به نام خدا
ای که با نام تو می پوییم راه از تو می جوییم راه ِ خود ، ز چاه
هرکه بَـر خود وانهادی،وای او هرکه را رحمت ، رهید از دام ُچاه
( اول بگویم سروده جدید اینجانب را که در فوق میخوانید ، برای آغاز سخن و مطلب چگونه ارزیابی میکنید ؟ مناسب میدانید ؟ ...
و اما بعد :
شاید با مشاهده ء عنوان فوق کمی تعجب کردید :
ملاقات من با جناب مجاهد نیا !!!
تعجبی ندارد ، به چند دلیل :
1 - همشهری بودن ...
2 - کوچکی دنیا ، در حد ، دهکده ...
3 - اثبات این ضرب المثل ِ مشهور :
کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد ...
4 - یعنی این دلایل کفایت نمی کند ؟
خدمت شما که عرض کنم ، بنده در جایی بودم ، فکر کنید در انجمن شعر ی در خیابان مشتاق اصفهان و نام آن انجمن : انجمن شعر " حکیم فردوسی "
تقریبا اواسط انجمن بود که در باز شد و چند نفری وارد شدند و من چون تقریبا در صدر مجلس بودم و مشرف به ورود و خروج ، قیافه یک نفری که اتفاقا در نزدیکی من جلوس فرمودند و شرایط مناسبی برای دیدن من نداشتند ، توجه من را جلب کرد ...
بخود گفتم خدایا این اقای خوش تیپ و موقر و متینی که با یک لبخند خفیف همیشگی ( چون هر چه میدیدمشان ، آن لبخند نمایان بود و نمکین ..) دو سه صندلی آنطرف تر نشسته اند چقدر آشنا هستند ...
یک مرتبه به یاد "شعر ناب و جناب مجاهد نیا " افتادم ...
چون دیگر قرار بود بنده شعری بخوانم ، تصمیم گرفتم جهت اطمینان ، در آغاز صحبت هایم ،خیر مقدمی به آقای مجاهد نیا ، عرض کنم ...
از دو حال خارج نبود :
یا درست حدس زده بودم که ایشان واکنشی انجام و بنده را مورد عنایت قرار میدادند و یا هیچ اقدامی نمی کردند و بنده هم به اشتباه خود مطمین میشدم ...
در همین خیالات بودم که یکمرتبه ایشان بلند شده و بطرف درب خروج به راه افتادند ...
طبیعی بود بنده هم بلند شده و به دنبال ایشان راه بیافتم چون فکر کردم شاید دیگر ما همدیگر را نبینیم ...
همین کار را کرده و تقریبا نزدیک درب حیات ، بدون مقدمه به ایشان گفتم :
ببخشید شما بنده را میشناسید ؟ در حال فکرکردن ِ آمیخته با تعجب بودند که گفتم :راستی شما آقای مجاهد هستید ؟
ایشان همانطوریکه مشغول پوشیدن کفش خود بودند ، گفتند : بله مجاهد نیا ...
که دیگر فضا تغیر کرد و بنده بی خیال شعر خوانی فقط با حالت دلخوری خفیفی گفتم : پس چطور شما من را نمی شناسید ؟ فکری کردند و به کمکشان شتافتم و گفتم بنده : شاهنگیان...
که ایشان با تعجب گفتند که عکس پروفایل شما خیلی جوانتر از شما هستند و ...
به هر حال جوّ جالب و قشنگی حاکم شد و برگشت دوباره به جلسه و خوشبختانه هنوز جناب دکتر در باره ی طب سوزنی در حال سخنرانی بودند و به شعر خوانی بنده نرسیده بود ...
پس از مدتی بنده شعری خوانده که مورد توجه حاضرین از جمله جناب مجاهد نیا قرار گرفت و بعد هم اظهار خوشوقتی از زیارت جناب مجاهد نیا در انجمن ... و رد و بدل کردن شماره و کلی مرور خاطرات مشترک و ...
به هر حال ممکن است حضرت ایشان هم دست به قلم شوند ...
اما وظیفه داشتم این فضای زیبا و قشنگ را با شما قسمت کرده و شریک شوم ...
راستی که دنیای کوچکی داریم و ...
و راستی که کوه به کوه نمیرسد اما آدم به آدم میرسد ...
اینطور نیست ؟ .... یا حق
93/9/12 اصفهان