یکی ازمصائب فضای مجازی امکان خرق وخلق هویت مجازی و ذهنی و ساختگی کاربران است
و همین امر باعث رسوب وبروز بسیاری از مشکلات ناخواسته ی حوزه های امنیتی می شود
با ظهورانقلاب رسانه ای بحران هویت های جعلی نیز با بروز نا امنی وتبعیض ناخواسته ی جنسیتی و بزهکاری های مجازی نمایان خواهد شد که تهدید جدی وتلخی علیه امنیت اجتماعی است وتشویشی برای اذهان عمومی محسوب می شود
رفتارشناسان وجامعه شناسان معتقدند درسایه ی هرهویت جعلی ،حداقل یک بیماری و جنایت رسوب کرده است
کارباران یا بخاطر طمع ویا بخاطر ترس از افشای هویت حقیقی وحقوقی خود به این عمل مبادرت می ورزند که هر دو دلیل آن می تواند منبعث از بیماری و یا اختلال باشد
چه ترس مذموم وچه طمع هردو باعث بروز آسیب جدی خواهند بود.واز هرمنظر قابل بررسی ودقت می باشند.
کارشناسان حقوقی و شارع مقدس برای این رفتار حریم قائل شده اند و بزه های انتسابی ازین ماجرا نیز بزه خاص فضای مجازی واجتماعی محسوب شده و مجرمین این فضا نیز باید مورد پیگرد حقوقی قرار گیرند....
********************
نزن لایکو
چند وقت پیش یه شعر نو گذاشتم توی صفحه ام در یکی از سایتهای شعر.
فقط ده تا نظر و 4 تا لایک نصیبم شد.
ذوق شعری ام ذایل شد رفت
به طریقه ی کبرا یه تصمیم عجیب به ملاجم خورد کانه سیبی که به سر برادر نیوتون خورد
بقول برادرزاده ام یه کار دختر دونه کردم
اول یه اسم دختردونه جدید با پوزیشن عالی برای خودم انتخاب کردم که برای انتخاب همین اسم کلی سرکوفت از دوستم شنیدم
خلاصه یه عکس فوق العاده باانرژی دختردونه هم به تناسب اون اسم مرد انداز وپسر کش انداختم تنگش.
طوریکه خودمم نزدیک بود گول خودمو بخورم.
همون شعر در پیتی ام را انداختم توش
24 ساعت نگذشته447تا نظر دریافت کردم که چهارصد تاش غش وضعف وبه به وچهچه بود.
چنتاشون پیام خصوصی دادند که حیفه اونجا بشعرم
پیشنهاد کردند مکان بهتری هم برای مشاعره با خانم جوانی به این شمائل وشعور هست.
سی تا حداقل گفته بودن برات می میریم.
هف هشتا تا اوا خواهر هم درخواست کردند آبجیشون بشم. مردشورشونو.
دو سه تا گفتند خواهر از خدا بترس غسل را بما واجب کردی!
سه چارتا از خواهران هم فوش دادند که جمع کن بساطت را زندگی مردمو خراب کردی. خدا می بردت جهندم.
دوسه تااز مادران فولاد زره ام گفتند زن باید متین وسنگین ورنگین باشه. از قیافه ات سو استفاده نکن.
یکی از خانمها پیام خصوصی بی تربیتی گذاشت.
یکی هم گفت یه گروه تشکیل بدیم با چند تا دخدرای پایه ی هرکار.
یه خنگ هم گفت مامان جونم دوستت دارم
لایکو نگو لایکو نگو. چه باحال از چهارصد هم بیرون زده بود
میگم عجب ضریحی برا این امامزاده نصبیدم. همه توش پول می اندازند
گدا صفت ترینها هم پول انداختند
به خودم گفتم آووورین
طیب الله براون شیری که تو بازش گذاشتی.
ببند دریچه فسق وفساد را.
خوب دیگه
فهمیدم بازم باید یه زن پشت آدم باشه. که آدم اون قدرازبابت لایک کیف کنه
شب تاصبح فقط بابت خاطر خواهام خواب نداشتم
عه باورم داشت می شد که یه مونث سوسول ولوسم.
می ترسیدم امروز فردا عادتم بشه.
تا اینکه یه شب دوستم بخوابم اومدو منو طلبید گفت:
تو باید بری بهشت. همین الان؟
گفتم :حورالعین برام ردیف کردی؟
گفت: نه کلی خواستگار از مشاهیر ادبیات اونجا منتظرتند باهات بوصلتند
گفتم: برو بابا. مشاهیر مشاهیر
مگه خودشون برادر وپدر وپسر ندارند؟
گفت نه ازون نرهاشون ....
حالا اسم نمی برم ازقرن اول تا بیستم یه لشکر شاعر شکست خورده ی توفان واژه ها اونجا منتظر بودند پدرمو دربیارند و واسه ی من همدیگه رو ناکار کرده اند
گفتم : حالا من یه شوخی کردم مگه دخدرم؟
گفت: آره برو خودتو ببین وبیازما ببین چه مالی ردیفی هستی تو
گفتم: بی تربیت مال چیه؟
گفت: حالا برو ولی یادت باشه من باهات فاب بودما
رفتم نگاه کردم دیدم ای دل غافل دخدر شدم.
عنقریبه که به بحران برسم.
خوب اینجا واسه همچی ضعیفه ای ... ولش کن
وای
دیدم راهی ندارم گفتم من یه مرد هستم ایناهمه دروغه.
گفت دیگه باختی.....
هیچی ازخواب پریدم شانس آوردم کاردست خودم ندادم
آقا زدم کل حساب کاربری ام را پاک کردم.
می ترسم اونایی که هویت جعلی دارند این را کابوس ببینند.
ودیگه از کابوسشون نجات پیدا نکنند
ای تو روح اون لایکهای الکی.
من دیگه لایک نمیخام
اصلا چشمه ی شعرم خشکید
ازمن گفتن بود این لایکها خوردن نداره....
حمیدرضا ابراهیم زاده- تهران
29 اسفند93