سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        من گرگ شدم!
        ارسال شده توسط

        مونس حسینی

        در تاریخ : جمعه ۲۸ شهريور ۱۳۹۳ ۰۴:۰۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۲۳ | نظرات : ۱۱

        کتابی از داخل کارتن کتابهایم برداشتم. هر شب  قبل ازخواب برای یکی از نوه هایم کتاب می خواندم.
        امشب من بودم، کتاب ها بودند ، اما نوه ای نبود  تا برایش قصه بخوانم . خوابم نمی برد چون هنوز به
         محل خواب جدید و بوی غریبی که به مشامم می رسید، عادت نکرده بودم.
        قرص های خواب نیز موثر نبودند  شاید این کتاب قصه بتواند کرکره چشمانم را در اولین شب سکونتم
        در خانه سالمندان پایین بکشد.نگاهم را به خط اول کتاب انداختم و تا آخر خط کشیدم .
        دوباره  سر خط  بردم ، با هر رفت و برگشت یک خط  پایین تر می آمدم و این کمکی بود  به پلک هایم
         که کمی  پایین تر کشیده شود.
        خانم بزی با کوله باری از علف های تازه رفت و رفت و رفت تا رسید به خانه شنگول  ؛  در زد .
        نوه هایش پرسیدند : « کیه کیه در می زنه ؟»
        خانم بزی جواب داد : « منم منم مادر بزرگتون ، علف آوردم براتون .»
        بچه ها با خوشحالی به سمت در دویدند اما قبل از رسیدن به در ،  شنگول فریاد زد :
        « این صدا ، صدای مادر من نیست . صدای مادرم اینقدر خدشه دار نبود.»
        خانم بزی جواب داد: «عزیزم من پیر شدم و گذشت زمان صدایم را لرزان کرده است . در را باز کن تا
        نوه هایم را ببینم .»
        شنگول در حالیکه بچه هایش را از کنار در دورمی کرد گفت: «تو گرگی ! صدا ، صدای گرگ است.»
        خانم بزی خیلی سعی کرد تا صدایش را صاف کند و مثل سابق آواز بخواند ولی نتوانست .
        با کوله باری از علف های تازه رفت و رفت و رفت تا رسید به خانه منگول  ؛  در زد .
        نوه هایش پرسیدند : « کیه کیه در می زنه ؟»
        خانم بزی جواب داد : « منم منم مادر بزرگتون ، علف آوردم براتون .»
        بچه ها با خوشحالی به سمت در دویدند اما قبل از رسیدن به در ، منگول فریاد زد:
        « اول باید دستهایت را ببینیم. »
        خانم بزی از زیر در دستهایش را نشان داد.
        منگول گفت: «این دستها، دستهای مادر من نیست. دستهای مادرم اینقدر چین و چروک نداشت.»
        خانم بزی جواب داد : « عزیزم من پیرشدم و گذشت زمان به دستهایم چین داده ،  در را باز کن تا      نوه هایم را ببینم.»
        منگول درحالیکه بچه هایش را ازکنار در دورمی کرد گفت: « تو گرگی ! دستها ، دستهای گرگ است.»
         خانم بزی خیلی سعی کرد تا چین و چروک دستانش را صاف کند ولی حریفشان نبود. چین و چروکها
         فرار می کردند و گوشه دیگری جمع می شدند.
        با کوله باری از علف های تازه رفت و رفت و رفت تا رسید به خانه حبه انگور  ؛  در زد .
        نوه هایش پرسیدند : « کیه کیه در می زنه ؟»
        خانم بزی جواب داد : « منم منم مادر بزرگتون ، علف آوردم براتون .»
        بچه ها با خوشحالی به سمت در دویدند اما  قبل از رسیدن به در  ،  حبه انگور  فریاد زد :
        « تو مادر من نیستی ، مادر من هرگز بعد از غروب از خانه بیرون نمی رفت .»
        خانم بزی جواب داد : « به خانه شنگول و منگول رفته بودم و تا به اینجا رسیدم خورشید غروب کرد .»
        حبه انگور پرسید : « چرا در خانه آنها نماندی ؟»
        خانم بزی آهی کشید وگفت : « آنها در را به رویم باز نکردند، فکر کردند من گرگم . تو در را باز کن
         تا نوه هایم را ببینم .»
        حبه انگور در حالی که بچه هایش را از کنار در دور می کرد گفت: «من هم فکر می کنم تو گرگی !»
        خانم بزی با کوله باری از علف های تازه رفت و رفت و رفت....... زیر لب زمزمه می کرد :
        « دلم افسرده شده ، قصه ام سرد شده ،  در این تنگ غروب درها به رویم بسته شده ، تکیه گاهم
        لرزید ،  بدنم سست شده ، کدام حلقه در را بزنم ، من که  قیافه ام  " گرگ " شده !» 
        نوشته ی مریم حسینی (مونس)
                                                                                     
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۴۴۰ در تاریخ جمعه ۲۸ شهريور ۱۳۹۳ ۰۴:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1