با مشارکت دادن حواس مخاطب، زمینة انتقال عواطف و احساسات خود را فراهم کردهاند، و از فن تشبیه برای ایجاد تصویرهای بسیار دقیق و زیبا، و از صنعت استعاره به عنوان یکی از ارکان اصلی تصویرگری شعری برای بیان افکار و احساسات خود استفاده نمودهاند. آنها از صنعت تشخیص برای دمیدن روح حیات و حرکت در تصاویر شعری خود بهره بردهاند. وجه تمایز تشخیصهای آنان، نوع صفات، اعمال و احساساتی است که به اشیا نسبت داده میشود. علت استفاده از عنصر رنگ، نزدیک بودن آنها به طبیعت و به کارگیری فراوان از تصویرهای دقیق حسی و استفاده از عنصر تشبیه است و در اغلب تصاویر خود، جهت رنگ یا وجه مشترک رنگ را بیش از دیگر وجوه ممکن در نظر گرفتهاند. از جمله مقالاتی که به بررسی تصاویر هنری شعرای اندلس پرداختهاند
میتوان به این موارد اشاره کرد. مقالة «الصورة الشعریة عند الـمعتمد بن عباد» از حسناء اقدح، مقالة «الصورة الشعریة عند یحیی الغزال» از محسن اسماعیل محمد، مقالة «الصورة الفنیة فی شعر یوسف الثالث: ملک غرناطة» از هدی شوکت و بهنام میحسن و مقالة «الصورة و موضوعاتها فی شعر ابن شُهَید الأندلسی» از یونس شنوان. نویسندگان در این مقالات تصاویر هنری را در رکنهای استعاری، تشبیهی، کنایی و تضاد مورد بررسی و ارزیابی قرار دادهاند. اما هنوز پیرامون این موضوع جای بحث و بررسی وجود دارد. در مقالة حاضر، نمونههای دیگری از زیباییهای مربوط به حرکت تصاویر ادبی به ویژه عنصر رنگ در شعر برخی از شعرای مشهور اندلس با تفصیل بیشتری مورد تحلیل و پردازش قرار خواهد گرفت.
تصویر در لغت و اصطلاح
تصویر در لغت به معنای صورتگری، صورت نگاری، ترسیم، نقاشی، مصورسازی و تزیین آمده است (آذرنوش، 1385ش: 375) و در نقد ادبی در کنار الفاظی چون: «هنری»، «ادبی» و «شعری» قرار میگیرد. تصویر، پرکاربردترین اصطلاح نقد ادبی است که از دیرباز در بلاغت اسلامی مطرح بوده و در دورة شکوفایی نقد جدید، در ادبیات غرب، محبوبیت بسیار یافته است. در تاریخ نقد و بلاغت با آنکه اصطلاح تصویر همیشه در شمار متداولترین مصطلحات بوده و تعاریف متعددی از آن بدست دادهاند، اما همچنان مبهم مانده است. علت ابهام و پیچیدگی آن بنا به گفتة فربانک این است: «که بر همة صناعات ادبی از قافیه، بند و وزن گرفته تا تشبیه، استعاره و نماد دلالت میکند، حتی برای تحلیل و کشف معنای شعر نیز به کار میرود» (فتوحی، 1386ش: 37) با وجود این، شاید بتوان گفت که تصویر یک مجموعة زبانی متشکل از الفاظ، معانی عقلی، عاطفه و خیال (البطل، 1983م: 30) و یک منبع بیرونی است که شاعر یا نویسنده از آن برای بیان انفعالات و احساسات خود بهره میگیرد. (الرباعی، 1974م: 14)
اهمیت تصویرپردازی
یکی از راههای بیان و تعبیر، تصویر شاعرانه است. شکی نیست که تصویر به دلیل برخورداری از روح حیات و حرکت، نقش برجستهای در زبان شعری ایفا میکند. تصویر، گنگ و بیزبان را به سخن درمیآورد و باعث حیات و نشاط میشود و اضدادی چون مرگ و حیات، و آب و آتش را به هم پیوند میدهد. تصویر بر نفوس خوانندگان بسیار تاثیرگذار است، اما این تاثیر «مبتنی بر تغییر طبیعت معنا نیست؛ بلکه خصیصه و صفت خاصی را بر معنا میافزاید» (العصفور، 1980م: 323). تصویر شعری وسیلهای است که شاعر به کمک آن میتواند تجربههای مختلف انسانی را به دیگران منتقل کند.
پویایی و حرکت تصاویر
مفهوم پویایی و حرکت، در مقابل مفهوم ایستایی و سکون قرار دارد. تصویر ادبیِ پویا و متحرک، آسانتر به ذهن مخاطب راه مییابد. مخاطبِ متنِ پویا، در عالمی جذاب سیر میکند که ادیب آن را خلق نموده است. او قدم در دنیایی پرنقش و نگار و پر جنب و جوش میگذارد و این، ناشی از قدرت هنری ادیب است که مخاطب خود را تنها به حالت شنونده یا خوانندة صرف نمیگذارد، بلکه حواس پنجگانة او را برانگیخته و با خود همراه میکند تا در برقراری ارتباط موفق و زمینهسازی انتقال پیام و احساس خویش، او را یاری نماید.
تصویر در نقد قدیم و جدید
شاید کهنترین سخن دربارة تصویر، این سخن جاحظ باشد که گفته است: «شعر صناعت و گونهای از بافندگی و نوعی از تصویر است». (الجاحظ، 1945م: 3/132)
قدامة بن جعفر صورت را در مفهوم شکل به کار برده (قدامة، بی تا: 4) و ابوهلال عسکری، صورت را در معنای مثال و هیکل آورده و تشبیه شیئ به شیئ را از نظر صورت، یکی از اقسام تشبیه دانسته است(العسکری، 1371ق: 251-254). به نظر عبدالقاهر جرجانی صورت، تمثیل و قیاسی است بر آنچه که عقلها آنها را میفهمند و چشمها آنها را میبینند (الجرجانی، 1999م: 398). ابن اثیر صورت را بر امر محسوس اطلاق کرده و آن را در مقابل معنا آورده است (ابنالاثیر، 1379ق: 1/397) به جز جاحظ، دیگر بلاغیان از جمله قدامة و ابوهلال عسکری، واژة صورت را در معنای چهره، شکل و صفت بیرونی اشیاء بکار بردهاند. اما جرجانی نخستین کسی است که نگرشی نو به صورت
بخشیده است. در نظر او صورت، خود شیئ نیست، بلکه ویژگیهای متمایز کنندة آن از شیئ دیگر است. این ویژگیها که گاه در شکل است و گاه در مضمون، ساخت هنری کلام و نظم درونی بافت زبانی را شکل میدهد. منتقدان معاصر عرب، «نظر جرجانی را مبنایی برای اصطلاح نقدی مشهور (ایماژ) در نقد جدید مورد توجه قرار دادهاند»
(دهان، 2001م: 192)
در نقد جدید و در عامترین مفهوم، تصویر عبارت است از «هر گونه کاربرد مجازی زبان که شامل همة صناعات و تمهیدات بلاغی از قبیل تشبیه، استعاره، مجاز، کنایه، تمثیل، نماد، اغراق، مبالغه، تلمیح، اسطوره، اسناد مجازی، تشخیص، حس آمیزی و پارادوکس میشود. (فتوحی، 1386ش: 45) احسان عباس بر این باور است که اطلاق تصویر بر همة شکلهای مجازی زبان، به فهم و سلیقة عربی نزدیکتر است (عباس،
بیتا:200) فرمالیستها نیز تصویر را جوهرة اساسی شعر و عامل اصلی تاثیر سخن
میدانند و معتقدند که تصویر کلید راهیابی به معنا و دنیای ذهن و روان هنرمند در مجازهای زبانی است و از طریق تحلیل تصویرهای مجازی، میتوان به آن دنیای درونی و پنهانی راه یافت (فتوحی، 1386ش: 45).
پویایی تصاویر در شعر شعرای اندلس
یکی از مهمترین اسباب تحرک و پویایی تصاویر، این است که صور خیال از جوانب مختلف حیات و حالتهای گوناگون طبیعت اخذ شده باشد. زیرا تجربهای که از تماس مستقیم با طبیعت و ادراک آن حاصل شده باشد، تحرک بیشتری دارد و از پیوند و ارتباط عمیقتری با زندگی برخوردار است. ادبیات به ویژه شعر، شیوۀ غیر مستقیم بیان و اندیشه و گریز از منطق عادی گفتار است. از اینرو در گزارش لحظهها و اندیشهها، مردان هنری از صورتهای گوناگون خیال - که مهمترین نیروی شاعر در ساختمان تصویر بیانی است- و شیوۀ ادای معانی به طریق غیر مستقیم، استفاده میکنند.
(شفیعیکدکنی، 1385ش: 139) به همیندلیل، برای بیان تجربة درونی که همان جوشش و فیضان ناخودآگاهانة عواطف و احساسات شاعر است، نمیتوان آن را نادیده گرفت (باقراللامی، 1424ق: 3). آنچه در شعر شعرای اندلس، تصویرها و صحنهها را جاندار و پویا نموده، خیال آکنده از حیات و حرکت، به ویژه تشبیه، استعاره، رنگ و تشخیص است. اینک به بررسی موردی هر کدام میپردازیم.
محور اول: صنعت تشبیه
تشبیه در لغت به معنای مقایسه و تمثیل است و در اصطلاح، یادآوری همانندی و شباهتی است که از جهتی یا از جهاتی میان دو چیز مختلف وجود دارد (شفیعیکدکنی، 1385ش: 53). تشبیه از آرایههای بیانی است که مورد توجه شاعران و نویسندگان بوده و کاربرد آن به زیبایی شعر و نثر میافزاید. از طریق تشبیه میتوان به کارکردهای زیر، دست پیدا کرد: اول اینکه جهان به ظرف دیگری منتقل میشود. دوم امکان بازآفرینی و شبیهسازی جهان و تصرف در پدیدههای طبیعی و صور ذهنی در هر زمان و مکان با تخیل که تشبیه را میسازد، ممکن میشود. سوم جهان شبیهسازی شده توسط شاعر یا نویسنده تثبیت میشود و چهارم اینکه هنرمند علاوه بر شبیهسازی جهان، با تصویرگری هنرمندانه، در توصیف جهان مطلوب خود میکوشد.
اگر شعر شعرای اندلس را به دقت مورد بررسی قرار دهیم، درمییابیم که شعرا در بیشتر موضوعات شعری خود به ویژه غزل، وصف طبیعت و اشتیاق به وطن، از صنعت تشبیه به عنوان یکی از صورتهای رایج شعری، بسیار استفاده کردهاند. آنان، تشبیهات را به صورتهای مختلف به کار بردهاند. گاهی اوقات در استفاده از ادوات تشبیه به ویژه «کأنّما» که مرکب از «کأنّ و ما» است و دلالت بر صدق احساس و حرارت عاطفه و تثبیت و تاکید معنا دارد، افراط کرده و گاهی دیگر، تشبیه را بدون ادوات و یا به صورت مقلوب و بلیغ آوردهاند. گل شقایق که یکی از زیباترین گلها به شمار میآید و رنگ سرخ آن چشمها را نوازش میکند، در وصف شاعران اندلس جایگاه ویژهای دارد. ابنحمدیس(1) در وصف این گل از صنعت تشبیه به خوبی استفاده کرده است. ابیات زیر را بنگرید:
نَظَرْتُ إِلَی حسْنِ الرِّیاضِ وَغَیمُهَا
فَلَـمْ تَـرَ عَینِی بَینَهَا کَشَقَائِقٍ
جَـرَی دَمْعُهُ مِنْهُنَّ فِیأَعْینِ الزَّهْرِ
تُبَلْبِلُهَا الأرْوَاحُ فِی القُضُبِالخُضْرِ
کَمَا مَشَطَتْ غِیدُالقِیانِ شُعُورَهَا
وَ قَامَتْ لِرَقْصٍفِی غَلائِلِهَا الحُمْرِ
(ابنحمدیس، 1960م: 192)
به زیبایی باغها نگریستم، در حالی که اشک ابرها بر روی چشمان شکوفه جاری بود/ چشم من در میان آن شکوفهها هرگز مانند گل شقایق را ندیده بود، که باد آن را در میان شاخههای سرسبز به این سو و آن سو میبُرد و تکان میداد/ گل شقایق در این حالت همچون کنیزک زیبارو و نرمتنی بود که موهای خود را شانه کرده و در جامههای سرخ خود، برای رقص به پاخاسته است
تصویرگری ابنحَمدیس در این ابیات آنچنان زیباست که انسان با خواندن آنها، بناچار خود را در برابر یک گلزار زیبا و دلانگیز مییابد؛ گلزاری که نسیم، شاخ و برگهای درختان و بوتههای آن را، نوازش و یا به گفتة ابنحمدیس، زلفهای آنها را شانه میکند. شاعر برای به اوج رساندن زیبایی و لطافت شعر خود، از صنعت تشبیه به خوبی استفاده کرده است. وی صحنة وزش نسیم بر سر شاخههای گل شقایق و مرتب کردن غنچههای شقایق در جهت وزش نسیم را، به شانه کردن زلفهای زنان
مانند کرده و لرزش گل سرخ رنگ شقایق را، به رقص زنانی تشبیه نموده که پوشش سرخ رنگی برتن دارند.
ابنخَفاجه(2) برای توصیف رود، بارها از صنعت تشبیه کمک میگیرد:
لله نَهْرٌ سَالَ فـی بَطْـحَاءِ
مُتَعَطِّفٌ مِثلَ السِّوَارِ کَـأنَّه
قدْرَقَّ حَتّی ظُنَّ قُرْصَاً مُفْرَغَاً
وغَدَتْ تَحُفُّ به الغُصُونُکأنَّهَا
وَ لَطالَما عاطیتُ فیه مُدامـةً
والرِّیحُ تَعْبَثُ بالغُصُونِ وقدجَرَی
أَشْهَی وُرُوداً مِنْ لِمَیالحَسْنَاءِ
والزَّهْرُ یکْنُـفُهُ مَجَرُّسَماءِ
مِنْ فِضَّةٍ فـی بُرْدَةٍ خَضْرَاءِ
هُدْبٌ تحُـفُّ بمُقْلـةٍ زَرْقَاءِ
صفراءَ تَخضِبُ أیدیَ النَدماءِ
ذَهَبُ الأصیلِ عَلَی لُجَینِ الـمَاءِ
(ابن خفاجه، 1427ق: 13)
خنک آن رودی که در دره جاری شده و ورودیش از بوسیدنِ لبانِ زنانِ زیبارو لذتبخشتر است/ آن رود بسان دستبند و النگویی انعطافپذیر است و در مسیر خود میپیچید و گویی با گلهایی که اطراف آن را فرا گرفتهاند، به کهکشان راه شیری میماند./ آن رود چنان صاف و زلال است که گمان میشود قرصی نقرهای در لباسی سبز رنگ است/ شاخههایی که گرد آن رود را فراگرفتهاند، به مژههایی میمانند که چشمان آبی رنگی را احاطه کردهاند/ دیر زمانی است که من در آنجا شراب زردرنگی را نوشیدم که دستان ندیمان را رنگی میکرد/ باد با شاخهها بازی میکرد، در حالی که طلای عصرگاهی بر نقرۀ آب جاری و روان بود
شاعر در این ابیات زیبا و دقیق، به توصیف یک رودخانه میپردازد. آنسان که گویی در وصف معشوق به سرودن غزل پرداخته است. وی با تشبیهات نو و آوردن
استعارههایی بدیع، زیبایی این رود را دو چندان نموده است. شاعر ابتدا از زیبایی رودی که در دشت جاری است، با شگفتی یاد کرده و ورود به آن را لذت بخشتر از بوسیدن گونة زیبا رویان میداند. سپس رود را به دستبندی پیچان مانند کرده، و از آنجایی که گلها، اطراف آن را احاطه کرده، به کهکشان آسمان تشبیه نموده است. شاعر در بیت سوم، رودخانه را در صافی و زلالی به کمانی سیمگون مانند کرده که لباسی سبز رنگ بر تن کرده است. در این تشبیه چند وجه شبه ظریف وجود دارد: یکی انحنای کمان و رود، دیگری نازکی رود و کمان، و سوم سفیدی رنگ آب و کمان که از نقره ساخته شده است. در بیت چهارم شاخههای اطراف رود به مژههایی تشبیه شده که گرداگرد چشمی آبی رنگ را فرا گرفته است. اوج هنر نمایی شاعر را در بیت آخر به خصوص در مصراع دوم میتوان مشاهده کرد. وی وزش باد بر شاخهها را به هنگام غروب خورشید ترسیم میکند. اما برای به تصویر کشیدن غروب خورشید از ترکیب اضافة تشبیهی «ذهب الاصیل» به تقدیر «الاصیل کالذهب» بهره جسته و ترکیب اضافۀ تشبیهی «لجین الماء» را به تقدیر « الماء کاللجین» برای بیان رنگ سفید آب به کار گرفته است. هر دو شاعر در هر یک از ابیات بالا، با به کارگیری الفاظی زیبا و شیرین و تعابیری دقیق، همة توجه خود را معطوف انتقال تصاویر ذهنی خویش به خوانندگان کرده و همة حرکات طبیعت را از لطافت شاخهها و حرکت آب و باد گرفته تا بارش باران و درخشندگی شکوفهها و گیاهان رصد کرده و توانستهاند به بهترین شکل ممکن، بیشترین تاثیر را در نفوس خوانندگان بر جای بگذارند. با بررسی شعر شعرای اندلس مشخص میشود که فنّ تشبیه، برای ایجاد تصاویری زیبا و بسیار دقیق، یکی از مهمترین عناصر بیان شاعرانه به شمار میآید.
محور دوم: صنعت استعاره
استعاره در اصطلاح، استعمال لفظ در معنای مجازی است به واسطة مشابهت با معنای حقیقی همراه با قرینهای که مانع از ارادة معنای اصلی میشود. دربارة ارزش و مقام استعاره همین بس که ابنخلدون استعاره را جزء تعریف شعر آورده و گفته: «شعر کلامی است مبتنی بر استعاره و اوصاف...» (ابنخلدون، 1988م: 1/789) به وسیلة استعاره، تازگی و سرزندگی در شنونده ایجاد میشود. زیرا درحالی که شنونده انتظار چیز متفاوتی را دارد، کسب معنای جدید، او را تحت تاثیر قرار میدهد. به هنگام شکلگیری استعاره، دو محور اساسی هماهنگ با هم عمل میکنند. یکی افق روحی- روانی و پویایی تجربة درونی، و دوم حرکت زبانی- معناشناختیِ متأثر از بافت و ترکیب جمله. (الدایة، ١٩٩٠م: 114)
شعر شعرای اندلس سرشار از تجارب احساسی، عوالم درونی و انفعالی و نگاه زیباشناسانهای نسبت به اشیاء، انسان و افعال است به گونهای که با نگاه انسانهای عادی بسیار متفاوت است. شاعر از روابط منطقی میان اشیاء عبور میکند و دست به خرق عادت میزند. ابنهانی(3) در ابیات زیر لُبس و پوشیدن جامه را برای تمتع و لذت بردن عاریه گرفته و میگوید:
رُبَّ یَوْمٍ لنَا رَقِیقِ حَوَاشِی اللـ
قَدْ لَبِسْنَاهُ وَهْوَ مِنْ نَفَحاتِ الـ
ـهْوِ حُسْناً، جَـوّالِ عِقْـد النِّطَاقِ
ـمِسْکِ رَدْعُ الجُیُوبِ رَدْعُ التَّرَاقِی
(ابنهانی،1418ق:200)
بسا روزهای خوشی که با هم داشتیم و آن روز از ابتدا تا انتها بسیار خوش بود./ آن روز را که همچون بوهای خوش طوق پیراهن و استخوان سینه بود، بسان لباسی بر تن کردیم و در آن لذتها بردیم
شاعر در بیت اول به شیوۀ استعارۀ مکنیۀ اصلیه، روز را به زنی زیبارو تشبیه کرده که کمربند ندارد و بر گریبان و بالای سینۀ او اثری از بوی خوش هویداست. استعاره، مکنیه است چون مشبهبه، یعنی «زن» حذف شده و به برخی از لوازم آن یعنی
«رَقِیقِحَوَاشیاللهْوِ» و «جَوّالِعِقْدالنِّطَاق» اشاره شده است. اصلیه است چون مشبهبه، یعنی «زن» اسم جنس جامد است. همانطور که میبینیم پرندة خیال شاعر از طریق استعاره پر و بال میگشاید تا در «یَوم»، نفحة حیات بدمد و اینجاست که میتوان
به دنیای درونی و احساسی شعرا پی برد و اینکه چگونه ایشان در پرتو خیال خود،
میتوانند اشیاء را اینگونه در برابر دیدگان مخاطب مجسم کنند. شاعر در بیت دوم، به شیوة استعارة تصریحیة تبیعیه، ابتدا تمتّع و لذت بردن را به لُبس و پوشیدن جامه تشبیه کرده، آنگاه لُبس را برای تمتّع استعاره آورده، سپس از لبس به معنای تمتّع، لَبِسنَا به معنای تَمَتَّعنَا را مشتق نموده است. چون مشبه به یعنی لبسنا ذکر شده، استعاره، تصریحیه و از آنجایی که استعاره در فعل صورت گرفته، تبعیه است. به ابیات زیر از ابنحمدیس در وصف رودخانه بنگرید:
وَ مُطَّرِدِ الأجْزَاءِ یَصْقُلُ مَتْنَـهُ
جَرِیحٌ بِأطْرَافِ الـحَصَىکُلَّمَا جَرَى
صَبَا أَعْلَنَتْ لِلْعَیْنِمَافِیضَمِیرِهِ
عَلَیْهَا شَکَا أوْجَاعَهُ بِخَرِیـرِهِ
(ابنحمدیس، 1960م: 186)
رودی روان که وزش باد صبا آن را صیقل داده و نهفتههای درونش را در پیش چشم آشکار کرده است/ و چون بر سنگریزهها میغلطد، همانند مجروحی است که با زمزمۀ خود از دردهای درونش شکایت میکند
شاعر در این ابیات به کمک استعارة مکنیه، تصویری زیبا و دلنشین از رود بدست میدهد و با بهرهجویی از این صنعت، به این موضوع اشاره میکند که رودخانه به دلیل آنکه بر روی سنگریزهها و شنها حرکت کرده، زخمی شده و با خروش و ناله از دردهای خود شکایت میکند. گویی شاعر در اینجا میخواهد شیفتگان تصویرگریهای کامل و توصیفی را که هم به دنبال لفظ هستند و هم به دنبال معنا، راضی کند. او
با قلمموی افسونگر بیان، رودی را نقاشی میکند که دارای امواجی پیوسته و سطح آن را دستان باد صبا، شفاف و صیقلی کرده است. رودخانۀ شاعر در اثر برخورد مداوم با لبههای سنگریزهها زخمی است و هرگاه از روی آنها عبور میکند با فریاد از دردهایش شکوه سر میدهد.
در دو بیت بالا، گروههای اسمی «متن النهر، نهر جریح، شکایة النهر، و أوجاع النهر» ناظر بر وجود گونهای از سخن استعاری است که در مباحث «بیان»، استعارة مکنیه خوانده میشود. این نوع استعاره، نتیجة درهم فشردگیِ گونهای از فرایندِ رابطهای است که به بیان تملک میپردازد و معمولا با فعل «داشتن» بیان میشود. در این راستا،
گروههای اسمی فوق نیز حاصل درهم فشردگیِ فرایندهای رابطهایِ «رودخانه پشت دارد» «رودخانه زخم دارد»، «رودخانه شکایت دارد» و «رودخانه درد دارد»، و برقراری یک رابطة اضافی میان دو عضوِ این فرایندها، هستند به طوری که در نهایت «پشت رودخانه، زخم رودخانه، شکایت رودخانه و درد رودخانه» پدیدار میشوند. در نتیجه، رودخانه، از رهگذر نسبت دادنِ «پشت، زخم، شکایت و درد» به آن، همچون انسانی نمایانده میشود که در یکدیگر خانه کردهاند به گونهای که شکایت، اندوه و دردِ یکی در گروِ آن یکی است و این امر در نهایت، این همانی را میان رودخانه و انسان
برقرار میسازد.
محور دوم، بررسی جنبة معنایی و دلالتی استعاره و نشان دادن ابعاد دو محوری است که در یک عبارت واحد به کار رفتهاند؛ زیرا جنبة معنایی، دامنة استعاره را گسترش میدهد و در بافتی به دور از استعاره و به طور مستقل، به دخل و تصرف در متن میپردازد؛ به گونهای که امتزاج لفظ با معنا حاصل میشود و گویی که هیچ مخالفت و تناقضی میان این دو (لفظ و معنا) وجود ندارد (ابنرشیق، 1981م: 1/270) بلکه هر دو همواره با هم به کار میروند و این چیزی است که به درک ارزش زیباشناسانه و معنایی استعاره منجر میشود. از آنجایی که حالت معنایی با تجربة درونی و موضعگیری شاعر در ارتباط شدید است، پس تا زمانی که این حالت معنایی درک نشود، عناصر ناگهانی بودن نیز محقق نخواهد شد. (الدایة، ١٩٩٠م: 12) به ابیات زیر از ابنسهل اسرائیلی(4) بنگرید که ظبی(آهو) را برای معشوقة زیبارو استعاره آورده است:
هَلْ دَرَى ظَبْیُ الحِمْى أَنْ قَدْحَمَى
فَهْـوَ فِی حَرٍّ وَ خَفْقٍ مِثْلَـمَا
قَلْبَ صَبٍّ حَلَّهُ عَنْ مَکْنَسِ
لَعِبَـتْ رِیـحُ الصَّبَا بالقَبَسِ
(ابنسهل،1885م:44)
آیا آهوی سرزمین حمی میداند که قلب انسان عاشقی را از خود دور کرده، که به جای لانه در آن فرود آمده است// آن قلب بسیار گرم و تپنده است، همانگونه که باد صبا با شعلۀ آتش بازی میکند
در این ابیات، طوفان عشق بر قلب شاعر وزیدن میگیرد و آن را به ورطة نابودی میکشاند. شاعر برای نجات خود به آهو پناه میبرد و آن را پناهگاهی برای مصیبت و رسوایی خود (شیدایی و شیفتگی) مییابد. اما شاعر با دوری و ممانعت محبوب مواجه میشود (أن قد حمی: که مانع شده است). شاعر میکوشد بردبار باشد، ولی در مقابل این آهو (معشوقه) سستی و ضعف خود را به نمایش میگذارد. همانطور که میبینیم رابطۀ بین «ظبی» (مشبهبه) و «مرأة» (مشبه)، یک حالت دلالتی را ایجاد میکند که شاعر به سبب آن اندوهگین است. ابن سهل از دوری و ممانعت محبوب خود میترسد. وی به دنبال وصال است نه فراق و ممانعت. این فراق و ممانعت ما را به یاد جدایی میان عاشق و معشوق میاندازد. کلمة ظبی، استعارة مصرحة اصلیه است که معشوقه بر سبیل تخیل به آن تشبیه شده با جامع جمال که در هر دو وجود دارد. اینجاست که شاعر بین معشوقه و آهو یک مشارکت وجدانی و یک رابطة عاطفی برقرار نموده است.
بیت زیر از ابن دراج قسطلی(5) شامل تصویری استعاری از رابطة مرگ و زندگی است. در این تصویر، وحشت از مرگ با ترسیم آن به شکل درندهای گرسنه و خطرناک تجسم یافته است:
ولَو رُّدَّ فِی المَنْصُورِ رُوحُ حَیَاتِهِ
وَ نادیتَ للـهیجاءِ أبنـاءَ مُلکِهِ
غَدَاةَ لَقِیتَ المَوْتَ والمَوْتُ غَرْثَانُ
فَلبَّـاکَ آسـادٌ: عَبیـدٌ و فِتــیانُ
(ابندراج، 1961م: 78)
اگر سپیده دم آن روزی که با مرگِ گرسنه و خونخوار روبهرو میشدی، منصور دوباره زنده میشد/ و سپاهیانِ او را به میدان جنگ فرا میخواندی، بیشک شیرانی شجاع: بردهها و آزادهها، دعوت تو را لبیک میگفتند.
شاعر در بیت اول، مرگ را در کُشندگی، به درندهای تشبیه کرده، سپس مرگ را برای درنده استعاره آورده، آنگاه مشبهبه را حذف و به یکی از لوازم آن یعنی «غرثان» اشاره کرده است. از طرف دیگر، اثبات «غرثان» برای مرگ استعارة تخییلیه است. در مصراع دوم نیز «آساد» استعارة مصرحة اصلیه است. شاعر «آساد» را گفته و سپاهیان را اراده کرده است
ابنشُهَید(6) در بیت زیر به کمک استعارة مکنیة اصلیه، عزم و اراده را به شمشیر مانند کرده است:
حَتَّى انْتَضَى عَبْدُ العَزِیزِ
عَزِیمَةً مِنْ صَدْرِ عَازِمْ
و بَدَت لَنا سُبُلُ الهُدَی
بِنَواجمٍ غیرِ الـهَواجِمِ
(ابن شهید، بی تا: 159)
تا اینکه عبدالعزیز عزم و ارادة پولادین خود را که همچون شمشیری بود از سینهای مصمم بیرون کشید / و راههای هدایت با ستارگانی دائمی و درخشان بر ما ظاهر گشت
شاعر در اینجا، شمشیر را برای عزیمة (ادارة پولادین) استعاره آورده با جامع برندگی و قاطعیت، سپس مشبهبه یعنی «سیف» را حذف نموده و به یکی از لوازم آن یعنی«انتضی» اشاره کرده است. انتضی السیفَ: شمشیر را از نیام بیرون کشید. اثبات «انتضاء» برای عزیمه، استعارة تخییلیه است.
تمام این استعارهها به شعرا کمک میکند تا تصاویر را به گونهای نشان دهند که سرشار از حرکت، رنگ، حیات، سرزندگی و احساسات گوناگون باشد. همگی این تصاویر، نتیجة استعارههایی است که شعرا در بکارگیری آنها آنچنان مبالغه و افراط کردهاند که انسان متأمل و متفکر را وادار میکنند که از زیبایی این تصاویر شگفت زده و مات و مبهوت شود. بنابراین میتوان اینگونه نتیجه گرفت که شعرای اندلس از عنصر استعاره به عنوان یکی از ارکان اصلی تصویرگری شعری که بیان کنندة افکار و احساسات است، بسیار بهره گرفتهاند؛ زیرا استعاره بیانگر مرحلة پختگی و دقت هنری و قدرت تصویر و خیالپردازی است(الجبوری، 1972م: 119). ارزش استعاره به این است که دارای یک اسلوب بیانی زنده و پویاست و میتواند بین اشیاء متفاوت و ناهمگون، تشابه و همانندی برقرار کند (مکلیش، 1963م: 88).
محور سوم: رنگ
در صور خیال، رنگ یکی از مؤثرترین عوامل آفرینش ادبی است، هم از نظر مجازهای زبان شعر و هم از نظر اهمیتی که در خلق تشبیهات و استعارههای متحرک حسی دارد. در قلمرو حس آمیزی، حس بینایی که رنگ مهمترین عنصر ادراکات این حس به شمار میآید، از اهمیت ویژهای برخوردار است (شفیعی کدکنی، 1385ش: 271). عنصر رنگ به عنوان گستردهترین حوزة محسوسات، در تصویرهای شاعرانه سهم عمدهای دارد و از قدیمترین ایام، مجازها و استعارههای خاصی از رهگذر توسعه دادن رنگ در زبان وجود داشته است(همان:274) بنابراین رنگ که قلمرو حس بینایی است، در وصفهای مادی و تصویرهای محسوس، قویترین عامل انتقال مشابهت و ارتباط به شمار میآید و از آنجا که توجه به رنگ، ابتداییترین طرز توجه به اشیاء است، رنگ مهمترین عنصر تصویر است.
شعرای اندلس از نقش رنگ در تصویرسازیهای خود به خوبی آگاه بوده و در جای جای اشعار خود برای انتقال هرچه بهتر تصاویر و تثبیت تشبیهات و استعارههای خویش، از عنصر رنگ به خوبی بهره گرفتهاند. به ابیات زیر از ابنحمدیس بنگرید:
کَأَنَّمَا النَّیلـوفَرُ الـمُجْتَنَی
مَـدَاهِنُ الیاقُـوتِ مُحْمَرَّةً
وَقَدْ بَدَا لِلْعَینِ فَوْقَ البَنَانْ
قَدْ ضُمِّنَتْ شَعْرَاً مِنَ الزَّعْفَرَانْ
(ابنحمدیس،1960م:490)
گویی نیلوفر چیده شده درحالیکه در میان انگشتان و در مقابل دیدگان آشکار شده است// همچون روغندان سرخفام یاقوت است که گیاهان زعفرانی رنگی را دربرگرفته است
شاعر در این تابلوی هنری و دلانگیز، از الفاظی استفاده کرده که همگی بر رنگ دلالت دارند. مانند «النیلوفر»، «الیاقوت»، «شَعر» و «الزعفران». و برای انتقال صدق فنی خود از ادات «کأنّما» بهره گرفته است. ابنطباطبا میگوید: هرگاه تشبیه صادق باشد، در وصف، از «کأنّه» استفاده کن و هرگاه تشبیه مقارن و نزدیک به صدق باشد، در وصف از «تَرَاهُ یا تَخالهُ و یا تکاد» استفاده کن (ابنالطباطبا، 2005م: 27)
ابنخفاجه برای وصف ساقی سیاهپوست، عنصر رنگ را به خدمت گرفته و
میگوید:
رُبَّ ابْـنِ لَیْـل سَقَـانَـا
فَـظَلّ یَسْـوَدُّ لَـوْنـاً
کـأنّـهُ کیـسُ فَـحـْمٍ
وَالشَّمْسُ تُطْلِـعُ غُــرَّهْ
وَالکـأْسُ تَسْـطَعُ حُـمْرَهْ
قـد أُوْقِـدَتْ فیهِ جَـمْرَهْ
(ابنخفاجه، 1427ق: 111)
بسا ساقی سیاهپوستی که به ما شراب نوشاند، درحالیکه خورشید در پیشانی او طلوع کرده بود// با اینکه جام شراب با رنگ سرخ میدرخشید، ساقی همچنان سیاه بود// گویا آن ساقی همچون کیسة زغالی بود که آتشی در آن افروخته شده است
شاعر، ساقی سیاهپوست پیشانی سفید را به کیسة زغالی مانند کرده که پارة آتشی در آن افتاده باشد. در این ابیات چیزی که بنیاد تصویر را به وجود آورده، مسألة رنگ است خواه با نام رنگ از قبیل « غرّة» و «حمرة» و خواه با جانشینهای رنگ از قبیل «لیل» و «الشمس» و «الکأس» و«فحم».
وی در جای دیگر برای توصیف اسب، عنصر رنگ را به کار برده و میگوید:
وَ أَشْقَرٍ تُضْرَمُ منهالوَغَى
مِنْ جُلَّنَارٍ نَاضِرٍخَـدُّه
تَطْلُعُ للغُرَّة ِفِیوَجْـهه
بِشُعْلَةٍ مِنْ شُعَلِالبَأسِ
وَ أذنُـه مِنْ وَرَقِالآسِ
حَبَابَةٌ تَضْحَکُ فِی کأسِ
(همان:142)
بسا اسب سرخفامی که آتش جنگ به وسیلة او با شعلههایی از شجاعت فروزان میشود/ و گونهاش همچون گلناری سرخ و شاداب و گوشش همچون برگ گل یاس است/ حبابهای خندان جام شراب، در چهرۀ درخشان او نمایان میشود.
شاعر در بیت اول به کمک رنگ اشقر(سرخ مایل به زرد) به توصیف اسبی پرداخته که آتش جنگ به وسیلة او شعلهور شده است. «رنگ اشقر از رنگهای پرکاربرد در شعر اندلس به ویژه شعر ابنخفاجه است» (زارعخفری، 1391ش: 97). شعلهور شدن آتش جنگ هم بر شدت رنگ اسب دلالت دارد و هم بر شجاعت اسب. در بیت دوم جُلَّنار که بر رنگ سرخ دلالت دارد برای توصیف گونههای اسب به کار رفته است. در بیت سوم نیز میتوان از لفظ «غُرَّة» که به معنای سفیدی پیشانی اسب، و نیز واژة حبابة که به معنای حبابهای روی شراب است، رنگ سفید را استنباط نمود. شاعر سفیدی پیشانی اسب سرخ فام را به حبابهای سفید بالای شراب سرخ رنگ تشبیه نموده است. همانطور که میبینیم شاعر برای شکلگیری تصویر شعری خود به خوبی عنصر رنگ را به خدمت گرفته است
بنابراین، توجه شعرای اندلس به عنصر رنگ-که وسیعترین عنصر کشف ارتباط میان اجزای تصویر است (شفیعی کدکنی، 1385ش: 284)- در تصویرها بسیار دقیق است و در ارتباطی که میان زندگی و طبیعت برقرار میکنند، آن را به خوبی در نظر میگیرند. بر روی هم، اگر در شعر شعرای اندلس دقت شود، در اغلب تصویرها، ذهن این هنرمندان هنگامی که میخواهند میان اشیاء نسبتی برقرار کنند، جهت رنگ یا وجه مشترک رنگ را در نظر میگیرند که دلیل آن نزدیک بودن شاعر به طبیعت و به کارگیری فراوان از تصویرهای دقیق حسی و استفاده از عنصر تشبیه است.
محور چهارم: تشخیص
تشخیص، حیات را در جنبههای مختلف یک تصویر برمیانگیزد به گونهای که عناصر آن همچون موجودات احساس و حرکت دارند، سخن میگویند و تحت تأثیر قرار
میگیرند. (اقدح، 2012م: 45) امری که بر ارزش تصویر، نیکویی و عمق آن میافزاید. گاهی شاعر بر اجسام جامد، ظواهر طبیعت و انفعالات درونی، جامۀ حیات میپوشاند و آنها را در احساسات و عواطف، شریک انسانها قرار میدهد. تشخیص که نوعی اسناد مجازی است از دیر باز در ادبیات عربی کاربرد داشته و یکی از مهمترین
روشهای بدست دادن تصاویر پویا و زنده است. شعرای اندلس برای دمیدن روح حیات و حرکت در تصاویر شعری خود، از صنعت تشخیص بسیار بهره بردهاند.
ابن زیدون(7) در قصیدة زیر به خوبی، صنعت تشخیص را به خدمت میگیرد و صفات انسانی را به طبیعت میبخشد و از وجود طبیعت، انسانی میسازد که بتواند با او به گفتگو بنشیند:
إِنِّی ذَکَرْتُکِ بالزَّهْرَاء مُشْتَاقَاً
وَللنَّسِیـمِ اعْتِلالٌ فِی أَصائِلِهِ
والرّوضُعن مائِهالفضّیّ مبتسمٌ
یَوْمٌ کأیّامِ لَذّاتٍ لَنَا انْصَرَمَتْ
نَلْهُو بما یستمیلُ العینَ من زهرٍ
کَأنّ أعْیُنَهُ إذْ عایَنَتْ أرَقـی
وَرْدٌ تألّقَ فی ضَاحِی مَنَابتِـهِ
سَـرَى یُنَافِحُهُ نَیْلـُوفَرٌ عَبِقٌ
لوْشَاءَحَمْلِینَسِیمُالصُّبْحِحینَسَرَى
لوْکَانَ وَفَّى المُنَى فی جَمْعِنَا بِکمُ
والأُفْقُ طَلْقٌ ومَرْأى الأرْضِ قَدْ رَاقَا
کَأنّــهُ رَقَّ لـی فَاعْتَلّ إشْفَاقَا
کَمَـا شَقَقْتَ عنِ اللَّبّاتِ أطواقَا
بِتْنَا لَهَاحینَ نَامَ الدَّهْـرُ سُرَّاقَـا
جالَ النّدَى فـیهِ حتى مالَ أعناقَا
بَکَتْ لِما بی فجالَ الدّمعُ رَقَرَاقَا
فازْدادَ منهُ الضُّحى فی العینِ إشْراقَا
وَسْنَانُ نَبّهَ مِنْهُ الصّـبْحُ أحْـدَاقَا
وَافَاکـمُ بِفَتىً أَضْنَاهُ مَـا لاقَـى
لکانَ مِـنْ أکْـرَمِ الأیَّامِ أخْلاقَا
(ابنزیدون،2005م:51)
من مشتاقانه تو را در سرزمین الزهراء به یاد آوردم، درحالیکه هوای افق معتدل و چشمانداز زمین زیبا بود// نسیم به هنگام غروب ملایم میوزید و گویی که بر من رقت آورده که این چنین آرام میوزید.// باغ با آب سیمگونش خندان بود، مانند زمانی که گردنبندهایت را از روی سینه باز میکردی// آن روز همچون دیگر روزهای خوشی سپری شد و هنگامی که روزگار در خواب بود، شبانه آن لذتها را دزدیدم// ما به شکوفهای سرگرم شدیم که چشمها را به سوی خود جذب میکرد. شکوفهای که شبنم در آن چنان جمع شده که گردنش خم شده بود.// گویا چشمان شکوفه، وقتی بیخوابی مرا دید، به سبب دردهایم گریست، پس اشک در آنها جمع و سرازیر شد// گل سرخی [آنجا] بود که در رویشگاه خود درخشید و از درخشش آن، روشنایی روز در چشم افزون شد.// شبانگاهان نیلوفر خوشبو و خوابآلود، گل سرخ را عطرآگین کرده، نیلوفری که صبح برای او چشمان خود را میگشاید.// همة اینها، برای ما، خاطرهای را
بر میانگیزد که ما را مشتاق دیدار تو میکند، خاطرهای که از سینۀ ما، هر چقدر هم که تنگ باشد، بیرون نمیرود.// اگر نسیم صبحگاهی در حین وزش، مرا با خود حمل
میکرد، جوانی را به سوی شما میآورد که مصیبتهای روزگار او را لاغر و نحیف کرده است// اگر آرزوها، ما و شما را گرد هم آورد، این روزها از نظر اخلاق از بهترین روزها خواهند بود.
غم و اندوه، نگرانی و بیقراری که از صفات انسانی است، به طبیعت منتقل شده و رنگ و روی طبیعت را سیاه و تیره و تار کرده است. قصیده بیانگر دو حالت متناقض و متقابل است. یکی گذشتهای باشکوه و زیبا که در فضای باز افق، صفای چهرۀ زمین، خندۀ بستانها، شادی و طرب گلها، پرتو افشانی گل سرخ و درخشندگی چاشتگاه، سپری شده و دیگری زمان اخمو و ترشروی حال که در بیماری و ضعف نسیم و نگرانی و تشویش آن و خوابآلودگی نیلوفر و گریه و اشک شکوفهها میگذرد. (الدقاق،1978م: 157) ابنزیدون در این قصیده، با جمادات سخن میگوید و از طبیعت ساکت، انسانی شبیه به خود خلق میکند که از غم و اندوه و ناله و فغان خود، با او سخن بگوید بهطوری که این دو (شاعر و طبیعت) بر یکدیگر تاثیر میگذارند و با تعبیراتی انسانی که سرشار از حرکت و نشاط است، به همدیگر پاسخ میدهند. این قصیده، یک تابلوی هنری است که بیانگر امتزاج شاعر با طبیعت و صدق عاطفة وی در قبال طبیعت است و طبیعت در اینجا به زبان مناجات و درد دل شاعر تبدیل میشود. شاعر در این قصیده، به سخن گفتن از معشوق و زیبایی و جمال وی بسنده نکرده، بلکه بر روی عواطف و احساسات خود درنگ میکند و با استفاده از صنعت تشخیص، جامۀ احساسات و عواطف خود را بر تن موجودات پیرامون میپوشاند. وی طبیعت را بسان دوست میبیند و غم و اندوه و احساسات خود را با وی در میان میگذارد. آری در این قصیده میزان اتحاد و پیوستگی میان شاعر و طبیعت را به وضوح میتوان دید.
آنچه در تشخیصهای شعرای اندلس جلب نظر میکند، نوع صفات، اعمال و احساساتی است که به اشیا نسبت داده میشود؛ گونهای از ویژگیهای انسانی که حتی برای آدمی نیز خروج از نُرم و هنجار معمول شناخته میشود. هنگامی که این خصوصیات به موجودات و اشیا نسبت داده میشود، جنبة شگفتی آنها بیشتر میشود.
نتیجه
1- با بررسی اشعار شعرای اندلس مشخص گردید که تصاویر تشبیهی، استعاری و مجازی شعرای اندلس با مشارکت دادن حواس مخاطب، زمینة انتقال عواطف و احساسات این شعرا را فراهم آورده است. استفادة فراوان از رنگها و صداها،
بهرهگیری از طبیعت زنده و جاندار در تصاویر واقعی و مجازی و دقت و ظرافت تصاویر از جمله مهمترین روشها و ابزارهایی است که شعرای اندلس برای خلق و تولید تصاویر متحرک، جذاب و پویا از آنها سود جستهاند.
2- فن تشبیه، برای ایجاد تصویرهای بسیار دقیق و زیبا، یکی از مهمترین عناصر بیان شاعرانه به شمار میآید. و به طور کلی تشبیهاتی که در شعر این شعرا به کار رفته، از درجۀ مقبولیت برخودارند.
3- شعرای اندلس از عنصر استعاره به عنوان یکی از ارکان اصلی تصویرگری شعری که بیان کنندۀ افکار و احساسات است، بسیار بهره گرفتهاند.
4- شعرای اندلس از نقش رنگ در تصویرسازیهای خود به خوبی آگاه بوده و در جای جای اشعار خود برای انتقال هرچه بهتر تصاویر و تثبیت تشبیهات و استعارههای خویش در ذهن خوانندگان، از عنصر رنگ به خوبی بهره گرفتهاند که دلیل آن نزدیک بودن شاعر به طبیعت و به کارگیری فراوان از تصویرهای دقیق حسی و استفاده از عنصر تشبیه است.
5- شعرای اندلس برای دمیدن روح حیات و حرکت در تصاویر شعری خود، از صنعت تشخیص بسیار بهره بردهاند، آنها با استفاده از صنعت تشخیص، جامۀ احساسات و عواطف خود را بر تن موجودات پیرامون میپوشانند. آنچه در تشخیصهای شعرای اندلس جلب نظر میکند، نوع صفات، اعمال و احساساتی است که به اشیا نسبت داده میشود، گونهای از ویژگیهای انسانی که حتی برای آدمی نیز خروج از نُرم و هنجار معمول شناخته میشود.
پینوشتها
1- ابنحمدیس در سال 447ق در سَرَقُوسَه و در خانوادهای متدین بدنیا آمد و در سال 529ق در بِجایه درگذشت.
2- ابنخفاجه در سال 450ق در جزیرۀ شُقر در خانوادهای ثروتمند، ادیب و دانشدوست به دنیا آمد و در سال 533ق در همانجا بدرود حیات گفت.
3- ابن هانی در326ق. در یکی از روستاهای اشبیلیه به نام «سکون» به دنیا آمد و در سال 362ق در بَرقه از دنیا برفت
4- ابنسهل درسال 609ق در خانوادهای یهودی در اشبیلیه به دنیا آمد و در سال 649ق در دریا
غرق شد.
5- ابندراج قَسطلی در سال347ق در شهر قَسطله که از توابع پرتغال است، به دنیا آمد و در سال 421ق در دانیه درگذشت.
6- ابنشهید در سال 382ق در قُرطبه به دنیا آمد و در سال 426ق در همانجا در گذشت
7- ابن زیدون آخرین شاعر بنیمخزوم در سال 394ق در رُصافۀ قرطبه به دنیا آمد و در رجب سال 463ق د
سلام
خیلی طولانی بود
آیا اصل این مطلب عربی بوده ؟
همه اش رو نخوندم ولی پسندیدم.