سه شنبه ۶ آذر
شرح غزل 62حافظ
ارسال شده توسط احمدی زاده(ملحق) در تاریخ : پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۹:۱۴
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۷۹ | نظرات : ۲۴
|
|
اگر چه عرض ادب پیش یار بیادبی ست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی ست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت عقل ز حیرت که این چه بوالعجبی ست
در این چمن گل بی خار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبی ست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببی ست
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی ست
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبی ست
دوای درد خود اکنون از آن مفرّه جوی
که در صراحی چینی و شیشه ی حلبی ست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بیادبی ست
بیار می که چو حافظ مدامم استظهار
به گریه ی سحری و نیاز نیم شبی ست
معاني لغات غزل (62)
عرض دادن: نشان دادن، به معرض نهادن.
عرض هنر: نشان دادن خبرگي در كارها و نشان دادن هنر و فضليت.
عربي: زبان عربي.
دهان پر از عربي است: زبان عربي در دهان جاري است، كنايه از دانستن و تسلط بر زبان فصيح و بليغ عربي و وقوف بر فصاحت و بلاغت آن است.
پري: جن، كنايه از زن زيباي ظريف.
نهفته رخ: روي را پوشيده.
ديو: موجودي افسانهيي و خيالي با هيكلي ستبر و شاخ بر سر و يك چشم در وسط پيشاني وبدني پشمدار و با دست و پاي چنگال مانند و داراي دم كه درقصهها نمودار هيولايي زشت و كريهالمنظر است.
كرشمه: ناز و ادا، قر وغمزه، ادا و اطوار به كمك حركات چشم و ابرو.
كرشمه حسن: تظاهر به زيبايي، وانمودن كردن زيباييها و جلوه دادن خوبيها.
بوالعجب: شگفتانگيز، شعبدهباز، بازيگر، تردست.
بوالعجبي: چشمبندي، تردستي.
مصطفي: برگزيده شده، صاف كرده شده، از القاب حضرت رسول اكرم (ص).
چراغ: سراج، وسيلهيي كه از آن نور پخش و روشنايي ايجاد ميشود.
مصطفوي: تركيبي فارسي كه از كلمه عربي مصطفي ساخته شده و به معناي منسوب و متعلق به مصطفي است.
شرار: شعلهآتش، شعله سوزاننده و سركش آتش.
بولهب: كنيه عموي حضرت رسول اكرم (ص) كه نامش عبدالعزي و از سران قريش و مشركين و مخالفين اسلام و پيامبر، و به سبب سرخي موي او به ابولهب مشهور شده بود.
لهب: شراره و لهيب آتش.
كامبخشي: به آرزو رسانيدن.
بيسببي: بدون علت و دليل.
رباط: كاروانسرا، محل استراحتگاه مسافرين در وسط راه.
مصطبه: سكوي نشمين در محوطه ميخانهها و سربينه حمامهاي عمومي سابق.
طنبي: صحيح آن تنبي و كلمهاي است فارسي به معناي تالار مطول و فضاي سرپوشيده مستطيلي كه در دو طرف ضلع اطوال آن اطاقها و انبارها و دو طرف ضلع اقصر آن به دو حيات سرباز يكي بزرگ و ديگري كوچك منتهي ميشود و از ويژگيهاي ساختمانهاي سرزمينهاي گرمسيري مانند يزد بوده كه تا اين اواخر مرسوم بود. اطاقي دراطاق ديگر نيز معني ميدهد.
دختر رز: بنتالعنب، دختر شراب، شراب.
زجاجي: شيشهيي.
عنبي: انگوري.
پرده عنبي: پوست دانه انگور، غشاء و پرده عنبيه چشم.
مفرح: شربتي مقوي كه در آن سائيده احجار كريمه به منظور تقويت و ايجاد شادابي و خوشرنگ و آبي به كار ميرفته است.
صراحي: شيشه مخصوص شراب.
صراحيچيني: ظرف شراب از جنس چيني ساخت چين.
شيشه حلبي: ساغر شيشهيي ساخت شهر حلب.
صلاح بيادبي است: مصلحت در بي ادب و صريحاللهجه بودن است.
استظهار: پشتگرمي، تكيه و اتكاء داشتن به چيزي.
معاني ابيات غزل (62)
(1) هرچند زبانم خاموش و اظهار فضل و هنر در حضور دوست برخلاف رسم ادب است اما زبان عربي من روان و برآن مسلط هستم.
(2) (زمانهيي است كه) پري زيباروي چهره خود را پوشيده و ديو زشتمنظر در حال ناز و كرشمه است و عقل حيران و سرگردان ميشود كه اين ديگر چه نوع تردستي و شعبدهبازي است.
(3) در اين باغ جهان كسي گلي بيخار نچيد. آري چراغ نورافشان شريعت محمدي را شرار ابولهب خار سر راه است.
(4) در پي علت اينكه چرا دهر فرومايگان را پرورش و برتري ميدهد مباش كه بهانه دهر اين است كه كارش نياز به دليل و منطق ندارد.
(5) من كه ايوان و بارگاه نشيمنم سكوي ميخانه و سرسراي خنك و سرپوشيده زيرزمين خمخانه است براپم طاق و رواق مجلل خانقاه و رباط پشيزي ارزش ندارد.
(6) از آن سبب چهره زيباي دخترشراب در چشم ما عزيز است و به ديده ما نور ميبخشد كه به مانند نور در چشم ما نخست در حفاظ عنبي (انگوري) و سپس در پوشش زجاجي (شيشه) است.
(7) اكنون دواي درد خود را از آن شربت نشاطآوري بخواه كه درتنگ چيني و جام حلبي است.
(8) اي بزرگوار، من صاحب عقل و ادب و آدابداني بسيار بودم اما اكنون كه مست و از خود بيخود شدهام مصلحت را در اين ميبينم كه بيادب و صريحاللهجه و افشاگر باشم.
(9) شراب بياور كه (من هم) مانند حافظ اميد و پشتگرمي فراواني به گريه سحرگاهي و نماز و رازنياز نيمشبي و بخشش خداوندي دارم.
شرح ابيات غزل (62)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: مجتث مثمن مقصور
*
اين غزل در زمان شاه شجاع سروده شده و مطالب و مضامين آن ريشه در رويدادهاي جلسات ادبي درباري در حضور شاه دارد. شاه شجاع مردي فاضل و حافظ قرآن و به زبان فارسي و عربي هر دو شعر ميسروده است. پر واضح است كه درجلساتي كه در حضور حافظ و ديگر شعرا داشته از اشعار عربي خود ميخوانده و بعضي از حضار در تعريف آن داد سخن ميدادهاند. حافظ در اين غزل ميفرمايد كه ادب و نزاكت به من كه در عربي صاحبنظرم اجازه نميدهد كه در حضور شاه اشكالات و ايرادات اشعار عربي او را بيان كنم و از اينكه زمام شعر و ادب در دست كممايگاني است كه به تظاهر ميپردازند درشگفتم و اين كنايتي است به آنها كه در حضور شاه تملق گويان به تعريف اشعار شاه پرداخته وبراي دانش و بينش حافظ منزلتي قائل نميشدند. حافظ در بيت سوم و چهارم خود را دلداري ميدهد كه تا بوده چنين بوده و هميشه گل در كنار خار و نور شريعت محمدي در كنار شرار آتش بولهبي قرار داشته و اين چرخ سفلهپرور بيسبب و علتي زمام امور را در دست فرومايگان قرارميدهد. آنگاه بياعتنايي خود را به صورت تشبيه زيبايي در بيت پنجم به منصه ظهور ميرساند. توضيح آنكه سابق سقف خانقاه و كاروانسراهاي جايگاه مسافرين را با نقش و نگار و گچبري زينت ميدادهاند. حافظ ميگويد من كه سكوي ميخانه را برگزيده و جايگاهم درسرسراي سرپوشيده خمخانه است اعتنايي بر طاق و رواق با شكوه خانقاه و رباط ندارم.
شاعر زيباترين تشبيهات و ايهامات را در بيت ششم اين غزل گنجانيده است. مقصود حافظ از دختر رز همان بنتالعنب عربي است كه به معناي دختر تاك و كنايه ازشراب ميباشد و اين اصطلاح را به كرات در اشعارش به كارميبرد. شاعر دختر رز را نور چشم خود خطاب كرده و از اين تشبيه دو منظور دارد يكي اينكه دختر شراب در حكم فرزند ما و به سان فرزند نورچشمي عزيز است ديگر اينكه دختر شراب در چشم ما به مانند نوري است كه در نقاب زجاجي و پرده عنبي جاي دارد. يعني ارزش اين دختر شراب يا نور چشمي كه نخست در محدوده پرده و پوسته حبه انگور وسپس درشيشه صراحي جاي دارد به مانند نوري است كه در كاسه چشم ما در پرده عنبيه و مايع زجاجيه جاي دارد وسبب ديدار ميگردد و در بيت هفتم بالافاصله ميفرمايد اين شراب كه جايش درصراحي چيني وساغر شيشهيي ساخت حلب است داروي شفابخش همه دردهاست. بالاخره شاعر در بيت ماقبل آخر مستي را بهانه كرده و ميگويد خود را به مستي زده و هرچه نبايد بگويم ميگويم و حرف آخر خود را در بيت مقطع ميزند حرفي كه عمري بر سر آن پافشاري كرده و با زاهدان ريايي برسرآن در افتاده است. شاعر ميگويد شراب بياور كه من به عفو و بخشش خداوند پشتگرمي و ايمان دارم و ميدانم چون او مرا ببخشد ديگر جاي هيچ نگراني نيست.
*** به نیت بانو جمیله عجم عزیز
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۵۶۷۷ در تاریخ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۹:۱۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.