خط وخال زیبایی داشت
گفتم دوام نمی آورد دربرابر گنجشککان باغ
کرم را داخل قوطی گذاشته بودم
کمتر از ده روز دیدم پیله اش را شکافته است
وخود رااز محبس پوسته خشک و وتنگنای کالبد اولیه اش آزاد کرده است
قشنگ شده بود گذاشتمش بربلندای منبر پرچم سبز روی میزم
دریافت که به کدام زندگی برگشته است
هنوز تکاملش به ساعتی زمان نیاز داشت
درب اتاق بازبود با پاهایش ازدر اتاق به سمت بیرون رفت تادرخت تنومند انار را بنگرد.
ترسیدم که گنجشکان منتظر بر درخت انار کارش را بسازند.
کارش نمی شد کرد باید آزادی را تجربه می کرد
اما هنوز بال آزادیش کامل نبود مواظبش بودم تا طعمه ی طمع زود هنگام خود نشود
تا عصر تلاش می کرد پرواز کند اما فرجامی جز سقوط نداشت
بادی به وزیدن گرفت اورا به اتاقم برگرداندم
گفتم این تو و این وسعت امن اتاق من
گوشه ی در را برای تامل انتخاب کرد که هم به بیرون نزدیک باشد وهم درون را داشته باشد
طمع یا ترس
هردوعجیب درخیال پروانه می جوشید
نه جبر ونه اختیار هیچکدام براو مستولی نبود مگر بین دو امر که امنیتش را حفظ می کرد...
صبح با ظهور آفتاب ، روی انگشتم نگهش داشتم که وضعیت پروازش را بیازمایم
سعی می کرد بپرد اما با هرتلاش پروازش به سقوط منجر می شد
به بالهایش دقت کردم ودریافتم اشکال درسیستم شکل پذیری بالهایش بود
پروانه ی قشنگ من سه بال داشت وهمین امر تعادلش را بهم می زد
وبه همین مناسبت فرجامش را به سقوط می کشاند
باخود اندیشیدم حکمت درچیست؟؛که با پیله ی ظریف وضعیفی روبرو شوم
که طبق معمول پروانه می بایست با دوبال متعادل جبر واختیار یا محدودیت وآزادی بربدن .
خاک را به مقصد افلاک بفروشد و خود را وا رهد.
اما بال سوم اورا زمین گیرمن و معلق اتاقم کرده بود !!
ساعتها خیلی دقیق به اعماق حکمت آمیز این ماجرا دقت کردم.
وبه آغازیک نگاه وسیر اراده ای مقتدر پی بردم
که پروانه چیزی جز عشق و روح عاشق وهستی معشوقه ی من نیست
وچیزی جز پروانه ی قشنگ من نمی توانست دلیل این همه نگاه باشد...
والی الله المصیر
26 سپتامبر 2014