چهارشنبه ۲۸ آذر
نژاد پرستی و استثمار پنهان در شعر
ارسال شده توسط مهدی رفوگر در تاریخ : چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ۰۰:۵۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۴۵ | نظرات : ۵
|
|
از دوران نو جوانی که تازه موهای صورتم رشد و نمو می کردند و خیال باطل مرد شدن با این کرک ها وجودم را فرا گرفت ؛ تلاش کردم سری در میان سرها در بیاورم .....شروع به مطالعه و جمع آوری اطلاعات برای ابراز وجود کردم .....قاچاقی کتاب می خواندم ....خانواده ام بسیار سخت گیر و من بسیار حواس پرت بودم ....انگار نافم را با قیچی خیالات و افکار پریشان بریده بودند ......داستان های صمد بهرنگی قاچاق بود و یکی از معلمان ( که پس از انقلاب فهمیدم فعال سیاسی و عضو گروهی چریکی بود ) کتاب های این مرد بزرگ را ورق ورق به دست من و چند نفر می رساند و سبب شد افکار اجتماعی ما عوض شود ......معلم علوم تجربی هم گاه و بیگاه ما چند نفر را کنار می کشید و کتاب هایی مثل انسان چگونه غول شد + نامه های پدری به دخترش + تکامل از نظر داروین و.....را پیشنها و گاهی هم پنهانی به دستمان می رساند ....پس با علم ژنتیک و جامعه شناسی ....آشنا شدیم .....اما من مگر آدم می شدم .......به صورت پنهانی کتاب های شعر از کتابخانه می گرفتم و زمان مطالعه در خانه ....آنها را لای کتاب درسی می گذاشتم یعنی درس میخوانم ..... نمی دانم دچار تب شدم یا از پشت بام افتادم یا پاره آجری بر سرم خورد که هوس نوشتن کردم......پس نوشتم و برای ابراز وجود برای دوستانم خواندم ......چقدر احمقانه و ساده و کودکانه می نوشتم ......اما تا دلتان بخواهد هوادار پیدا کردم ....دوستان که مثل من کرکی روی صورتشان سبز شده بود شروع به خرید آثار من کردند البته به صورت سفارشی .....نام دخترانی را که احساس می کردند عاشق ایشان هستند و مشخصات ..... نوشایه ای ؛ کیکی؛ ......چیزی می دادند و نامه عاشقانه سوزناک تحویل می گرفتند ......قلم به نان فروختم ....حسن این کار در این بود که اولین نوع تجارت بشری یعنی معامله کالا با کالا را آموزش دیدم ....دوم این که دیگر دفترهای مشق را هدر نمی دادم ......آنها خود انواع دفتر و کاغذ در اختیارم می گذاشتند......راستی یادم رفت بگویم که خط بسیار بدی داشتم و دارم ....در حد کودکان تازه به مدرسه رفته ....چرا می خندید ....غلو نمی کنم ....به خدا راست می گویم ....باور نمی کنید آدرس بدهید نامه ای برای شما پست کنم ....راستی نام و مشخصات فراموش نشود ...شاید صلاح دانستم عاشقانه بنویسم ......
القصه .....بر اساس تکیه قدما بر چند اصل مهم .......واژه هایی در کارهایم به کار می بردم ....شمع ...گل ....پروانه ....بیشتر از این پیش نمی رفتم چون در آن دوران شرابخواری و میگساری و دست در بغل یار بردن و ووووووو....بر خلاف امروز برای نوجوانان ممنوع و پیگرد قانونی داشت ......اما همیشه این سوال برای خودم مطرح بود که چرا پروانه آنقدر گرد شمع می چرخد تا بسوزد؟ ....چرا پروانه در هیچ شعری بر روی گل نمیشیند تا سالم و تندرست بماند؟......
پس از سال ها مطالعه و تجربیات زندگی متوجه شدم پروانه بدبخت به دنبال گل می رود .....آنچه هم قدما دیده اند که با شمع آمیزش می کند و می سوزد شبپره است که بدبخت به دنبال نور می رود و با دیدن شمع به دلیل نبود عقل و شعور کافی و پیوندها ی ژنتیکی (که علما می گویند فطرت ) خود را به فنا می دهد ........شمع هم که می سوزد و تمام می شود.... چاره ای هم جز این ندارد ....پس نتیجه می گیریم گل می ماند برای شاعر که صبحگاه از بوی آن سرمست شود و یا به خانه همسایه بیندازد تا برای دختر او عشوه ای آمده باشد .......پس تمام این مسائل چه چیزی را به من تعلیم داد ؟......استثمار شمع و گل به دست شاعران انجام می گیرد......
حال برویم بر سر ماجرای پروانه ( دختر همسایه را نمی گویم ....حواست به من باشد .....حیوان است از دسته حشرات ) این بدبخت هم که روزها برای خود گردش می کند و کاری به کار هیچ شاعری ندارد رقیب پنهان است بگو چرا؟ ......شیره گل را می نوشد ......همان گلی که شاعر در حضورش می خواهد برای معشوق یا معشوقه شعر بگوید.....( البته همه میدانیم که همه عاشقان دوست دارند همین کار را با طرف مقابل انجام دهند ....ولی بر روی مبارک خودتان نیاورید .....) پس باید پدر پروانه را درآورد ....فکر میکنم در یک همایش جهانی همه شاعران تصمیم گرفتند جای شبپره را با پروانه عوض کنند و به این ترتیب نژاد پرستی در شعر جهان شکل گرفت .........
اما من .....سال هاست بلاتکلیف مانده ام چه چیزی بسوزد ...چه چیزی تمام شود ......چه چیزی باید به دختر همسایه هدیه داد...... کمک کنید ......باور کنید.... نمی دانم پس از شناخت این استثمار و نژاد پرستی می توانم باز هم شعر بگویم.........براستی کسی مرا دوست دارد ......چرا آن پاره آجر بر سرم خورد .....کمک کنید .......راستی شما می دانید مجنون پیش کدام روانپزشک می رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۵۱۴۶ در تاریخ چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ۰۰:۵۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.