سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 5 اسفند 1403
  • روز بزرگداشت خواجه نصيرالدين طوسي - روز مهندسي
25 شعبان 1446
    Sunday 23 Feb 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

      يکشنبه ۵ اسفند

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      داستانچه ای ناتمام
      ارسال شده توسط

      مونس حسینی

      در تاریخ : شنبه ۵ مهر ۱۳۹۳ ۰۲:۳۸
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۵۷ | نظرات : ۴

      در حین توپ بازی داستانچه ای در ذهنم شکل گرفت.
      فوری داستان را از ذهنم بیرون کشیدم و روی دفترم ريختم .
      تا نقطه پایانی را گذاشتم ، مادر عزیزتر از جانم وارد اطاق شد و گفت :
             « سرت را بالا  کن !  به پنجره  نگاه کن !
                ببین  چطور باد  زوزه کنان از شیشه شکسته وارد اطاق می شود .
                سرت را پایین  بنداز ! به فرش نگاه کن !
                ببین  چطور جوهر این فرش بینوا را سیاه پوش کرده.
                به دور خود بچرخ ! بوی سوخته دلی می آید !
                این بوی دل سوخته ی قابلمه است .
                شیشه شکسته شده !  جوهر ریخته شده ! غذا سوخته شده !
                به آن درب نیز نگاه کن ! تا نزدم توی سرت ، گمشو بیرون!»
      به درب نگاه کردم و بیدرنگ گم شدم بیرون !
      پس از لحظه ای ، دفترم نیز که حامل  داستانچه ی زیر بود ، گم شد بیرون !!!
      یکی بود یکی نبود . اون یکی که نبود احتمالا به این خاطر نبود که عضو نشده بود.
      این یکی که بود یه آرزویی داشت  و برای رسیدن به آرزویش باید از رود و جنگل و کوه می گذشت.
      با همت عالی از رود جوشان و خروشان عبور کرد.
      با جرآت تمام  جنگل وحشتناک و توهم زا  را پشت سر گذاشت.
      با قدرت بسیار از کوه بلند و سرسخت بالا رفت، رفت و رفت و رفت اما قبل از اینکه  کوه را فتح کند  به پایان رسید .
      کمر کوه را گرفت و فریاد زد : به پایان رسید ، اشتراکم به پایان رسید.
      اما بجای انعکاس صدایش ! کوه پاسخ داد : به حسا حسا حسا ب ب ب کا کا کا ررر بری بری بری سری سری سری بزن بزن بزن !
      او که با سر بلندی بالا رفته بود با سر پایین آمد تا سری به حساب کاربری خود بزند.
      این داستان تا اطلاع ثانوی ادامه ندارد.....

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۴۴۶۷ در تاریخ شنبه ۵ مهر ۱۳۹۳ ۰۲:۳۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2