به نام خدا
در کشورهایی مثل کشور ما ، آینده ء آدما بر اساس سلیقه و استعداد شکل نمیگیرد ...
بلکه بر اساس اتفاق ، شانس ، امکانات و ...
من هم با آنکه عاشق و شیفته ی خوشنویسی ، نقاشی ، شعر و داستان نویسی و ...
بودم در سال 52 در موسسه علوم بانکی پذیرفته و همان شد که به دنیای اقتصاد و حسابداری پرتاب شدم ...
بعد هم مدیریت مالی بخشهای دولتی و کار های مشاوره ای در شرکتها و موسسات مالی و شرکتهای خصوصی و نشر آثار و مقالات مربوطه ... بگذریم ..
بعدها هم فعالیتهای حسابرسی ، بورس و سهام و ...
حالا چرا اینها را میگویم ؟
میخواهم فرق جوامع را توضیح دهم که من اوقات اصلی زندگی را اجبارا به فعالیت هایی پرداختم که آنچنان علاقه ای بدان نداشتم ( با اینکه بسیار هم موفق بودم ) ... و اوقات فراغت را به هنر !!!
حال اگر کار و فعالیت اصلی من امور هنری بود چه میشد ...
با آنکه به مطالعه ادامه میدادم ، سرودن را هم دنبال میکردم ، شاید از سالهای 36 به بعد !!!
تا انکه از طریق کتاب جمعه از سال حدود 58 ، 59 با حضرت شاملو مکاتبه و اشعاری را هم برایشان ارسال کردم ...
و ایشان با بزرگواری در کتاب جمعه ی شماره 30 افتخار داده و با من همکلام شدند ...
در آن سال اینقدر به خودم میبالیدم که شمار ی مذکور را همچون سند افتخار به دوستان نشان میدادم و کلی فیس و فخر فروشی های روشنفکرانه ...
آخر آن زمان داشتن ِ بعضی مجلات و روزنامه ها نشانه ی روشنفکری بود ... مثل مجله ء فردوسی ...
خلاصه از آن سالها بود که سرودن را جدی تر دنبال کردم تا حالا ،یعنی یک عمر ...
راستی در جریان انقلاب شعری را سروده و در نمایشگاهی در هتل عباسی اصفهان آنزمان ارایه نمودم :
که قسمت هایی از آنرا برایتان میخوانم :
....
فردا که نام ِ نامیت
از هر نیام ِ تیغ
از هر طناب ِ دار
فریاد میشود :
هر کودک از صلابت ِ نام تو
ای دلیر
دلدار میشود
سردار میشود ..
که این شعر را حضرت شاملو پسندیده و خیلی بنده را تشویق نمودند ...
یادش بخیر ...
شاید در آینده خاطرات آن دوران را نوشتم .... شاید ...
پس تا وقتی دیگر ...