سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        //پاورقي خيال11//
        ارسال شده توسط

        بهرام الهی

        در تاریخ : شنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۰۷:۳۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۳۰ | نظرات : ۰

        یادعکس رو دیوار که افتاد   بغض گلویش را فشرد یاد ((سهراب))افتاده بود یادش بخیر! اهی کشید -وروی دو زانو نشست. با پشت دست اشکشاشو پاک کرد ....ما هیچی نگفتیم ننه حیدر یک استکان چای براش ریخت و من و نگار --کنج اتاق به سماور قدیمی چسب خورده که هی قل قل- می کرد زل زده بودیم و     می خندیدیم! خورشید -زور اخرشو داشت می زد کم کم داشت غروب می شد چادر نماز ننه حیدر تو ی حیاط زیر درخت نارنج پهن شده بود و ۲ تا مورجه روبروی هم داشتند با هم اختلاط می کردند نگار گفت:عمو نگفتی چیه عمو سهراب به گریه ات انداخت؟؟؟؟؟؟؟!!!!ها ننه حیدر چپ چپ نگاهی بمن کردو با انگشت اشاره ای که رو لبش گذاشته بود گفت:  هیس!! ---همینطور که چای و سر می کشید گفت:از بچگی با هم بزرگ شدیم عین ۲ تا برادر (شایدم بیشتر) ....دوباره اشکش در اومد و تعریف کرد.................. فقط یادمه که ننه حیدر چادرشو رو سرش کشیده بود و داشت اروم اروم گریه می کرد .............................بعدها فهمیدم که عمو سهراب  پسر خونده ی  ننه حیدر بود.          

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۳۴ در تاریخ شنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۰۷:۳۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۰ شاعر این مطلب را خوانده اند

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید
        شاهزاده خانوم

        درویش ها به فقر خیانت نمی کنند ااا ما دست های پوچ به یک هیچ قانعیم ااا بیت دوست داشتنی بود بازم نوشتم
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        قلبم چنانش می تپد کز پیرهن بیرون جهد ااا آیَد کنار قلب تو عشق و سلام ات بر دهد ااا بخشی از یک غزلم ااا سپاس بدروددد

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1