سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 دی 1403
    28 جمادى الثانية 1446
      Saturday 28 Dec 2024

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۸ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        کمی تا قسمتی جدی
        ارسال شده توسط

        جمیله عجم(بانوی واژه ها)

        در تاریخ : سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳ ۲۳:۵۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۷۱ | نظرات : ۲۷

        مدادسیاهم حسابی کوچک شده بود باهزار بهونه والتماس ازمادرم خواستم که اجازه بده خودم برم مغازه وبگیرم مادرغرغری زد پولو به همراه یک لیست داددستم و گفت حالا که می ری واسه منم خرید کن ولی زود برگردی
        ده دوازده  سالم بیشتر نبود دلم می خواست وسایلم رو با سلیقه ی خودم بخرم .....برعکس بابام اصلن راضی نبود دختر بره مغازه ولی اون روز خونه نبود منم فوری پولو گرفتم واز خونه پریدم بیرون مثل
        همیشه سربه هوا وتوآسمونا به قول مادر راه می رفتم
        وقتی رسیدم مغازه همون اول گفتم مداد سیاه دارین پاک کن دارشو می خوام ... مغازه دار لبخندی زد وگفت بیا دخترم مدادپولو دادمومداد رو ازدستش گرفتم وخوشحال دویدم توکوچه که یکدفعه بلند صدایم زد وگفت دخترم بقیه ی پولت........... برگشتم وتازه یادم آمد می خواستم برای خونه هم چیزی بگیرم .....
        . طبق دستور مادر هرچی خواست گرفتم وباز باعجله وسربه هوا زدم بیرون .....
        از همون بچه گی به قلم وکتاب ودفتر خیلی علاقه ی شدیدی داشتم علی رغم اینکه اصلن مشق نوشتن را دوست نداشتم وهمیشه از زیرش در می رفتم وخطمم خیلی بد بود مدادم تودستم بود هی نگاهش می کردم واز اینکه خودم خریده بودمش خیلی کیف می کردم وسراز پا نمی شناختم که یکدفعه از بس حواسم پرت بود سنگ بزرگ جلوی پامو ندیدم ومحکم خوردم زمین ومداد رفت توی چشمم...................
        .چشمتون روز بد نبینه............. یک لحظه حس کردم کور شدم وای چه درد وحشتناکی داشت بلند شدم خودموجمع وجور کردم مدادهمونجوری توی چشم بود وداشت خون می آمد از ترس اینکه نکنه کسی منو توکوچه با اون وضع افتضاح ببینه فوری مدادرو محکم گرفتم واز چشمم کشیدم بیرون جونم دراومد خوشبختانه از قسمت پاک کن دارش رفته بود توچشمم ولی درد بدی داشت وخون ریزیش بیشتر شد اشکم دراومده بود خودمو هرجور بودبا اونهمه وسایل ودرد شدید رسوندم خونه................
        پدر فوری بردم پیش دکتر والحمدلله چون با پاکن رفته بود توچشمم ضربه ای جدی به پرده ی چشم نخورده بودفقط ظاهرش خیلی زشت شده بودپرباد وکبود تا جاییکه خجالت می کشیدم کسی اونجوری ببیندم تادو هفته ای هم تومدرسه هی حرص می خوردم تا بلاخره خوب شد وهمین باعث شد تا از هرچه مدادو خودکار بود بدم بیاد.
        الان سالهاست از اون ماجرا گذشته ووقتی یادش می افتم انگار چشمم دوباره درد می گیره ولی نمی دونم چی شده که من بازهم عاشق قلمم شده ام وفقط در کنار او وواژه ها آرام می گیرم ولذت بخش ترین لحظه هایم وقتی است که می نویسم اگرچه هنوزهم خطم خرچنگ قورباغه است.......................

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۵۱۷ در تاریخ سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳ ۲۳:۵۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1