سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        او نمی دید
        ارسال شده توسط

        مریم حسینی

        در تاریخ : چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۳ ۱۴:۴۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۳۷ | نظرات : ۴

        بعد از امتحان گرم گفت و گو در باره جواب سوالها بودیم کم کم  از ساختمان دانشکده خارج شدیم پله های جلوی دانشکده روهم یکی یکی زیر پا گذاشته  و چند قدمی هم به سمت چپ  طی کردیم وارد بلوار داخل دانشگاه شدیم تقریباً هممون متوجه شخصی شدیم.
        اما فقط یکی از جمع ما که دختری جوان و محجبه بود ( بماند که چقدر به این دختر قبطه خورده بودم به خاطر علم و دانشی که داشت ) به طرف او رفت و اجازه خواست تا کمکش کند
        با روی باز قبول کرد.
        دختر گفت لطٌفاً یه طرف دسته ی کیف رو بگیرید تا منم طرف دیگه  رو بگیرم؛ بلوار دانشگاه رو طی کردند تا به در خروجی رسیدند، اما ما خیلی فاصله داشتیم دیگر آنروز نه  دخترودیدیم و نه اون آقا رو .
        ترم بعد اون آقا رو در میدان آزادگان که محل ایستگاه تاکسی و اوتوبوسهای دانشگاه و چند مکان دیگه بود در زمانی که راننده ای او را از ماشینش پیاده کرد و تا قسمت پیاده رو رساند و رفت دیدم.
        روش به سمت دیوار بود در حالیکه ساعت نزدیک به ده صبح  بود و چیزی به شروع کلاس نمونده بود رفتم جلو؛ گفتم کلاس دارید ؟
         بله
        گفتم ساعت نزدیک دهه داره دیر میشه می خواین با تاکسی برین
        گفت بله ممنون ،
        به سمت راست میدان رفتیم یعنی ایستگاه تاکسی دانشگاه ،هدایتش کردم به  طرف اولین تاکسی و در جلویی را باز کردم ؛ سوارشد.
        تقریبا همزمان به دانشگاه رسیدیم کمکش کردم تا دانشکده  رسوندمش با صورت همیشه خندان و مهربانش تشکر کرد و رفت داخل دانشکده.
        روز دیگری دوباره جلوی در ورودی دانشگاه دیدمش اما این بار او را سپردم به دست پسر جوانی،
        تا کمکش کند .
        اما افسوس او را به آدم لاقیدی سپرده بودم
        اشتباهی او را به دانشکده پایینی  رساند و رها کرد
        پس از مدتی کوتاه دیدم با چهره ای گرفته و ناراحت از اون دانشکده بیرون آمد.
        و من احساس خوبی نداشتم.
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۵۰۲۴ در تاریخ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۳ ۱۴:۴۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3