سلام دوستان و بزرگوارن عزیزم!
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان!
دلم خیلی گرفته است. این روزها هم که مسافرت به مکّه و مدینه زیاد شده، حسّ درونی ام را آتش می زند. البته اگر خدا قسمت کند بنده به زیارت سرای عشق رسول الله تنها نخواهم رفت بلکه باید به اتّفاق خانواده بروم. بنابراین از فامیل و آشنا گرفته تا دیگر دوستان که سرازیر به سوی مکه و مدینه هستند دلم تنگتر شده. دیدم رفتنم به سوی عربستان، مناسب حال و هوای جیبم نمی باشد زدم بسوی حرم امام رضا(ع). راستش را بخواهید دو سه سال پیش در اصفهان بودم و آنجا از همه بیشتر، مناره جنبان ، توجّه مرا جلب کرد اما دیدم باز جای گلدسته های حرم آقایم را نمی دهد . البته یکبار دیگر هم باید به اصفهان برگردم، چون آنجا قبر عارفی نیز هست و همچنین از آنجا به شمال و کنار دریا هم بروم ...
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان!
من ساکن تبریزم. سالها پیش از سمت مرز با پای عشق زدم به راه کربلا و موفق هم شدم. آن همه پیاده راه رفتم ؛ عین خیالم نبود . نه احساس خستگی می کردم و نه گرسنه و تشنه می شدم ، امّا سال گذشته با ماشین خودم به مشهد رفتم بعد از برگشت، یک هفته درد کمر گرفتم. این دفعه صلاح دانستم که با قطار بروم . بچّه ها هم خیلی دوست داشتند داخل قطار تلویزیون باشد تا به کارتون و فیلم تماشا کنند که به این خاطر هم بلیط قطار صبا گرفتم و یک کوپه دربستی. ( خدا شما را هم توآم با خانواده تان در سلامت نگهدارد . دو تا پسر دارم یکی ده سالشه و دیگری سه سالشه . کوچکه قدری شلوغ است )
...لذا از هشتم تا چهاردهم ماه جاری (تیر) در سایت حضور نخواهم داشت. به بچّه ها خواهم گفت با آرامش کامل در داخل قطار به کارتون و فیلم سینمایی تماشا کنند و با من کاری نداشته باشند تا بلکه توانستم چندی زلال بنویسم! فعلاً دو غزل زیر را از اینجانب یادگار نگهدارید.
( البته نفرمایید که این دادا هم صوری نگر است. بنده تنها چهارچوب کعبه و تلّ زینبیّه و گنبد و ضریح و گلدسته های حرم را نمی نوشم. آنها مربوط به ضمیر کالبدم هست. لذا برای دلم تماشاگه زلال دیگری باید جست...)...کعبه ی دل...در هر حال فعلاً دوست سه ساله ام را هم باید در نظر داشته باشم یا نه؟!! دوست سه ساله و ده ساله و دوست و همسر عزیزترم که خانم بزرگوارم می باشد ، از زینتهای حرم خیلی دلشاد می شوند. دوست دارم دوست سه ساله ام حیران آینه های دیوارها و چراغها باشد...
ملتمس دعا هستم.
پرنده ي حرم
آقا ! دلم بـراي حـرم تنـگ گشتـه است
پايــم بدون حسّ شما لنـگ گشتـه است
چــونان كبـوترم كه پـرش را شكستــــه اند
يا آهويي كه زخمي يك سنگ گشته است
اشكم صــداي عطـر تـو را داد مـــي كشد
آهم به ناي تشنه ،خوش آهنگ گشته است
ديگر زمان ، زمانــه ي مـاه و پلنـگ نيست
اظــهار عشـق بـر غــربا ننگ گشته است
ديـدي دران حـوالــي اگـر دست و پـا زنان
قلبي ز نصف واشده خـونرنگ گشته است
حتما ً منـم ، پرنده ي هجــران كشيــده ات.
بـاري دلـم بـراي حــرم تنـگ گشتـــه است
هشتمین علیّ ِ زمان
آهویی اوفتاده پای حرم ، کربلای تو را نظاره گر است
بازهم این کبوتری که منم،با دو بال شکسته پشت در است
گوئیا که قیامتی شده است،در خراسان ِ چشمهای ترت
نینوائی دگر گشوده دهن،لیک قدری نهان و مختصر است
ردّ پای تو را که می شنوم،خویش را می کنم در آینه گم
آری آن روح ِ پر تلاطم تو، بر زمین و زمان بزرگتر است!
قلبم از اضطراب می تپد و چشمم ابر ِ سکوت می شکند
باز هم غرق در جنون شده ام،اتّفاقی به جانب ِ خطر است
نرم نرمک نگاه ِ خیس ِ مرا،طعم ِ زهری نموده پر ز محن
روزگار از مذاق ِ دل به در وکودک ِ حسّ ِ عشق بی پدر است
لاجَرَم قرنها نشستم عقب ، باز برهم زدم حصار زمان
دیدم هرآنچه دل سیاهتر است،بیگمان اهل دشمن سحر است
لاجرم قرنها نشستم عقب،کوفه شد سبز پیش من چو کویر
گفته شد هشتمین علیّ ِ زمان،زیر تیغ ِ جهالت ِ بشر است.