اگر مرتضی فرجیان نبود، قطعاً بسیاری از طنز پردازان جوان، هیچگاه طنزنویس نمیشدند. واقعیت امر این است كه فرجیان بهعنوان شاعر مسلم طنزپرداز، تمام نیرو و جوانی خود را وقف اصلاح اشعار دیگران كرد و الحق در طنز فارسی، شاعران طنزسرای زیادی به ایران هدیه كرد...
● بیایید باهم بخندیم
«... توفیق محبوبترین نشریه من بود. یك روز هوس كردم مطلبی برای نشریه دلخواهم بفرستم. روزنامه توفیق ستونی داشت به نام «فرهنگ توفیق»، من برای این ستون چند كلمهای نوشته و فرستادم و با خوشحالی هفته بعد، نوشتهام را دیدم كه با نام من در روزنامه چاپ شدهبود:
برف: پنبه آبدار
جوراب: دستكش پا
سیبزمینی: میوه بیرگ
اولین شعر بلند طنزآمیزم را برای توفیق فرستادم كه در ۱۳ شهریور ۱۳۳۶ چاپ شد. بعد كم و بیش از سال ۱۳۴۰ به بعد آثار نظم من در توفیق چاپ شد.»(۱)
اینگونه بود كه مرتضی فرجیان (۱۳۷۴ - ۱۳۱۳) شاعر و طنزپرداز توانای معاصر به جمع نویسندگان و شاعران روزنامه توفیق پیوست و از سال ۴۵ تا آخرین شماره توفیق در سال ۱۳۵۰، سرپرستی تمام جلسات هفتگی توفیق و اصلاح آثار همكاران را بهعهده داشت.
پس از انقلاب با نشریات یاقوت، فكاهیون و خورجین همكاری كرد تا اینكه در سال ۱۳۶۹ به دعوت كیومرث صابری فومنی، دبیری شورای نویسندگان هفتهنامه گلآقا را بر عهده گرفت.
آثارش با نامهای مستعار «شاگرد تنبل»، «فینگیلی»، «سبد میرزا»، «كلتوپی»، «هدی كوچولو»، «هاله»، «ابوشنبلیله» و «خان داداش» به چاپ رسیده و دیوان فینگیلی (مجموعه اشعار طنز)، خنده (مجموعه لطیفه)، لطفاً لبخند بزنید (لطیفههای ریزه میزه)، بیایید باهم بخندیم (مجموعه لطیفه) و طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب از جمله كتابهایی است كه از فرجیان منتشر شدهاست.
فرجیان با یاری طنزپردازان جوان، معرفی آنان به جامعه هنری و صبر و حوصله بسیاری كه در انتخاب و اصلاح اشعارشان به كار میبرد، حق بزرگی بر گردن بسیاری از آنان دارد. كیومرث صابری (گلآقا) در این باره گفته است:
«اگر استاد مرتضی فرجیان نبود، قطعاً بسیاری از طنز پردازان جوان، هیچگاه طنزنویس نمیشدند. واقعیت امر این است كه فرجیان بهعنوان شاعر مسلم طنزپرداز، تمام نیرو و جوانی خود را وقف اصلاح اشعار دیگران كرد و الحق در طنز فارسی، شاعران طنزسرای زیادی به ایران هدیه كرد.»(۲)
و بالاخره صبح روز پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۷۴، مرتضیفرجیان از درد و رنج بیماریهایی كه گرفتارش بود، رهایی یافت و دوستان و شاگردانش را داغدار كرد.
«... آری، او در درجه اول یك طنزپرداز بود. این را همه میدانند و میگویند. اما من كه بیش از ۳۰سال و در این سالهای اخیر، همه روزه با او بودهام، میدانم كه این انسان والا فقط یك طنزپرداز نبود. در ورای آن لبخند كه همیشه بر لب داشت- و برای نشاندن غنچه لبخند بر لب هموطنانش میكوشید - روحی لطیف، حساس، شاعرانه و شكننده وجودداشت.
این را فقط دوستان نزدیكش دیدهاند و میشناسند و به گمان من لازم است كه دوستداران طنز فارسی، این بخش از چهره و شخصیت شادروان فرجیان را هم بشناسند.»(۳)
باهم نمونهای از اشعار و نوشتههای او را میخوانیم.
توخالی
نطقهایی كه شنیدم همهاش عالی بود
نمك و فلفل آن وعده توخالی بود
حاصل این همه نطق و سخن و وعد و وعید
سستی و تنبلی و رخوت و بیحالی بود
آنكه دیروز درین شهر گدایی میكرد
دیدم امروز كه در شهر دگر والی بود
هر كه یك دفعه لبی زد به نباتی روغن
شكمش پیچ زد و تا ابد اسهالی بود
به گرو رفت ز بخت بد من از خانه
هرچه طشت و لگن و بادیه و قالی بود
بسكه خوش میگذرد عمر عزیزم بخدا
هفته، ماهی بنظر آمد و مه سالی بود
از ازل قسمت هر كس شده معلوم و دریغ
این وسط قسمت من یكسره حمالی بود
«۵/۶/۱۳۴۳»
● در محضر گلآقا
حاضر جوابی از خصایص بارز «مرتضی فرجیان» بود. در جلسات تحریریه گلآقا كه هر هفته تشكیل میشد آقای فرجیان مدیریت جلسه را برعهده داشت.
برخی از شوخیها و حاضر جوابیهای آن زندهیاد در ستون «در محضر گلآقا» به چاپ رسیده است. ذیلاً به چند مورد از شوخ طبعیهای ایشان در جلسات تحریریه اشاره میكنیم:
«فینگیلی» وقتی شنید كه یكی از كاریكاتوریستهای تازهكار، بعد از سه هفته غیبت، تلفنی توسط «دایی سبیل» پیغام داده كه به علت سرماخوردگی نمیتواند بیاید و كارهایش را انجام دهد، عصبانی شد و گفت: اینها همه بهانه است، و الا چهطور من خودم با داشتن بیماری قلبی و فشار خون و ناراحتی كلیه و بیماری قند، هر روز ساعت ۵/۵ صبح پشت میز كارم حاضر میشوم؟
در این موقع «پاكشیر» سرش را از روی كاریكاتوری كه داشت میكشید، بلند كرد و با خونسردی گفت: همین ساعت ۵/۵ صبح آمدن سركار هم خودش یك نوع بیماری است!
«عربانی» میگفت: از مدرسه پسرم «محمود» چپ و راست نامه مینویسند كه من در فلان روز و فلان ساعت به مدرسه بروم.
«اجل معلق» پرسید: چه كار دارند؟!
«پاكشیر» گفت: معلوم است دیگر، پول میخواهند.
«فینگیلی» گفت: عجب آدمهای صاف و سادهای هستند. به مدیرش تلفنكن و بگو: من به دفتر گلآقا كه محل كار من است و سر برج كلی پول هم میدهند، نمیروم! چه رسد به مدرسه كه پول هم میخواهند!
دیگران چه می گویند؟
● ابوالفضل زرویی نصرآباد
▪ تلخكام شیرین كار
«فرجیان، محجوب و خجالتی بود. اگر از او یا كارش تعریف میكردی، لپهایش گل میانداخت و با لبخندی شرمگینانه تشكر میكرد. اگر ذكر لطیفه یا خواندن شعری را در جمع صلاح نمیدانست، صبر میكرد تا در فرصتی مناسب یا خلوتی دو - سه نفره آن را بگوید یا بخواند.
صدایی گرم و دلنشین داشت و گاه زمزمهای میكرد. بعدها دختر نازنینش - هاله- نوار كاستی به من هدیه كرد كه دو - سه ترانه با صدای گرم و مخملی فرجیان روی آن ضبط شده است.
مؤدب، متین و مأخوذ به حیا بود. بهخاطر ندارم كه در طول دوره همكاریام با او، كلمهای خارج از نزاكت و ادب از او شنیده باشم. حتی در وقت ناراحتی با صدای بلند به كسی عتاب و خطاب نمیكرد.
«پركار و بی ادعا بود. در طول دوره سردبیریاش در گلآقا، هیچ شعر یا مطلبی به چاپ نرسید، مگر آنكه با اصلاح و ویرایش فرجیان، شیرینتر و محكمتر شده باشد. با این حال، او هرگز خود را در افتخار دیگران شریك نمیدانست.»
● پوپك صابری فومنی (گلنسا)
▪ جدی دوست داشتنی
مهمترین خصوصیت فرجیان در نظر من كه به واسطه همكاری و دوستی پدرم از كودكی او را میشناختم، مهربانی بود و معلمی، هیچوقت هیچ چیز را دریغ نمیكرد و ذاتاً معلم بود. در این ۱۴ سال كاری، با مدیران زیادی برخورد داشتهام و دوست دارم فرجیان را جدی و دوستداشتنی بنامم. مدیری كه با وجود جدیت و نظم پولادین كسی را نمیرنجاند، طنزنویسی كه بیش از آنكه خود بنویسد مطالب جوانان را اصلاح كرد و اگر نبود شاید بسیاری از طنزنویسان كه اكنون قلم شیرینشان فریبنده مجلات و روزنامه است كار آبرومندانهتری را در پیش گرفته بودند! من نیز - گذشته از آنكه گلنسای گلآقا بودم و تحت تعلیم تربیت پدری مثل او - اگر تشویقهای فرجیان و پورثانی نبود شاید الان مهندس كامپیوتر میشدم و داشتم برنامهنویسی میكردم و دیگر دغدغه گلآقایی نبود!
كلام آخر، بی اغراق فرجیان دست راست گلآقا بود.
● منوچهر احترامی
▪ من و فرجیان كه رحمت خدا بر او باد
شاید بازگفتن این نكته دردناك باشد، اما واقعیت است و باید گفته شود كه: كار اصلاح مطالب و حذف و اضافهكردن و آمادهسازی آنها برای چاپ، متأسفانه وبال گردن فرجیان شد و اگرچه به مرور زمان او را به سمت و سوی سردبیری و ریاست هیأت تحریریه سوق داد- موقعیتی كه برای بسیاری از قلمزنان مطبوعات یك موقعیت ممتاز به حساب میآید - اما در نهایت، وقت و نیرویش را برای مدتی طولانی، شاید بیش از دو دهه، مصروف انجام كاری كرد كه با معیارهای معمول، یك كار اداری و در نهایت خوشبینی، یك كار تعلیمی به حساب میآمد.
اشتغال به فعالیتهایی این چنین، حتی در مورد آدمهایی نظیر كیومرث صابری- دوست یكدل و صمیمی فرجیان - همواره باعث شده است كه نیروی خلاقه فراوانی، برای حركت مداوم و یكنواخت در مسیری كه منحنی بی پایان یك دایره است، به هدر رود.
فرجیان طی سالهای متمادی، كار اصلاح و بازسازی مطالب را با علاقه فراوان و گاهی با شیفتگی انجام میداد و بهویژه در نیمه دوم سالهای ۶۰ كه بسیاری از حرفهایهای عرصه طنزنویسی مطبوعات، میدان را خالی كرده بودند و عطای طنز را به لقایش بخشیده بودند، با گرد هم آوردن تك و توكی از حرفهایها و تشویق و تحریك و تشجیع تعدادی از غیر حرفهایها و نوپاها ماهنامه پرورق خورجین را منتشر كرد كه همچون شمعی در رهگذار باد، گاهی پرنور و گاهی كمفروغ به هر حال روشنی بخش محفل طنزخوانان و طنزخواهان آن سالها بود.
بسیار عالی