به نام دادار دادگستر...
حيراني،گم شدن،و تاحدي فنا شدن در اين فضاي متاثر از فرهنگ هاي بيگانه گاهي آدم را نگران ميكند
در اين فضايي كه اين روزها به جاي ديو سپيد پاي در بند(دماوند) حرف از رشته كوهاي راكي و به جاي كوير هاي لوت و دشت حرف از بيابان هاي حومه آمريكا و ... است.
كمي بيشتر كه فكر ميكنم از نگراني به مرحله تاسف ميرسم وقتي ميبينم گوته در باره شاعران ايراني ميگويد:*ايران 100 شاعردارد كه صدمين آنها از برترين ادباي جهان برتر است* اما افتخار بعضي از شاعران نام آشناي ما شعر خواني در فرانكفورت و لندن و...است.
حرف از وطن پرستي و تعصب نيست حرف اينجاست كه مهد ادب و هنر جهان ايران و ايراني است و تمام دنيا بر اين اقرار دارند اما خودمان ناخواسته(و شايد هم خواسته)پشت كرده ايم به اين ادبيات غني...
ما حافظ ها و مولانا ها و سعدي ها را كنار گذاشته ايم و دل خوش كرده ايم به شعر خوانيمان در فرانكفورت و ...
بوق و تار و كوس را كنار گذاشتيم و روي آورديم به گيتار و ويولون و ...
منكر روابط فرهنگي نيستم اما قانون طبيعت هم حتي حكم ميكند كه از محيط غني به محيط تهي تبادل اتفاق بيفتد نه برعكس...!
حكم نميدهم اما از وارونگي فرهنگي و تصاحب فرهنگمان به دست بيگانگان هراسانم...
دريغ است ايران كه ويران شود
كنام پلنگان و شيران شود