روزه یکسو شد و عید آمد و دل ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبت زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت شادی و طرب کردن رندان برجاست
چه ملامت بودآن را که چنین باده خورد
این نه عیب است بر عاشق رند و نه خطاست
باده نوشی که درو روی و ریایی نبود
بهتر از زهد فروشی که درو روی و ریاست
ما نه مردان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
و آن چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من وتو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزانست نه از خون شماست
این نه عیبی ست کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بی عیب کجاست
حافظ از چون و چرا بگذر و می نوش دمی
نزد حکمش چه مجال سخن چون و چراست
معانی لغات غزل (21)
یکسو: یک طرف.
یکسو شد: به یک سو رفت، به کنار رفت، از گردش خارج شد.
برخاست: از جا بلند شد.
دلها برخاست: دلها بیدار شدند، دلها به شوق آمدند.
خُم خانه: انبار و جایگاه خُم های شراب.
مِی ز خُم خانه به جوش آمد: شراب در خم کف کرده و کاملاً تخمیر شده و رسیده.
می باید خواست: باید درخواست کرد، باید طلب کرد.
گران جان: سخت جان، سخت گیر، بدخو.
ملامت: سرزنش.
نفاق: دوروئی، دورنگی.
حریفان نفاق: طرفهای نیرنگ باز.
عالِم سرّ: دانای راز، کنایه از خالق یکتا.
فرض: واجب.
فرض ایزد: آنچه را که خداوند واجب کرده، کنایه از فروع دین.
خلل: تباهی، رخنه، فساد.
حُکم: دستور، اَمر.
معانی ابیات غزل (21)
(1)ماه روزه سپری و عید رمضان پدیدار شد و دلها به شوق و شور افتاد. شراب در خُم رسیده و زمان نوشیدنش فرا رسیده است.
(2)نوبت زاهدان ریایی به سر رسید و زمان عیش و نوش رندان آغاز شد.
(3)سرزنشِ رندی که با شادی و شعف باده می نوشد چه معنا دارد؟ این باده نوشی برای عاشق، ناروا و ناشایست نیست.
(4)شراب خواری بدون ریا و تظاهر و دو رنگی، به مراتب بهتر از زهدفروشی و دوروئی است.
(5)ما رندان، اهل ریا و دو رنگی نیستیم. خدای دانای اسرار به حال ما آگاه و گواه است.
(6)ما مردمانی نمازگزار و معتقدیم و به کار کسی و به آنچه ما را از آن نهی کرده اند کاری و اعتراضی نداریم.
(7)اگر امثال من و تو چند پیاله بنوشیم چه زیانی دارد؟ باده خون انگور است خون امثال شما که نیست.
(8)اگر هم این، کار ناشایستی است چندان زیانی به کسی نمی رساند و بر فرض آنکه برساند چه مانعی دارد؟ امروزه انسان بی گناهِ معصوم کجا پیدا می شود؟
(9)حافظ! دست از چون و چرا و سرکشی بردار. این حکم الهی است و جای چون و چرا ندارد.
شرح ابیات غزل (21)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان
بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم مُسبغ
*
کمال خجندی: چشم غمدیده ما را نگرانی به شماست
قامتت شاهد عدلی است که می گویم راست
*
سلمان ساوجی: سرّ وادیِ سر زلف تو تا در سر ماست
همچو مویت سر سوداییِ ما بی سر و پاست
*
سعدی: عَلَمِ دولتِ نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سَرِ ما برخاست
*
مولوی: من پری زاده ام و خواب ندانم که کجاست
چون که شب گشت نخسبند که شب نوبت ماست
*
خواجو: منزل پیر مغان کوی خرابات فناست
آخر ای مُغ بچه گان راه خرابات کجاست
*
بعضی از حافظ پژوهان این غزل را مشکوک و منسوب به حافظ می دانند. نظر این نویسنده بر این است که این غزل را حافظ در مرحله جوانی و به صورت لایحه دفاعیّه از خط مشی و رویه خود در پاسخ مخالفین و معاندین سروده است.
پیش از این گفته شد که حافظِ فاضل و شاعر و باهوش در اوان زندگی خود با متولّیان شریعت از دَرِ مباحثه و محاوره در می آمد و به همین دلیل برای خود مخالفین متنفّد زیادی دست و پا کرد آن زمان مانند امروز نبود که اگر کسی در طول سال به هنگام نماز، در مسجد دیده نشود و در ایّام جمعه به جای حضورِ در صفِ نمازِ جمعه به باغ و صحرا و تفرّج برود و گاه گاه، در مکانهای مشکوک و کوچه خراباتیان دیده شود، کسی چندان مزاحمتی برای او فراهم نکند. در جامعهِ بسته آن روز کسی که به فسق و عشق و عاشقی و لاابالی گری توسط مردم متّهم می شد (رنجها می کشید از مردم نادان که مپرس!) کار حافظ در مبارزه اوّلیه خود با زاهدان ریایی به اینجا کشیده شد و پیش از آنکه بتواند در دستگاه دولتی جایی برای خود باز و طرفدارانی جلب و جلوی رقیبان و حسودان و دشمنان قشری بایستد، امر به احتیاط می کرد و چندان بالصّراحه سربسر مخالفین نمی گذاشت. این غزل در واقع لایحه دفاعیّه او در آن بُرهه از زمان است و بیت بیت آن گواهی بر این دارد که حافظ مردی صریح اللّهجه، متدیّن واقعی، بی ریا، راستگو، اهل می و مطرب و اهل چون و چرا با دیگران بوده است. آنچه در بیت بیت این غزل گفته شده در واقع فهرستی است از عقاید حافظ که به کرّات هر کدام به صورتها و عبارات و تعبیرات متعدّد و مختلف در جای جایِ دیگر غزلها بازگو شده است و ما می توانیم از مفاد این غزل پی به روحیه و خُلقیّات این شاعر زبردست و این انسان راستگو و بی ریا و این فاضل عهد و زمان خود ببریم.
***
دکتر عبد الحسین جلالیان
به نیت سرکارخانم سوادبه برزگر عزیز